🌺سفیران شهدا(موزه شهدای شهرستان ابهر)🌺
بفرمایید تا چه اندازه به واجبات و مستحبات دین اهمیت میدادند؟؟"هر چند قطعا عمل بود ک ب درجه شهادت نائ
:#پاسخ_مادر_شهید
به واجبات ومستحبات خیلی اهمیت میداد به حجاب همیشه میگفت مادرم حجاب شما از خون من کوبنده تر است به نماز شب خیلی اهمیت میداد زیارت عاشورا از اهم کار هایش بود که همیشه میخواند
از دوران طفولیت شهیـد و از شیطنت هاشون با سایر فرزندان تون داشتن برامون بفرمایید
@safiran_shohadaa
#پاسخ_مادر_شهید
همانطور که خدمتتان عرض کردم علی اصغر را از چهار سالگی در مسجد محل برای قران خواندن اسم نوشتم وچون اکثر اوقات با پدرش به مسجد میرفت برای خودش یک سجاده ومهر کوچک داشت ویکروز بیدم کنار لاله گوشش زخم شده پرسیدم دیدم علی اصغر هنگام قرائت قران جای اینکه دستش روی گوشش حایل کنه لاله گوش را می کشید وگو شش زخم شده بود همیشه با برادرش با ملا طفت ومهربانی بازی میکرد وهمیشه زمانی که تولد حضرت محمد بود وتلویزیون مرتب اسم حضرت محمد را میگفت علی اصغر گریه میکرد ومیگفت چرا اسم مرا نمی اورن همیشه دعوا بود علی اصغر یک روز از مهد امده بیرون بدون اجازه وارد خیابان از انجا دیده بود ماشین پلیس پارکه ودرش بازه سوار شده بود وبه پلیسا گفته بود بریم با شوتنگم دزدا را بکشیم
: علی اصغر به درس خیلی علاقه داشت بمحض اینکه از مدرسه می امد تکالیفش را انجام میداد ومحمد هم زمانی که علی اصغر غفلت میکرد دفتر شو جمع کنه محمد با ولع خاص خود تمام مشقهای علی اصغر را پاره میکرد. و میخورد نوش. جان میکرد وبعد دسر بک کتک مفصل میخورد علی اصغر از زمانی که وارد بسیج شده بود انگار با خونش عجین شده بود فرمانده اش میگه فعا لترین شخصی بود که می دیدم واقعا از جون دل مایع مبزاشت در تمام فعالبتهایش سر مد بود همیشه با اشخاصی که خیلی از خودش مقام ودرجه شون بالاتر بود دوست میشد وهمیشه برای همه سر تعظیم خم میکرد
شما چند فرزند دارید و شهید عزیز علی اصغر جان چندمین فرزند شما هستن
فرزندان عزیز دیگر شما در چه شغلی مشغول بکار هستن.
#پاسخ_مادر_شهید
@safiran_shohadaa
من سه فرزند دارم علی اصغر فرزند اول هستند
فرزند دوم محمد ایشون پزشک هستند و مقیم المان ودارای یک فرزند پسر 6 ساله
: فرزند سوم دختر مهماندار شرکت هواپیمایی ماهان
محمد متا سفانه وقتی علی اصغر شهید شدند بعد هفت سال امدند ایرا ن که متاسفانه با پیکر بدون سر برادرش مواجه شد
: این صحنه برای محمد خیلی دردناک بود چون محمد بدون اطلاع از محل کار ودانشگاه به ایران امده بودند هنگام بازگشت به گفته خودش میگه چون قادر به صحبت ووقایعی که اتفاق افتاده نبودم ولذا یک تیشرت سفارش دادم مزین به عکس شهید ونوشتم بخاطر برادرم واقعا برایم دردناک بود که بتوانم توضیح بدهم
ایا شما از جنگ در سوریه مطلع بودید؟وقتی موضوع رفتن به سوریه رو با شما در میان گذاشت چه حس و حالی پیدا کردید و اولین حرفی که بین شما زده شد چه بود
:#پاسخ_مادر_شهید @safiran_shohadaa
من از جنگ سوریه خبر داشتم وگاهی وقتا با علی اصغر میرفتم امامزاده صالح بنر های شهدا را بر در ودیوار میدیدم بمن میگفت مادر اینا را بببن میشه میشه خدا این لیاقت را بهم بده منم شهید بشم یعنی میشه خدا این لیاقت را بهم میده
اگه ناراحت میشدم و میگفتم نه من راضی نیستم میگفت شما که از زمانی که من در بطن شما بودم سوره یوسف را میخوندی بر دانه انار که زیبا وخوش اخلاق شوم شمایی که بدون وضو بمن شیر نمیدادی شمایی که همیشه میگفتی با وجود کار زیاد همیشه سرم در دستات بود ومنو نذر امام حسین کردی حالا گفته ها و رفتارت را برای رفتن من عوض میکنی
[همیشه میگفت مادرم احترامت بجا ولی این سر ودستام باید هدیه بشه به اربام امام حسین بی سر این اعضای بدن در حالیکه با دستش بر اعضای بدنش ودور گردنش می کشید همیشه میگفت اینها کمترین امانتی است دست من که با ید در راه خدا هدیه کنم
در چه تاریخی اعزام شدن برای دفاع از حرمین. طی چندین بار اعزام شدن ودر کدام مناطق حضور داشتن
هر چند باعث متاثر شدن شما میشم مادرم حلالم کنید. از زمانی بگید که خبر شهادت علی اصغر جان رو بهتون دادن؟ عکس العمل شما با شنیدن این خبر جانگداز چی بود؟
[#پاسخ_مادر_شهید
@safiran_shohadaa
طی چندین بار که سوریه بودن اخرین بار در 25 بهمن عازم عراق شدند وان زمانی بود که داعش به موصل عراق رسیده بودند علی اصغر به همراه عده ای از همرزمانش برای هجوم میرن که به یک جایی میرسن ظاهرا مدرسه بوده یکدفعه از بلند گوی مدرسه صدای داد وفریاد بچه ها میاد که کمک میخواستن علی اصغر چون زبان. عربی اشنا یی داشت میگه بچه ها بچه ها کمک میخوان اسیر شدن به گفته همرزمانش علی اصغر یکدفعه به سمت صدا میره که بچه ها را نجات بده هرچه دوستا نش صدا میزنند علی علی نرو میگن انگار یک نیروی خارق العاده علی اصغر را به سمت خودش میکشید علی اصغر وارد مدرسه میشه به سمت صدا میره نزدیک دفتر مدرسه دستگیره در را که میکشه. صدای مهیب انفجار ودود غلیظ فضای انجارا. پر میکنه همرزمانش میگویند یک ساعت طول کشید تا توانستیم به کمک نیروهایی که همراهمان بودند نزدیک شویم که انجا با پیکر اربا اربا ی علی اصغر مواجه شدیم فقط توانستیم یک پای علی اصغر را با خودمان بیاوریم چون اینقد عمق جنایت وفاجعه زیاد بود که تصورش هم غیر ممکن بود
مادر از اخرین دیدار با فرزندتون برامون بگید چه حس و حالی داشتید؟
@safiran_shohadaa
#پاسخ_مادر_شهید
چندین باری که اعزام شدن به سوریه واخرین بار که بایکی دوستان صمیمی اعزام شدن عراق واز انجا برن سوریه که وقتی مخالفت کردم گفت من برای اموزش میرم ومیدونستم که میخواد منو ازسر باز کنه
اخرین بار قبل رفتن ازم خواست براش قرمه سبزی درست کنم دوباره گفت مامان اول ماکارونی بپز خیلی دوست دارم اول ماکارونی میخورم وبعد قرمه سبزی امد منزل ما شام خورد وگفتم بیا پانسمان پاتو عوض کنم همان پایی که در ماموریت قبلی تیر خورده بود گفت نه نمیخوام ناراحت میشی خیلی ناراحت میشد وقتی گریه منو می دید
: @safiran_shohadaa
#پاسخ_مادر_شهید
من واقعا این حس را داشتم ومیدانستم که علی اصغرم شهیدرمیشه ودر اخرین دیدار وفتی با مخالفت من روبرو بود میگفت مادرجان اگه من نرم ما نرویم این علی اصغر های زمانه نروند کی میخواد از این حرمین دفاع کنه میخوابن راحت اینجا بشینیم وداعش بیاد وارد مملکت. وخانه های مردم میشوند ومال وجان وناموس مردم را به غارت میبرن تویی که همیشه میگفتی قطره های اب وضو ی روی صورتت بر گونه های من می چکید وانوفت تو تبسم میکردی ومیخندیدی تویی که مبگفتی من با شنیدن صدای اذان گریه میکردم حالا مانع رفتنم نشو من زبانم از این حرفای علی اصغر قاصر میشد
علی اصغر خیلی مظلوم بود وبا اون مظلومیت وسکوتش منو اتش میزد کاش یک وقت داد میزد کاش یکوقت بهم بی توجه بود کاش یک زمان بامن یکحرفی میزد که باعث رنجشم میشد
علی اصغر هنگام خواندن زیارت عاشورا اشکاشو با دستش پاک میکرد وبه لباسش می زد هیچ زمان با چفیه پاک نمیکرد نمیدونم خدا وامام حسین چقد علی اصغر را دوست داشتند که نمیمی از پیکرش را بمن دادندومابقی پیکرش در وادی السلام نجف دفن کردند
نمیدانم ایا خدا این توفیق را بمن میدهد که مزار دوم علی اصغر را که در وادی السلام نجف. است زبارت کنم چون علی اصغر هر کجا زیارت میرفت کربلا نجف کاظمین سوربه بهم میگفت مامان واست دخیل بستم که بیایی ولی نمیدانست که نمیمی از پیکرش همیشه انجامیماند
هر چند باعث متاثر شدن شما میشم مادرم حلالم کنید. از زمانی بگید که خبر شهادت علی اصغر جان رو بهتون دادن؟ عکس العمل شما با شنیدن این خبر جانگداز چی بود؟
@safiran_shohadaa
#پاسخ_مادر_شهید
زمانی که بهم اطلاع دادن ساعت هشت شب بود اقای گودرزی منزل ما تماس گرفتن وگفتند علی اصغر مجروح شده شما بیایید منزل علی اصغر گفتم مگه مجروح نیست اوردن گفت فردا میارن گفتم شهید شده گفت نه خانم ااین حرفا چیه من رفتم وارد خانه که شدم دیدم جلوی پله ها کفش زیاده رفتم بالا همسر علی اصغر را صدا کردم داخل خونه شدم دیدم شهردار منطقه فرمانده لشکر سردار شهید اسدا للهی اقای گودرزی وخیلی افراد که همه. نظامی بودند نشسته من با حال پریشان گفتم چی شده علی اصغر م کجاست دیدم همه گریه کردند دیگه نفهمیدم چی شد یک لحظه. دنیا برام تیره وتار شد وبا فریاد گفتم علی اصغرم به ارزوش رسید خدا یا شکر این هدیه را ازمن قبول کن
تو معراج شهدا تونستید با پسر شهیدتون صحبت کنید و ببینیدشون
#پاسخ_مادر_شهید
@safiran_shohadaa
همانطور که قبلا هم خدمتتان عرض کردم زمانی که به معراج رفتم خیلی ارامش داشتم چون اگه میخواستم بی صبری کنم از دیدن علی اصغر محروم میشدم توی محوطه معراج فرماندهشون به من اصرار میکرد مادر جان نمیشه پیکر را بببنید گفتم چرا دستی به صورتش کشید گفت اخه چیزی نیست گفتم یعنی چه گفت علی اصغر یک دست نداره گفتم اشکال نداره گفت اصلا دست نداره. گفتم اشکال نداره یکدفعه با دستاش دو طرف سرش را گرفت وگفت علی اصغر. سر نداره گفتم اشکال نداره گفتش اخه مگه میشه من هرچه میگم شما همین جوابمو میدی بعد گفت علی اصغر فقط یک پا اوردن گفتم خدا را شکر میخوام ببینم که همانطور خد متتان عرض کردم وبا اصرار من تابوت را باز کردند ومن با پای باند پیچی وپراز تیر وترکش علی،اصغر مواجه شدم پا را در اغوش گرفتم وگفتم علی اصغرم شهادت مبارک بالاخره به ارزویت رسیدی با همین پاهایی که با صلا بت واستوار در را دین ومملکت و حفاظت وحراست از حرمین برداشتی خدا را شکر که به سر منزل مقصود رسیدی خدا را شکر که به بزرگترین ارزویت که مثل ارباب بی کفنت به شهادت برسی رسید خدا را شکر
امانتهایی را که نزدت بود چه عاشقانه وعارفانه در راه خدا هدیه کردی من بتو افتخار میکنم مادر واز خال مشکی وپهنی که روی پایش بود شناسایی کردم
🌺سفیران شهدا(موزه شهدای شهرستان ابهر)🌺
#پاسخ_مادر_شهید @safiran_shohadaa همانطور که قبلا هم خدمتتان عرض کردم زمانی که به معراج رفتم خیلی ا
زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است؛
سلامت تن زیباست، اما پرندهی عشق،
تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند..
اگر الان علی اصغر جان در جمع ما باشن شما فرصت داشته باشید فقط یک جمله به ایشون بگید چی میگید!
@safiran_shohadaa
#پاسخ_مادر_شهید
فقط میگم دلتنگتم مادر جان ومیگم خوش به سعادتت چه راه. زیبایی انتخاب کردی که مایع سعادت وسربلندی من است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید-مدافع-حرم
علی_اصغرکریمی
تاریخ شهادت12/96 غرب موصل شهر تلعفر
پسرم سرو قدم سر و پا ودستت فدای امام حسین😭
زیباترین خاطره ای که در قلب وذهن شما حک شده از علی اصغر چی هستش؟
@safiran_shohadaa
#پاسخ_مادر_شهید
علی اصغر خیلی خاطره داره واسم زیباترین ان که همیشه میگفت مادر جان من هر چقد مشکل داشته باشم تولد وشهادت امام رضا مشهد بود ودر اخرین سفرش که سه روز بود تولد اقا سه شبانه روز در حرم اقا ماندند وروزه گرفتند تا حاجتشان را از اقا بگیرند که گرفت حاجتش رو
داغ فرزند برای مادر خیلی سخته.ان هم فرزندی چون علی اصغر. سوالم این باشه چطوری خودتون رو اروم میکنید و دلداری میدید در این شبو روزهای بدون علی اصغر
#پاسخ_مادر_شهید
@safiran_shohadaa
علی اصغر در جسمم قلبم حک شده است پسر بزرگم وثمره ی جوانیم است که با عشق تقدیم امام حسین وحضرت زینب کردم من همیشه دلتنگ علی اصغرم با هر تابوتی که مزین به پرچم ایران است حس میکنم علی اصغرم درون تابوت خوابیده گریه میکنم زیاد خودم به خودم ارامش میدم وخودم همیشه از خدا میخوام که بهم صبر بده ولی میدونم این. خواسته ای است که هیچوقت اجابت نمیشه من همیشه با خواندن قران وزیارت عاشورا. با قران انس گرفتم وبه نیابت علی اصغر همیشه قران وزیارت عاشورا میخوانم وتنها ارامشم.را در کنار مزارش حس میکنم هر پنجشنبه
از شهیدتون رویای صادقه ای دارید برای اعضای محترم کانال سفیران شهدا بیان کنید ؟
@safiran_shohadaa
#پاسخ_مادر_شهید
علی اصغر زیاد بخوابم میاد یکبار بخوابم اومد
اومد دنبالم که بریم امامزاده صالح دیدمش گلایه کردم کجایی گفت منو دوستام پیش #اقام_مهدی هستیم نگران نباش یکبار هم ماه رمضان سال گذشته ظهر بعد نماز اومد تو خوابم گفت پاشو حاضر شو دعوت شدی با هیجان بیدار شدم کسی را ندیدم همانطور که صدا میزدم علی اصغرم مادر جان دیدم زنگ در بصدا در امد گفتم بله گفت منزل شهید کریمی گفتم بله. دعوتنامه برای افطار تالار. دشت بهشت دعوتنامه را گرفتم گفتم خدایا شکر منو زودتر علی اصغر دعوت. کرد
🌺سفیران شهدا(موزه شهدای شهرستان ابهر)🌺
@safiran_shohadaa #پاسخ_مادر_شهید علی اصغر زیاد بخوابم میاد یکبار بخوابم اومد اومد دنبالم که بریم
صَبرِ مـــا به سَر رسید . .
پس کِی سَفـــر خواهی کَرد
به شهـــرِ دِلتَنگیِ ما..؟!