به دلسوزان انقلاب که دلشان کمی لرزیده عرض کنیم که قرارمان مگر ز مولا اشاره نبود و از ما به سر دویدن؟
این شعارها را فقط مختص روزهای خوب و گل و بلبل میخواستید؟
به آنها که دلشان از حمایت مولا لرزیده عرض میکنم که ما کاری به مصلحتش نداریم هرچند مصلحتش را هم میدانیم و میدانیم اگر جز این میشد چه به روز کشور می آمد اما ما کار به مصلحت حمایت مولایمان هم نداریم و فقط چشممان به سر انگشت هدایت ایشان است.
بگذار سخت بگذرد این چند صباح پیش رو. ما باکی نداریم اگر باکمان خالی باشد ولی از غم چهره مولا وحشت داریم.
از هویدای جان و از صمیم قلب میگویم که جان ، مال ، اولاد ، پدر و مادرم فدایت آقا.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
👇👇👇
مـردم دربـاره مـا سـه گـروهـند:
گروه اول : ما را دوست دارند، سخن ما را می گویند و منتظر فرج ما هستند، ولی عمل ما را انجام نمیدهند اینان اهل دوزخند.
گروه دوم : ما را دوست دارند ، سخن ما را می گویند، منتظر فرج ما هم هستند، عمل ما را انجام می دهند، اما برای رسیدن به دنیا و دریدن مردمان. اینان نیز جایگاهشان دوزخ است
گروه سوم : ما را دوست دارند ، سخن ما را گفته ، منتظر فرج ما هستند و عمل میکنند برای خدا اینان از ما و ما از آنانیم.
تحفالعقول ص۵۱۳
@safiran_shohadaa
#وصیت_شهید
خداونـدا ،
تو خود می دانی که
بهترین لحظه زندگـی ام
زمانی خواهد بود که خونِ بدنم
به محاسنم خضاب گردد و جانم را
در راه اعتلای دین تـو تقدیـم کنم ....
#شهیدحسن_عشوری
شهادت_۲۴خرداد۹٦_چابهار
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@safiran_shohadaa
به نام خدا
#بسیار_بسیار_زیبا
هیجان زده پرسیدم: آقا مهدی مگه تو
شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش توی
جاده سردشت......).
حرفم را نیمه تمام گذاشت. اخم کوتاهی
کردو چین به پیشانیش افتاد. بعد با
خنده گفت " من توی جلساتتون میام".
مثل اینکه هنوز باور نکردی شهدا زنده
هستند.
عجله داشت میخواست برود.
یک بار دیگر چهره درخشانش را کاویدم.
حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت:
پس حالا که می خوای بری لااقل یک
پیغامی چیزی بده تا به رزمنده ها
برسونم" رویم را زمین نزد.🌹🕊
قاسم من خیلی کار دارم.باید برم.
هر چی میگم زود بنویس.......
هول هولکی گشتم دنبال کاغذ_ یک برگه
کوچک پیدا کردم.فوری خودکار را از
جیبم در آوردم و گفتم بفرما برادر.! بگو
تا بنویسم.
📕 بنویس: "
🌹🕊سلام من در حمع شما هستم"🕊
همین چند کلمه را بیشتر نگفت. موقع
خدا حافظی با لحنی که چاشنی التماس
داشت. گفتم.:" بی زحمت زیر نوشته را
امضاء کن." نگاه بهت زده به امضاء و
نوشته زیرش کردم.
با تعجب پرسیدم چی نوشتی آقا مهدی؟
تو که سید نبودی!
گفت: اینجا بهم مقام سیادت دادن.
از خواب پریدم. موج صدای اقا مهدی
هنوز توی گوشم بود." سلام من در جمع
شما هستم"
راوی: حاج قاسم سلیمانی؛
فرمانده لشکر 41 ثارالله
در دوران دفاع مقدس.
بخشی از کتاب تنها زیر باران؛
روایت زندگی شهید مهدی زین الدین.
@safiran_shohadaa
#پدر شهید بابکنوری :
🌺روزی که میخواست برود
آمد خانه بعد به #مادرش گفت که با اعزامم موافقت شده
اوهم از روی احساسات مادرانه خیلی گریه کرد که شاید بابک منصرف شود
اما بابک تصمیمش را گرفته بود
من حضرت #زینب را خواب دبدم
دیگر نمیتوانم اینجا بمانم
باید بروم سوریه
این قضیه رفتنم مال امروز و دیروز نیست .من چندماه است که تصمیمم را گرفته ام.
حتی شنیدم که به او گفته اند که چطوری میتوانی مادرت را تنها بگذاری و بروی!!
بابک هم گفته #مادر همه ما آنجا در سوریه هست من بروم سوریه که بی مادر نمانم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
کوچه های عاشقی شبگرد می خواهد رفیق🌸
طاقت و ظرفیتی پُر درد می خواهد رفیق🌸
چون شهیدان در جوانی دست از دنیا بشوی🌸
تَرک لذتهای دنیا ، مَرد می خواهد رفیق
@safiran_shohadaa
🌷مشخصات فردی شهید
شهیدمدافع حرم
نام: #شهیدمحمد_رضا_فخیمی
تاریخ تولد:1370/10/5
تاریخ شهادت: 1394/9/29
محل شهادت:سوریه_حلب
نحوه شهادت:دردرگیری با گروهک تکفیری
درجه :پاسدار
______________________________
🌷معلومات شخصیة الشهيد المدافع عن الحرم
الاسم : محمد رضا فخیمی
تاريخ المیلاد : 1991 ديسمبر 26
تاريخ الشهادة : 2015 ديسمبر 20
محل الشهادة : سوريا - حلب
كيفية الشهادة : الصراع مع المجموعة التكفيرية
المنصب : الحارس
________________________________
personal identification of
martyr: defender of holy shrine in Syria
Name: Mohammad Reza Fakhimi🌷🕊
Date of birth:26 /12/1991
Date of martyrdom: 20/12/2015
place of Martyrdom : Aleppo, Syria
The way of martyrdom : Armed conflict with Takfiri terrorist
Rank : Guard
~~~~~~~~~~~~🔹🔹🌹
🌐گنجینه اطلاعات شهدای جهان اسلام
==========================
شهداء كنوز المعلومات في العالم الإسلامي
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
🌐Martyrs of the Islamic world's information treasures
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
🌷 #شهید_محمد_رضا_فخیمی
#زندگینامه
پیش از به دنیا آمدن محمدرضا دو دختر داشتیم که هر دو فوت شده بودند، شماتت های گاه و بیگاه اطرافیان به گوشمان می رسید. عده ای می گفتند پدر بچه ها در جنگ شیمیایی شده است ...وقتی خبردار شدم که قرار است محمدرضا به دنیا بیاید، همسرم را به مشهد بردم؛ رو به حرم امام (ع) کرده و گفتم که من حسرت فرزند بر دل ندارم و به رضای خداوند راضی هستم، اما از شما می خواهم شفاعتمان کنید تا دچار شماتت دیگران نشویم. امام دعای ما را اجابت کرد و پسری به دنیا آمد که او را به عشق "امام رضا" محمدرضا نامیدیم.
محمدرضا پنجم دی ماه 1370 در هریس و مهدی برادر کوچک ترش سال 1372 به دنیا آمد.از کوچکی قران خواند و معانی آیات الهی را به زبان های المانی ،ترکی و فارسی حفظ بود.
دوران دبیرستان را هم در دبیرستان شهید قاضی درس خواند و در کنکور هم از رشته ی پزشکی قبول شد، اما دلش در جای دیگری بود و نمی خواست پزشکی بخواند. من از او خواستم در این مورد بیشتر فکر کند چون بالاخره پزشکی رشته ای است که به این راحتی نمی توان از آن قبول شد و بی تفاوت هم نمی توان بود. از آنجایی که محمدرضا واقعا سخاوتمند و مهربان بود، اگر پزشک می شد می توانست گره از کار افراد نیازمند بگشاید؛ اما او گفت پدرجان اگر اجازه بدهید قصد تغییر رشته دارم و می خواهم وارد سپاه شوم.
پس از گزینش به دانشگاه امام حسین(ع) تهران رفت تا دوره ی افسری را بگذراند؛ پس از پایان دوره افسری یک سال نیز در دوره زرهی شرکت کرد و به یک نیروی تخصصی تبدیل شد.
محمدرضا به خاطر کارش مدام به مناطقی مانند پیرانشهر و حتی عراق رفت و آمد می کرد و من هم هر بار در ترمینال بدرقه یا استقبالش می کردم اما آخرین بار که داشت به سوریه می رفت، من جهت زیارت اربعین حسینی به کربلا رفته بودم. بعد از دو هفته به تبریز برگشتم؛ پس از شام نزد من آمد و گفت اگر اجازه بدهید قصد سفر به سوریه را دارم. گفتم هنوز خستگی راه از تنم بیرون نرفته و چند روزی رفتنت را به تاخیر بینداز تا قدری با هم صحبت کنیم. اما محمدرضا قبول نکرد و گفت برای رفتن عجله دارد.
البته من مانع رفتنش به سوریه نبودم بلکه فقط می خواستم بعد از رفع خستگی راه قدری با او صحبت کنم و بیشتر کنارمان باشد.
می گفت بار دیگر یزیدیان می خواهند حرم اهل بیت(ع) را غارت کنند، آنها شیعیان را قتل عام می کنند؛ در چنان وضعیتی قرار نداریم که بخواهم درنگ کنم یا چند روزی را بیشتر کنار شما باشم. من بیشتر از این اصرار نکردم او را به محلی در تهران که قرار بود از آنجا به سوریه اعزام شوند رساندم. با من و برادرش روبوسی و خداحافظی کرد.
محمدرضا در روز بیست و نهم آذر ماه سال 1394 در شهر حلب سوریه توسط گروهک تکفیری تروریستی النصره به شهادت رسید.
پیکر رادمرد 24 ساله استان آذربایجان را در وادی رحمت به خاک سپردند.
🌷#فرازی_از_وصیت_نامه
بسمه تعالی
اینجانب بنده گناهکار درگاه خداوند از شما امت شهید پرور تقاضا دارم که مطیع محض ولایت حضرت امام خامنه ای (مدظله ) نه در حرف بلکه در عمل، اینگونه نباشید که به خاطر حرف این و ان و عده ای منحرف حرف ولی در روی زمین بماند یا اگر حرف ولی را مخالف با میل شخصی دیدیم به آن عمل نکنیم.
حال که دست بنده از دنیا کوتاه است و زمان ظهور حضرت ولیعصر (عج) را ندیدم، اگر ایشان را دیدید و زمان ظهور را درک کردید سلام بنده را به ایشان اعلان فرمایید در پایان از همه بستگان ، دوستان ، همسفران و کسانی که با آنها معاشرت داشتم طلب حلالیت دارم.
محمد رضا فخیمی
۹۴/۹/۱۸
آخرین سفارش شهید به برادرش
برادرم مهدی جان!
چون ۱۵ دی هر سال موعد سال خمسی ابنده می باشد لذا از جنابعالی خواستارم در صورتی که بنده دیگر در این دنیا نبودم خمس اموال زیر را بپردازید.
حساب کوتاه مدت بانک ملی
هر ۳ حساب قرض الحسنه بانک انصار
یک عدد ربع سکه که خمس آن را نداده ام
لازم بذکر است اینجانب خمس بقیه اموالم شامل حساب بانک ملت و ۴ عدد سکه تمام بهار آزادی را قبلا داده ام.
@safiran_shohadaa
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سخنان #امام_خامنه_ای درمورد آینده انقلاب...
🔹 جمعی از مسئولین از فشارهای بی امان دشمنان داخلی و خارج نگران شده بودند که این موضوع را بارهبر درمیان گذاشتند.
🔹سخنان الهام بخش رهبری رو بشنوید تا آسوده خاطر شوید...
@safiran_shohadaa
🌙 شب است و جهان پر،
ز ظلم و بیداد.
شب است و سکوتی،
به رنگ فریاد... یاصاحب الزمان...
#شبتونمهدوی
@safiran_shohadaa
#نقطه_شروع_ناخالصی
خیلیها باور نمیکردند فرمانده توپخانه سپاه این قدر کم حقوق میگیره؛ وقتی هم که خواستند حقـوقش را زیاد کنند #عصبانی شد و نذاشت
توی جلسه ای بهش یه تلویزیون هدیه دادند اما قبول نکرد گفتند این #هدیه
رابه همه فرماندها دادن چرا نمیگیری؟
گفت ناخالصی در عمل یه نقطه شروع
داره ممکن هست قبول این هدیه نقطه
شروع #ناخالصی در زندگی من باشـه،
نمی خوام ذرّه ای از ناخالصی در عملم
باشه من با خدا معامله کرده ام ، هدیه رو هم از خودش می گیرم
خاطره از شهید حسن شفیعزاده، کتاب #حکایت فرزندان فاطمه ، جلد۱ ،ص۴۰
@safiran_shohadaa