✍ #نکات_دعای_عهد 19
«عشق ابدی»💕
🔹بعد از عهدهایی که با امام زمان می بندیم در ادامه دعا میگیم::
📜 اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِکَ حَتْما مَقْضِیّا ،فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي مُؤْتَزِراً كَفَنِي؛
📝 خدایا اگر بین من و او مرگى که برای بندگانت حتمی و قطعى ساختى، حائل شد مرا کفن پوشیده از قبر بیرون بیاور...!
💢 از آنجایی که ما عمر کوتاهی داریم و ممکنه ظهور امام زمان(عج) در زمانی اتفاق بیوفته که پس از مرگ ما باشه، درخواست "رجعت" می کنیم؛ که یکی از مهمترین عقاید شیعه هست
🌀این فراز از دعا یاداوری می کنه که رجعت، مخصوص امامان(ع) نیست بلکه محبان و شیعیان ایشان هم در زمان ظهور امام زمان(عج) امکان برگشت رو دارند.
✅ هدف از این ←رجعت→ اینه که در کنار امام(عج) برای دفاع از حق، شمشیر بزنه و برای تحقق حکومت جهانی عدالت،خودش رو فدا کنه و دعوت الهی رو لبیک بگه...
🔹 پناه میبرم از غصهها به رویایت / به فکر دیدنِ قرصِ دو چشمِ زیبایت
🙏 اللهم عجل لولیک الفرج
#اردوغان_غلط_کرد
#شهید_احمد_مکیان
🌷🌷🌷🌷🌷
👈خدایا ما با تو پیمان بسته بودیم که تا پایان راه برویم و بر پیمان خویش استوار ماندهایم، خدایا هیاهوی بهشت را میبینم، چه غوغایی!!!
حسین به پیشواز یارانش آمده، چه صحنهای!!! فرشتگان ندا میدهند که همرزمان ابراهیم! همراهان موسی! همدستان عیسی! همکیشان محمد !همسنگران علی! همفکران حسین علیهالسلام! همگامان خمینی و خامنهای از سنگر کربلا آمدهاند، چه شکوهی!!!
این دل نوشته را در حالی مینویسم که هیچ امیدی به شهادت ندارم، مگر به فضل خداوند متعال، زیرا ما بنده نافرمان بردار درگاه خداوند بودهایم، که اگر بخواهیم خود را از شهدا و شاهدان حقانیت خداوند تبارکوتعالی بدانیم دچار جرم دیگری شدهایم👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
#کرونا
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
سفیران محرم
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۲۰۷ *═✧❁﷽❁✧═* بعد دستش✋ را گذاشت روی قرآن و گفت: «وصیت
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۲۰۸
*═✧❁﷽❁✧═*
اسم شناسنامه ای صمد ستار بود و ستار، برادرش، صمد😍اما همه برعکس صدایشان می زدند. صمد می گفت: «اگر کسی توی جبهه یا محل کار صدایم بزند🗣 صمد، فکر می کنم یا اشتباه گرفته یا با برادرم کار دارد.»
می خندید 😅و به شوخی می گفت: «این بابای ما هم چه کارها می کند.»
بلند شدم و با لج گفتم: «من خوابم می آید. شب به خیر، حاج صمد آقا😏»
سردم بود. سُریدم زیر لحاف. سرما رفته بود توی تنم. دندان هایم به هم می خورد😬
از طرفی حرف های صمد نگرانم😔 کرده بود.
فردا صبح، صمد زودتر از همه ما از خواب بیدار شد. رفت نان🥖 تازه و پنیر محلی خرید.
صبحانه را آماده کرد. معصومه و خدیجه 👧👧را بیدار کرد و صبحانه شان را داد و بردشان مدرسه وقتی برگشت، داشتم ظرف های 🍽شام را می شستم. سمیه و زهرا و مهدی هنوز خواب 😴بودند.
آمد کمکم💪بعد هم رفت چند تا گونی سیمان را که توی سنگر بود، آورد و گذاشت زیر راه پله. بعد رفت روی پشت بام را وارسی کرد👀
بعد هم رفت حمام🚿یک پیراهن قشنگ برای خودش از مکه 🕋آورده بود. آن را پوشید. خیلی بهش می آمد.
ظهر رفت خدیجه و معصومه را از مدرسه آورد. تا من غذا را آماده کنم، به درس 📚خدیجه و معصومه رسیدگی کرد. گفت: «بچه ها! ناهارتان را بخورید😋کمی استراحت کنید. عصر با بابا می رویم بازار😍»
بچه ها شادی کردند. داشتیم ناهار می خوردیم که در 🚪زدند. بچه ها در را باز کردند. پدرشوهرم بود.
نمی دانم🤔 از کجا خبردار شده بود صمد برگشته.
گفت: «آمده ام با هم برویم منطقه. می خواهم بگردم دنبال ستار👌»
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
علیرضا پناهیانClip-Panahian-CheraImanMaZaeefe.mp3
زمان:
حجم:
1.4M
💡چرا ایمان ما ضعیفه؟
👈🏻 چطور تقویتش کنیم؟