﷽
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
#سلام_امام_زمانم 💚💛
✅دعایی که در زمان غیبت باید بسیار خوانده شود
🔅اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ،
🔅فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،
🔅 اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ،
🔅فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،
🔅 اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم
🔅تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ
💎 دعای غریق 💎
♡💟دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان💟♡
🔅یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ🔅
🔺یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ 🔺
🔅 ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک🔅
《🚩انهم یرونه بعیداونراه قریبا🚩》
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
#شهید_محمد_مهدی_مکرمی
🌷🌷🌷🌷🌷
خدا ڪند پاڪ بشومـــ....
پاڪ بمانمـــ.....
وپاڪ شهید شومــ.....
شہادت لیاقت مےخواهد....
خداوندا وقتے بہ نماز مےایستم من تو را مےخوانمــ یا تو مرا؟...
خدا ڪند این خواستنها دو طرفہ باشد....
خدا کند شهید شویمـــ....
اگر شهید نشویمـــ ....
مـــیــمیـــریـــمــــ....
و چہ دردے از این بیشتر....
فرازے از مناجات شهید مڪرمے
التماس دعای شہادت ...
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
🏝بر سکونت مداوم خزان در جهان ما
بنگرید ای طراوت نرگسزارها،
که ما عمری است
بر شاخساران قلبمان
جز فراق و اندوه و چشمبهراهی ، نروییده است...
بازآیید ای ترنم رویش ...
بازآیید و بهاران را
یادمان بیاورید🏝
⚘حَتَّى وَالَيْتُ وُلاَةَ أَمْرِكَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ عَلِيّاً وَ مُحَمَّداً
تا آنكه من به هدايتت دوستدار واليان امر تو شدم كه آن واليان امر امير المؤمنين على بن ابى طالب است و حسن و حسين و على و محمد⚘
📚مفاتیح الجنان، دعای عصر غیبت
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان
📌 ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ...
📖 در خشکی و دریا به سبب اعمال زشتی که مردم به دست خود مرتکب شدند، فساد و تباهی نمودار شده است.
🔆 فرازی از #دعای_عهد
#بنزین
#امام_زمان
🔺 عقب افتادن امر فرج از عصیانست...
🔹 آسمان درتب و تاب غزل بارانست
و زمین تاول چرکین شدهی طغیانست
🔸 فتنه،آمیز شده سینهی خاک از آدم
نسل حواست که در جامعهها عریانست
🔹 چاره ای نیست برای دل پردرد زمان
و بلاهای عظیمی،ست که در جریانست
🔸 گفته بودند حدیثی که در این دورهی بد
آنچه سخت است نگه داشتن ایمانست
🔹 دامنخاک شد آلوده به خون،حضرتنوح
توکجایی که جهان منتظر طوفانست
🔸 ای پسانداز خدا دست زمین تنگ شده
وسعتی نیست برایش همه جازندانست
🔹 بی تو انگار نفسها همه مسموم شده
زندگی بی تو جگرسوزترین تاوانست
🔸 من بهتقصیر خودافتادم ازایندر محروم
عقب افتادن امر فرج از عصیانست
🔹 رنگ رخساره خبر میدهد از سِرّ دورن
دل تفدیده عجب در عطش بارانست
📜 #اشعار_مهدوی
سفیران رمضان
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۲۷۴ *═✧❁﷽❁✧═* روز🗓 هفتم عراقی ها برای اطمینان از این
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۲۷۵
*═✧❁﷽❁✧═*
در 🚪را باز کردند و دیدند بله مریم بیهوش افتاده و ما هم می گوییم که مرده است و حلیمه هم هنوز به سر و صورت خودش می زند .عراقی ها اولین کاری که کردند پای👣 مریم را کشیدند تا اورا بیرون ببرند .وقتی مریم دید که قرار است روی دست نامحرمان قرار گیرد یکباره بلند شد و نشست 😒مریم نمی خواست حتی مرده اش هم دست عراقی ها بیفتد.با بلند شدن او اوضاع به هم ریخت و نمایش برملا شد.سرباز بعثی لگد به پهلوی مریم زد و فحش داد😖 و رفت.
لگدی که رنگ پستی و حماقت داشت.
آنها رفتند و ماندیم و ادامه ی اعتصاب غذا 🍲آهنگ صدای اعلام روز اعتصاب مان هر روز ضعیف تر می شد.دیگر فقط می توانستیم به هر دو دیوار سلام✋ بفرستیم و همسایه هامان را از نگرانی بیرون آوریم .بوی همان غذای »تمن مرگ«ظهر که به سختی آن را می خوردیم دهانمان را آب می انداخت و دل❤️ و روده مان را به هم می ریخت .در این بی غذایی نمی دانم موش ها 🐭چه می خوردند.آنها هم کمتر توی دست و پایمان ظاهر می شدند.
مثل شمعی 🕯که در پناه باد می سوزد تا به انتها برسد و محو شود به خاموشی نزدیک می شدیم و شاهد زوال یکدیگر بودیم.فقط گاهی برای روحیه دادن لبخند😊 رضایتی به هم هدیه می کردیم .آرام آرام به درون متمایل شده بودیم.به معده ای که از صدا افتاده بود و قلبی💔 که مثل سندان برسینه می کوبید و نفس هایی که تند تند از پی هم می امدند از ترس اینکه جا بمانند و نفس دیگری در کار نباشد.
یک روز در حالی که هر چهار نفر بی حال و بی رمق در گوشه ای در سکوت مطلق به نشانه ی همدلی ❤️می گرفتیم اما توان فشردن نداشتیم باز هم صدای چرخش خشمگین کلید🔑 در قفل های آهنی نگاه مان را به سمت در چرخاند.علی رغم همیشه که می ایستادیم و حتی چند روز پیش که فیلم مرگ💀 را بازی کردیم،دیگه توان هیچ حرکت و تکانی را نداشتیم .نکبت وارد سلول شد و با صدایی خشمگین تر از همیشه گفت:
-معصومه ،مریم طالب.
این بار ما دو نفر را صدا🗣 زدند.به سختی تکان خوردیم و با نگاه گنگ از فاطمه و حلیمه جدا شدیم .نگاه هایمان👀 نمی گذاشت از هم دل بکنیم اما امیدوار بودیم اعتصاب غذایمان🍲 نتیجه داده باشد و رئیس زندان بخواهد با ما مذاکره کند.بی هیچ کلامی از هم جدا شدیم .پشت سر ما با مقداری فاصله حلیمه را هم با یک سرباز👨🏭 دیگر آوردند .
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد...👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️