eitaa logo
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
1.7هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
172 فایل
🏵️ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻲ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﭼﻴﺴت؟ النَّجْمُ الثَّاقِبُ🌠 ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺭﺧﺸﺎنیﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﻠمت را می شکافد ناشناس: https://gkite.ir/es/nashenas1401 @Sarbaze_Fadaei_Seyed_Ali ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
#دختر_شینا قسمت هشتم به همین خاطر، همه صدایش می کردند «شیرین جان». آن روز زن برادرها و خواهرهایم
قسمت نهم طناب را شل کرد؛ آن قدر که تا بالای سرم رسید. به یک چشم بر هم زدن، برگشتم و بقچه را توی هوا گرفتم. صمد، که بازی را باخته بود، طناب را شل تر کرد. مهمان ها برایم دست زدند. جلو آمدند و با شادی طناب را از بقچه جدا کردند و آن را بردند وسط اتاق و بازش کردند. صمد باز هم سنگ تمام گذاشته بود؛ بلوز و شلوار و دامن و روسری هایی که آخرین مدل روز بود و پارچه های گران قیمت و شیکی که همه را به تعجب انداخت. مادرم هم برای صمد چیزهایی خریده بود. آن ها را آورد و توی همان بقچه گذاشت. کفش و لباس زیر و جوراب، با یک پیراهن و پارچه شلواری و صابون و نبات. بقچه را گره زد و طناب را که از سقف آویزان بود به بقچه وصل کرد و گفت: «قدم جان! بگو آقا صمد طناب را بکشد.» رفتم روی کرسی؛ اما مانده بودم چطور صدایش کنم. این اولین باری بود که می خواستم اسمش را صدا کنم. اول طناب را چند بار کشیدم، اما انگار کسی حواسش به طناب نبود. روی پشت بام می خواندند و می رقصیدند. مادرم پشت سر هم می گفت: «قدم! زود باش. صدایش کن.» به ناچار صدازدم: «آقا... آقا... آقا...» خودم لرزش صدایم را می شنیدم. از خجالت تمام بدنم یخ کرده بود. جوابی نشنیدم. ناچار دوباره طناب را کشیدم و فریاد زدم: «آقا... آقا... آقا صمد!» قلبم تالاپ تلوپ می کرد و نفسم بند آمده بود. صمد که صدایم را شنیده بود، از وسط دریچه خم شد توی اتاق. صورتش را دیدم. با تعجب داشت نگاهم می کرد. تصویر آن نگاه و آن چهره مهربان تپش قلبم را بیشتر کرد. اشاره کردم به بقچه. خندید و با شادی بقچه را بالا کشید. دوستان صمد روی پشت بام دست می زدند و پا می کوبیدند. بعد هم پایین آمدند و رفتند توی آن یکی اتاق که مردها نشسته بودند. بعد از شام، خانواده ها درباره مراسم عقد و عروسی صحبت کردند. فردای آن روز مادر صمد به خانه ما آمد و ما را برای ناهار دعوت کرد. مادرم مرا صدا کرد و گفت: «قدم جان! برو و به خواهرها و زن داداش هایت بگو فردا گلین خانم همه شان را دعوت کرده.» چادرم را سرکردم و به طرف خانه خواهرم راه افتادم. سر کوچه صمد را دیدم. یک سبد روی دوشش بود. تا من را دید، انگار دنیا را به او داده باشند، خندید و ایستاد و سبد را زمین گذاشت و گفت: «سلام.» برای اولین بار جواب سلامش را دادم؛ اما انگار گناه بزرگی انجام داده بودم، تمام تنم می لرزید. مثل همیشه پا گذاشتم به فرار. خواهرم توی حیاط بود. پیغام را به او دادم و گفتم: «به خواهرها و زن داداش ها هم بگو.» بعد دو تا پا داشتم و دو تا هم قرض کردم و دویدم. می دانستم صمد الان توی کوچه ها دنبالم می گردد. می خواستم تا پیدایم نکرده، یک جوری گم و گور شوم. بین راه دایی ام را دیدم. اشاره کردم نگه دارد. بنده خدا ایستاد و گفت: «چی شده قدم؟! چرا رنگت پریده؟!» گفتم: «چیزی نیست. عجله دارم، می خواهم بروم خانه.» دایی خم شد و در ماشین را باز کرد و گفت: «پس بیا برسانمت.» از خدا خواسته ام شد و سوار شدم. از پیچ کوچه که گذشتیم، از توی آینه بغل ماشین، صمد را دیدم که سر کوچه ایستاده و با تعجب به ما نگاه می کرد. مهمان بازی های بین دو خانواده شروع شده بود. چند ماه بعد، پدرم گوسفندی خرید. نذری داشت که می خواست ادا کند. مادرم خانواده صمد را هم دعوت کرد. صبح زود سوار مینی بوسی شدیم، که پدرم کرایه کرده بود، گوسفند را توی صندوق عقب مینی بوس گذاشتیم تا برویم امامزاده ای که کمی دورتر، بالای کوه بود. ماشین به کندی از سینه کش کوه بالا می رفت. راننده گفت: «ماشین نمی کشد. بهتر است چند نفر پیاده شوند.» من و خواهرها و زن برادر هایم پیاده شدیم. صمد هم پشت سر ما دوید. خیلی دوست داشت در این فرصت با من حرف بزند، اما من یا جلو می افتادم و یا می رفتم وسط خواهرهایم می ایستادم و با زن برادرهایم صحبت میکردم آه از نهاد صمد درآمده بود. بالاخره به امامزاده رسیدیم. گوسفند را قربانی کردند و چندنفری گوشتش را جدا و بین مردمی که آن حوالی بودند تقسیم کردند. قسمتی را هم برداشتند برای ناهار، و آبگوشتی بار گذاشتند. نزدیک امامزاده، باغ کوچکی بود که وقف شده بود. چندنفری رفتیم توی باغ. با دیدن آلبالوهای قرمز روی درخت ها با خوشحالی گفتم: «آخ جون، آلبالو!» صمد رفت و مشغول چیدن آلبالو شد. چند بار صدایم کرد بروم کمکش؛ اما هر بار خودم را سرگرم کاری کردم. خواهر و زن برادرم که این وضع را دیدند، رفتند به کمکش. صمد مقداری آلبالو چیده بود و داده بود به خواهرم و گفته بود: «این ها را بده به قدم. او که از من فرار می کند. این ها را برای او چیدم. خودش گفت خیلی آلبالو دوست دارد.» تا عصر یک بار هم خودم را نزدیک صمد آفتابی نکردم. بعد از آن، صمد کمتر به مرخصی می آمد. مادرش می گفت: «مرخصی هایش تمام شده.» گاهی پنج شنبه و جمعه می آمد و سری هم به خانه ما می زد. اما برادرش، ستار، خیلی تندتند به سراغ ما می آمد. هر بار هم چیزی هدیه می آورد.
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🔰 دوره های آموزشی امر به معروف و نهی از منکر استاد علی تقوی یگانه 💠"تعاریف مبنایی" 🌟بسم الله الرح
🔰 دوره های آموزشی امر به معروف و نهی از منکر استاد علی تقوی یگانه 💠"تعاریف مبنایی" 🌟بسم الله الرحمن الرحیم "اَلمَعروف ما اَمَرتُم بِه" خطاب به اهل بیت علیهم السلام داریم در زیارات میگیم، "وَالمُنکَر ما نَهَيتُم عَنه"🤔 منكرات اون چیزایی هستن که اهل بیت قرآن ناطق یا قرآن صامت، نهی کردن ما رو از اون ها✅ منکرات هم دو دسته هستند: محرمات و مکروهات.✅ از حرام ها باید همدیگه رو نهی کنیم❌از مکروهات هم باید همدیگه رو نهی کنیم.❌ پس حواسمون باشه امر به معروف به این معنی نیست که هر چیزی معروف شد و رایج شد🚫 مثلاً بعضیا الآن میگن آقا دیگه فلان عمل که دیگه غرف نیست، پس نمی خواد مردمو بهش آمر کنیم😬 نه قرار نیست به عُرف آمر کنیم! عرف باشه یا عرف نباشه 💥ملاک حقه ملاک خداست ملاک قرآن و عترته ولو اینکه همه یک کار خطایی رو انجام بدن بازم اون کار منکر هست ولو اینکه همه یک واجب یا مستحبی رو ترک کنند بازم اون جزو مصادیق معروفه و ما باید دیگران رو به اون دعوت کنیم و امر کنیم.✅ اما نکته ای که هست: امر به واجبات، واجبه؛ نهی از حرام هم ،عزیزان واجبه✅ اینا خیلی مهمه⤴️ حالا امر به مستحب اگر نکردیم، خیلی طوری نیست؛ اگر از مکروهی که رخ داد نهی نکردیم خیلی طوری نیست. ولی حواسمون باشه، حداقل امر به واجبات رو ترک نکنیم؛ وقتی حرامی رو می بینیم، نهی از حرام رو حتماً انجام بدیم و جدی بگیریم⚠️✅ ⚠️نسبت به واجب و حرام خیلی باید حساسیتمون بیشتر باشه. ادامه دارد... ↓ 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
هدایت شده از Golenarges🌼
اندیشه مرگ یاد مرگ و سرای پس از آن،بهترین موعظه،سازنده ترین اندرز و غفلت از آن موجب میشود که انسان به بیراهه برود و از حرکت در مسیر کمال باز ماند. آیا《مرگ》نیستی، نابودی و انهدام است؛ یا تحول و انتقال از جهانی به جهانی دیگر؟🧜‍♂ این پرسش، همواره برای بشر مطرح بوده، هست و خواهد بود .🤔 🕋 ما چون مسلمانیم و به قرآن ایمان داریم؛پاسخ آن را از خداوند متعال میگیریم. منبع : ادامه دارد......👇
سالهای روایت نشده از حکومت امیر المؤمنین حضرت علی (ع) ↓ 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
"رفقا با امام‌حسین‌علیه‌السلام دردِدل کنیم هر مشکلی داریم به ارباب بگیم.. ارباب نمیذاره گمُ‌بشیم،تو‌شبایِ‌تیره...💔 ✨🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
... خاطرم نیست چه شد دل به تو دادم آقا بی سر و پا چو منی در ره تو شد راهی سحرتون حسینی✋ 【ع
💫🌺🍃 🌺 💖💖💖 جهت دیدار 💖💖 امام زمان علیه‌السلام 💖 هر کس این دعا را بعد از هر نماز واجب بخواند و بر آن مواظبت نماید آن قدر عمر خواهد کرد تا از زندگی سیر شود و به دیدار حضرت امام زمان علیه‌السلام یا شخصی که مد نظر است، مشرف خواهد شد و دعا چنین است: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اللَّهُمَّ إِنَ‏ رَسُولَكَ‏ الصَّادِقَ‏ الْمُصَدَّقَ‏ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ إِنَّكَ قُلْتَ مَا تَرَدَّدْتُ فِي شَيْ‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي فِي قَبْضِ رُوحِ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَنَا أَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ لِأَوْلِيَائِكَ الْفَرَجَ وَ النَّصْرَ وَ الْعَافِيَةَ وَ لَا تَسُوؤُنِي فِي نَفْسِي وَ لَا فِي فُلَان... 🌸 بـه جای کلمه "فلان" هر کس را می‌خواهی نام می‌بری. 📚 مکارم الاخلاق، ص۲۸۴ ‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌🌺 💫🌺🍃
ﺭﻓﺘﻢ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮ ﺑﻐﻞ ﻛﺮﺩﻡ ﻣﻴﮕﻢ ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ ﺗﻮ ﺷﻜﻤﺖ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﻜﻮﻥ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ، ﻟﮕﺪ ﻣﻴﺰﺩﻡ...🙏😘 ﻣﻴﮕﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﻣﻮﻗﻊ تنبل ﺑﻮﺩﻯ ﺗﻜﻮﻥ ﻧﻤﻴﺨﻮﺭﺩﻯ😶😐😂 به نام خدای همت آفرین سلام امیرالمؤمنین علی علیه السلام قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ ارزش هر کس به اندازه تلاش و همت اوست نهج البلاغة بخشی از حکمت 47 منظور از همت تصمیمات مهم و تلاش در پی وصول به آن تصمیمات است هر اندازه این تصمیمات والاتر و این تلاش ها گسترده باشد همت انسان بلندتر است اشخاص والا همت معمولاً تلاش مى کنند تا به مقامات عالى برسند کسى که همت عالى داشته باشد قیمت و ارزش او زیاد است بنابراین باید گفت هیچ چیز انسان را به مانند همت او بلندمقام نمى کند و هیچ چیز، او را مانند شهوت و تنبلی پست نمى سازد. همت بلند دار که مردان روزگار از همت بلند به جایى رسیده اند ✍مشاور ↓ 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸