eitaa logo
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
1.7هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
5.6هزار ویدیو
169 فایل
🏵️ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻲ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﭼﻴﺴت؟ النَّجْمُ الثَّاقِبُ🌠 ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺭﺧﺸﺎنیﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﻠمت را می شکافد ناشناس: https://gkite.ir/es/nashenas1401 @Sarbaze_Fadaei_Seyed_Ali ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
- من موندم وقتی بابام میگھ مث بچه ی آدم رفتار کن .... . . -دقیقا باید مث هابیل رفتار کنم یا قابیل.؟!🤔😁😜😆 به نام خدای خالق مادر سلام خداوند تبارک و تعالی فرمودند وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستید! و به پدر و مادر نیکی کنید! هرگاه یکی از آن دو، یا هر دوی آنها، نزد تو به سن پیری برسند، کمترین اهانتی به آنها روا مدار! و بر آنها فریاد مزن! و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو قرآن سوره اسراء آیه 23 اگر بخواهیم مقام مادر را به صورت خلاصه معرفی کنیم باید او را خدایی پس از الله معرفی کنیم که هم دلسوز فرزند است و هم اطاعتش بر فرزند واجب است. اف یعنی حد اقل بی توجهی اگر اهانتی کمتر از اف بود خداوند ما را از آن نهی می فرمودند. یعنی ما حق کمترین بی اعتنایی و بی احترامی به والدین را نداریم تا چه رسد به دشنام دادن و .... خدایا ما را در رعایت حقوق والدین در زمان حیات و پس از مرگشان موفق بدار. ✍مشاور 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ «وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا وَلَا تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ» (هود / ۳۷) ﻭ ﺑﺎ ﻧﻈﺎﺭﺕ ﻣﺎ ﻭ [ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ] ﻭﺣﻰ ﻣﺎ ﻛﺸﺘﻰ ﺭﺍ ﺑﺴﺎﺯ ، ﻭ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺳﺘﻢ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ، ﺳﺨﻦ ﻣﮕﻮ ﻛﻪ ﻳﻘﻴﻨﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻧﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ . 🔸خداوند به حضرت نوح علیه السلام فرمود من تو را می‌بینم . ای نوح یک کشتی بساز . نوح هم شروع کرد به ساختن کشتی ... قرآن می فرماید «وَكُلَّمَا مَرَّ‌ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِّن قَوْمِهِ سَخِرُ‌وا» (هود/۳۸) هر کسی که می آمد از کنار نوح رد بشود مسخره می کرد «كُلَّمَا» یعنی استثنا هم نداشت. هر کس از کنار نوح رد می‌شد ، یک متلکی می‌گفت . می‌گفتند ای نوح آخر کشتی را هر عاقلی کنار دریا می‌سازد که هلش بدهد و در آب برود . آخر تو وسط بیابان این کشتی را می‌سازی با چه وسیله‌ای می‌خواهی این کشتی را ببری در دریا ؟ دریا که نزدیک اینجا نیست !!! دیوانه شده ای ؟ هر کسی یک متلکی می‌گفت . ولی آن چیزی که حضرت نوح را محکم نگه داشته بود ، این بود که ایمان داشت زیر نظر خداوند قرار دارد «بِأَعْيُنِنَا» زیر نظر من هستی ... 🔸مؤمن اگر در دستش طلا باشد ، همه‌ دنیا هم بگویند خاک است ، برایش مهم نیست ، مقاومت می‌کند ، من خدا را دارم ، حالا این مسخره می‌کند ، مسخره کند . به نماز من ، به حجاب من ، به ریش من ، به چادر من ، به اعتقادات من ممکن است پوزخندی بزند . پوزخند بزند ... برای ما مهم نیست چون می دانیم زیر نظر خداوند هستیم ... مسلماً ایمان عامل مقاومت در برابر تمسخر و توهین افراد جاهل و بی بند و بار است ، خداوند در سوره مطففین چهار روشی که افراد جاهل بوسیله آنها مؤمنین را مسخره می کنند شرح می دهد ، قرآن می‌فرماید «إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَ‌مُوا» یعنی کسانی که مجرم و گنهکار هستند ، «كَانُوا» کارشان این است «كَانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا» مؤمنین را مسخره می‌کنند و می‌خندند «يَضْحَكُونَ» (مطففین/۲۹) می‌خندند ... «أَجْرَ‌مُوا» مجرمین به «آمَنُوا» مؤمنین «يَضْحَكُونَ» می‌خندند «وَإِذَا مَرُّ‌وا بِهِمْ يَتَغَامَزُونَ» (مطففین/۳۰) وقتی می‌آیند از کنارشان «مَرُّ‌وا بِهِمْ» عبور کنند ، از کنار شما که رد می‌شوند «يَتَغَامَزُونَ» غمزه می‌آیند و چشمک می‌زنند «وَإِذَا انقَلَبُوا إِلَىٰ أَهْلِهِمُ» و وقتی برمی‌گردند پیش جاهلانی مثل خودشان «فَكِهِينَ» (مطففین/۳۱) فکاهی می‌گویند ، جوک می‌گویند ، کاریکاتور می‌کشند ، طنز درست می‌کنند «وَإِذَا رَ‌أَوْهُمْ إِنَّ هَؤُلَاءِ لَضَالُّونَ» (مطففین/۳۲) وقتی دور هم جمع می شوند می گویند مؤمنین گمراه هستند ... پس مؤمنان بدانند که جاهلان و مجرمین به چهار روش آنها را مسخره می کنند ، اول آن که «يَضْحَكُونَ» می‌خندند ، دوم «يَتَغَامَزُونَ» غمزه می‌آیند ، چشمک می زنند ، سوم «فَكِهِينَ» فکاهی می‌گویند ، جوک درست می کنند ، چهارم «لَضَالُّونَ» می‌گویند مؤمنین گمراه هستند ، اُمُل هستند ... اما خداوند می فرماید بگذارید بخندند و در جهل خودشان غرق شوند ، روز قیامت این مؤمنین هستند که نشسته بر تختهای بهشتی به مجرمین می خندند «فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ ، عَلَى الْأَرَائِكِ يَنظُرُونَ» (مطففین / ۳۴ و ۳۵) ﭘﺲ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻣﻮﻣﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻛﺎﻓﺮﺍﻥ ﻣﻰﺧﻨﺪﻧﺪ . بر ﺗﺨﺖ ﻫﺎﻯ ﺁﺭﺍﺳﺘﻪ ﺗﻜﻴﻪ ﺯﺩﻩ و نگاه می‌کنند . دعا کنیم که خداوند بالاترین درجه‌ ایمان را نصیب ما بفرماید ان شاء الله‌ ... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى ✍️ حبیب‌الله یوسفی 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🌺 هذا یوم الجمعة... 🌹سلام بر جمعه ای که نام تو در سینه آن جا گرفته همه عالم شده یک صفحه و رویش نوشته نام مهدی 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
میگن ‌یکی ‌از ‌حسرت‌هـای روز ‌قیامت‌ اینه ‌که ‌ نشونت‌ میدن ‌‌میتونستی تو زندگی ‌بہ‌ کجا‌ها برسی و...نرسیدۍ؟!(: 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🔹 حدیث صبحگاهی
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ 🔴 هر حرفی ارزش شنیدن ندارد ❌ پای هر سخنی ننشینیم ، به هر سخنی گوش ندهیم «إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلَا تَقْعُدُوا» (نساء/۱۴۰) در جلسه‌ای نشسته‌اید، می‌بینید که «آيَاتِ اللَّهِ» یعنی نشانه‌های خدا، احکام خدا، مردان خدا، مسخره می‌شوند «فَلَا تَقْعُدُوا» حق ندارید در آن جلسه بنشینید «حَتَّىٰ يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ» جلسه را باید ترک کنید تا افراد مسخره کننده یا ساکت شوند و یا حرفشان را عوض کنند، نمی‌شود در یک جلسه‌ای بنشینید و هر حرفی را گوش بدهید، اگر می‌بینید آیات خدا تحقیر می‌شود، نشستن در آن جلسه ممنوع است... 🔸 «وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ» (بقره/۲۰۵) بعضی از مردم حرف که می‌زنند «يُعْجِبُكَ» پیامبر خدا هم «يُعْجِب» تعجب می‌کند، خیلی قشنگ صحبت می‌کنند، خیلی عالی حرف می‌زنند، اما حرفهایشان باطل است، خبیثانه است، باید تشخیص داده و با ترک مجلس اعتراض خود را نشان دهیم «يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ» (انعام/۱۱۲) بعضی‌ها خیلی زیبا حرف می‌زنند، سخنران هستند، خطیب هستند، اما «وَلِتَصْغَىٰ إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» (انعام/۱۱۳) حرف‌هایشان زیبا است، اما باطل است، مثل گل زیبایی است که ریشه‌اش در لجن باشد، هر حرفی ارزش شنیدن ندارد... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى ✍️ حبیب‌الله یوسفی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم زیبا از ترجمہ فارسے سورہ مبارڪہ بقرہ ✨ بخش هفتم ☀️آیات ۸۷ تا ۹۶☀️ 🔻اشارہ بهــــــــ👇 🌟بنی اسرائیل 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
1_1181362872.mp3
16.92M
🍀 🎤مرحوم استاد 💛 🌷 این دعا معروف به دعای شبوّر [دعای عطا و بخشش] است که خواندن آن در ساعت آخر روز جمعه مستحب است و پوشیده نماند که این دعا از دعاهای مشهور است و بیشتر علمای گذشته بر خواندن این دعا مواظبت می‌نمودند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
((حرفی که به اشتباه آن توجهی نداریم !!))⚘⚘⚘ به خانمی که حجاب خود را رعایت نکرده بود گفتم : خانم چرا حجاب نداری ؟ گفت: آقا دلت خوش است بروید مشکلات دیگر را حل کنید. گفتم: این حرف درستی نیست. گفت: چرا ؟ گفتم: اگر همین الان کسی وسیله ای از شما را بدزدد و من به دزد اعتراض بکنم و دزد به من بگوید : آقا دلت خوش است بروید مشکلات دیگر را حل کنید .آیا شما حق رابه دزد می دهید؟ ساکت شد و حرفی برای زدن نداشت. گفتم: خانم سنجیده حرف بزن!! اگر این منطق شما را هر خلافکاری بگوید؛ سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. گفت :معذرت می خواهم از این زاویه به حرفم توجهی نداشتم.🌷
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
#دختر_شینا قسمت شصت و دوم چشم هایم در آن تاریکی دودو می زد. یک لحظه چهره آن نوجوان از ذهنم پاک نمی
قسمت شصت و سوم رفتیم بازار مظفریه همدان.برای بچه ها اسباب بازی و لباس خرید؛ آن هم به سلیقه خود بچه ها. هر چه می گفتم این خوب نیست یا دوام ندارد، می گفت: «کارت نباشد، بگذار بچه ها شاد باشند. می خواهیم جشن بگیریم.» آخر سر هم رفتیم مغازه ای و برای من چادر و روسری خرید. یک پیراهن بلند و گشاد هم خرید که گل های ریز و صورتی داشت با پس زمینه نخودی و سفید. گفت: «این آخرین پیراهن حاملگی است که می خریم. دیگر تمام شد.» لب گزیدم که یعنی کمی آرام تر. هر چند صاحب مغازه خانمی بود و ته مغازه در حال آوردن بلوز و دامن بود و صدایمان را نمی شنید، با این حال خجالت می کشیدم. وقتی رسیدیم خانه، دیگر ظهر شده بود. رفت از بیرون ناهار خرید و آورد. بچه ها با خوشحالی می آمدند لباس هایشان را به ما نشان می دادند. با اسباب بازی هایشان بازی می کردند. بعد از ناهار هم آن قدر که خسته شده بودند، همان طور که اسباب بازی ها دستشان بود و لباس ها بالای سرشان، خوابشان برد. فردا صبح وقتی صمد به سپاه رفت، حس قشنگی داشتم. فکر می کردم چقدر خوشبختم. زندگی چقدر خوب است. اصلاً دیگر ناراحت نبودم. به همین خاطر بعد از یکی دو ماه بی حوصلگی و ناراحتی بلند شدم و خانه را از آن بالا جارو کردم و دستمال کشیدم. آبگوشتم را بار گذاشتم. بچه ها را بردم و شستم.حیاط را آب و جارو کردم. آشپزخانه را شستم و کابینت ها را دستمال کشیدم. خانه بوی گل گرفته بود. برای ناهار صمد آمد. از همان جلوی در می خندید و می آمد. بچه ها دوره اش کردند و ریختند روی سر و کولش. توی هال که رسید، نشست، بچه ها را بغل کرد و بوسید و گفت: «به به قدم خانم! چه بوی خوبی راه انداخته ای.» خندیدم و گفتم: «آبگوشت لیمو است، که خیلی دوست داری.» بلند شد و گفت: «این قدر خوبی که امام رضا(ع) می طلبدت دیگر.» با تعجب نگاهش کردم. با ناباوری پرسیدم: «می خواهیم برویم مشهد؟!» همان طور که بچه ها را ناز و نوازش می کرد. گفت: «می خواهید بروید مشهد؟!» آمدم توی هال و گفتم: «تو را به خدا! اذیت نکن راستش را بگو.» سمیه را بغل کرد و ایستاد و گفت: «امروز اتفاقی از یکی از همکارها شنیدم برای خواهرها تور مشهد گذاشته اند. رفتم ته و توی قضیه را درآوردم. دیدم فرصت خوبی است. اسم تو را هم نوشتم.» گفتم: «پس تو چی؟!» موهای سمیه را بوسید و گفت: «نه دیگه مامانی، این مسافرت فقط مخصوص خانم هاست. باباها باید بمانند خانه.»گفتم: «نمی روم. یا با هم برویم، یا اصلاً ولش کن. من چطور با این بچه ها بروم.» سمیه را زمین گذاشت و گفت: «اول آبگوشتمان را بیاور که گرسنه ام. اسمت را نوشته ام، باید بروی. برای روحیه ات خوب است. خدیجه و معصومه را من نگه می دارم. تو هم مهدی و سمیه را ببر. اسم شینا را هم نوشتم.» گفتم: «شینا که نمی تواند بیاید. خودت که می دانی از وقتی سکته کرده، مسافرت برایش سخت شده. به زور تا همدان می آید. آن وقت این همه راه! نه، شینا نه.» گفت: «پس می گویم مادرم باهات بیاید. این طوری دست تنها هم نیستی.» گفتم: «ولی چه خوب می شد خودت می آمدی.» گفت: «زیارت سعادت و لیاقت می خواهد که من ندارم. خوش به حالت. برو سفارش ما را هم به امام رضا(ع) بکن. بگو امام رضا(ع) شوهرم را آدم کن.» گفتم: «شانس ما را می بینی، حالا هم که تو همدانی، من باید بروم.» یک دفعه از خنده ریسه رفت. گفت: «راست می گویی ها! اصلاً یا تو باید توی این خانه باشی یا من.» همان شب ساکم را بستم و فردا صبح زود رفتیم سپاه. قرار بود اتوبوس ها از آنجا حرکت کنند. توی سالن بزرگی نشسته بودیم. سمیه بغلم بود و مهدی را مادرشوهرم گرفته بود.خدیجه و معصومه هم پیشمان بودند. برایمان فیلم سینمایی گذاشته بودند تا ماشین ها آماده شوند. خانمی توی سالن آمد و با صدای بلند گفت: «خانم محمدی را جلوی در می خواهند.» سمیه را دادم به مادرشوهرم و دویدم جلوی در. صمد روی پله ها ایستاده بود. با نگرانی پرسیدم: «چی شده؟!» گفت: «اول مژدگانی بده.» خندیدم و گفتم: «باشد. برایت سوغات می آورم.» آمد جلوتر و آهسته گفت: «این بچه که توی راه است، قدمش طلاست. مواظبش باش.» و همان طور که به شکمم نگاه می کرد، گفت: «اصلاً چطور است اگر دختر بود، اسمش را بگذاریم قدم خیر.» می دانست که از اسمم خوشم نمی آید. به همین خاطر بعضی وقت ها سربه سرم می گذاشت. گفتم: «اذیت نکن. جان من زود باش بگو چی شده؟!» گفت: «اسممان برای ماشین درآمده.» خوشحال شدم. گفتم: «مبارک باشد. ان شاءالله دفعه دیگر با ماشین خودمان می رویم مشهد.» دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: «الهی آمین خدا خودش می داند چقدر دلم زیارت می خواهد.»
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
#دختر_شینا قسمت شصت و سوم رفتیم بازار مظفریه همدان.برای بچه ها اسباب بازی و لباس خرید؛ آن هم به سل
قسمت شصت و چهارم وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم: «چه خوب، صمد راست می گوید این بچه چقدر خوش قدم است. اول که زیارت مشهد برایمان درست شد، حالا هم که ماشین. خدا کند سومی اش هم خیر باشد.» هنوز داشتیم فیلم سینمایی نگاه می کردیم که دوباره همان خانم صدایم کرد: «خانم محمدی را جلوی در کار دارند.» صمد ایستاده بود جلوی در. گفتم: « ها، چی شده؟! سومی اش هم به خیر شد؟!» خندید و گفت: «نه، دلم برایت تنگ شده. بیا تا اتوبوس ها آماده می شوند، برویم با هم توی خیابان قدم بزنیم.» خندیدم و گفتم: «مرد! خجالت بکش. مگر تو کار نداری؟!» گفت: «مرخصی ساعتی می گیرم.» گفتم: «بچه ها چی؟! مامانت را اذیت می کنند. بنده خدا حوصله ندارد.» گفت: «می رویم تا همین نزدیکی. آرامگاه باباطاهر و برمی گردیم.» گفتم: «باشد. تو برو مرخصی ات را بگیر و بیا، تا من هم به مادرت بگویم.» دوباره برگشتم و توی سالن نشستم. فیلم انگار تمام شدنی نبود. کمی بعد همان خانم آمد و گفت: «خانم ها اتوبوس آماده است. بفرمایید سوار شوید.»سمیه را بغل کردم. مهدی هم دستش را داد به مادرشوهرم. خدیجه و معصومه هم بال چادرم را گرفته بودند. طفلی ها نمی دانستند قرار نیست با ما به مشهد بیایند. شادی می کردند و می خواستند زودتر سوار اتوبوس شوند. توی محوطه که رسیدیم، دیدم صمد ایستاده. آمد جلو و دست خدیجه و معصومه را گرفت و گفت: «قدم! مرخصی ام را گرفتم، اما حیف نشد.» دلم برایش سوخت. گفتم: «عیب ندارد. برگشتنی یک شب غذا می پزم، می آییم باباطاهر.» صمد سرش را آورد نزدیک و گفت: «قدم! کاش می شد من را بگذاری توی ساکت با خودت ببری.» گفتم: «حالا مرا درک می کنی؟! ببین چقدر سخت است.» خانم ها آرام آرام سوار اتوبوس شدند. ما هم نشستیم کنار شیشه. صمد دست خدیجه و معصومه را گرفته بود. بچه ها گریه می کردند و می خواستند با ما بیایند. اولین باری بود که آن ها را تنها می گذاشتم. بغض گلویم را گرفته بود. هر کاری می کردم گریه نکنم، نمی شد. سرم را برگرداندم تا بچه ها گریه ام را نبینند. کمی بعد دیدم صمد و بچه ها آن طرف تر، روی پله ها ایستاده اند و برایم دست تکان می دهند.تند تند اشک هایم را پاک کردم و به رویشان خندیدم. اتوبوس که حرکت کرد، صمد را دیدم که دست بچه ها را گرفته و دنبال اتوبوس می دود. همان طور که صمد می گفت، شد. زیارت حالم را از این رو به آن رو کرد. از صبح می رفتیم می نشستیم توی حرم. نماز قضا می خواندیم و به دعا و زیارت مشغول می شدیم. گاهی که از حرم بیرون می آمدیم تا برویم هتل، نیمه های راه پشیمان می شدیم. نمی توانستیم دل بکنیم. دوباره برمی گشتیم حرم. یک روز همان طور که نشسته بودم و چشم دوخته بودم به ضریح، یک دفعه متوجه جمعیتی شدم که لااله الاالله گویان وارد حرم شدند. چند تابوت آرام آرام روی دست های جمعیت جلو می آمد. مردم گل و گلاب به طرف تابوت پرت می کردند. وقتی پرس وجو کردم، متوجه شدم این ها شهدای مشهدی هستند که قرار است امروز تشییع شوند. نمی دانم چطور شد یاد صمد افتادم و اشک توی چشم هایم جمع شد. بچه ها را به مادرشوهرم سپردم و دویدم پشت سر تابوت ها. همه اش قیافه صمد جلوی چشمم می آمد، اما هر کاری می کردم، نمی توانستم برایش دعا کنم. حرفش یادم افتاد که گفته بود: «خدایا آدمم کن.» دلم نیامد بگویم خدایا آدمش کن. از نظر من صمد هیچ اشکالی نداشت. آمدم و کناری ایستادم و به تابوت ها که روی دست مردم حرکت می کرد، نگاه کردم و غم عجیبی که آن صحنه داشت دگرگونم کرد.همان جا ایستادم تا شهدا طوافشان تمام شد و رفتند. یک دفعه دیدم دور و بر ضریح خلوت شد. من که تا آن روز دستم به ضریح نرسیده بود، حالا خودم را در یک قدمی اش می دیدم. دست هایم را به ضریح قفل کردم و همان طور که اشک می ریختم، گفتم: «یا امام رضا! خودت می دانی در دلم چه می گذرد. زندگی ام را به تو می سپارم. خودت هر چه صلاح می دانی، جلوی پایم بگذار.» هر کاری کردم، توی دهانم نچرخید برای صمد دعا کنم. یک دفعه احساس کردم آرام شدم. انگار هیچ غصه ای نداشتم. جمعیت دور و برم زیاد شده بود و خانم ها بدجوری فشار می آوردند. به هر سختی بود خودم را از دست جمعیت خلاص کردم و بیرون آمدم. بوی عود و گلاب حرم را پر کرده بود. آمدم و بچه ها را از مادرشوهرم گرفتم و از حرم بیرون آمدیم. رفتیم بازار رضا. همین طور یک دفعه ای تصمیم گرفتیم همه خریدهایمان را بکنیم و سوغات ها را هم بخریم. با اینکه سمیه بغلم بود و اذیت می کرد؛ اما هر چه می خواستیم، خریدیم و آمدیم هتل. روز سوم تازه از حرم برگشته بودیم، داشتیم ناهار می خوردیم که یکی از خانم هایی که مسئول کاروان بود آمد کنار میزمان و گفت: «خانم محمدی! شما باید زودتر از ما برگردید همدان.»هول برم داشت. سرم گیج رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش صمد و بچه ها. پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!» زن که فهمید بدجوری حرف زده و مرا حسابی ترسانده.
⭕️دوره های آموزشی امر به معروف و نهی از منکر استاد علی تقوی یگانه 💠سطح تربیت مربی 🔷 معروفی نو ▫️جلسه اول 🔻فایل تصویری ↙️ www.aparat.com/v/2kCrJ 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
maroofi no1.mp3
16.39M
⭕️دوره های آموزشی امر به معروف و نهی از منکر استاد علی تقوی یگانه 💠سطح تربیت مربی 🔷 معروفی نو ▫️جلسه اول 🔻فایل صوتی 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
1.pdf
793K
⭕️دوره های آموزشی امر به معروف و نهی از منکر استاد علی تقوی یگانه 💠سطح تربیت مربی 🔷 معروفی نو ▫️جلسه اول 🔻فایل pdf 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
ذلت های پهلوی 🔻قسمت چهل و نهم 🔸وقتی ملت پول نداشتند آنها فکر هواپیمای اختصاصی برای خود بودند عرض کردم فروشنده هواپیمای اختصاصی ۷۰۷ که ۶ میلیون دلار قیمت تعیین کرده به پنج میلیون راضی شد اجازه فرمایید بخریم، اجازه ندادند. 📚کتاب یادداشت های علم، ج۴، ص۱۲۶ 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
ذلت های پهلوی 🔻قسمت پنجاه 🔸قابل توجه آنهایی که می گویند آن زمان عرب ها از ما می ترسیدند شیخ زاید حاکم ابوظبی اعلامیه امضا کرده و به جای خلیج فارس خلیج عربی گذاشته است‌. 📚کتاب یادداشت های علم، ج۴، ص۲۱۴ 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
مولای غریبم، چشم به راه شماییم!! بسان روزه دار که در انتظار اذان ... بسان بیابان که در حسرت باران ... بسان بیمار که بیقرار طبیب ... بسان تشنه که در جستجوی آب ... بسان یتیم که در رویای پدر ... ای تمام آرزوی ما ای معنای بودنمان، ای تمام هستی ما، بسیار دلتنگیم، پس شما کجایید ...؟ 🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸 💚•••|↫ 💚•••|↫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬اگر در نوجوانی از مغازه ای در حضور فروشنده و بدون اطلاع او چیزی برداشته باشیم، الان که به او دسترسی نداریم، چه وظیفه ای داریم؟ 🔹اگر شخصی که به او بدهکاریم فوت کرده باشد ولی ورثه اش باشند ،در اینصورت چه وظیفه ای داریم؟آیا دادن صدقه از طرف میّت،کفایت می کند؟ 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
سلام همه زندگیم سلام امام حسین من🙃💚
📣 توضیحاتی در مورد زمان برگزاری دوره های بعدی : 1️⃣ چهارمین دورۀ مطالعاتی-آموزشی : ⏰ زمان ثبت نام: ۲۰ تا ۳۱ اردیبهشت 📆 شروع دوره: ۸ خرداد نظرات مخاطبان قبلی👈 2️⃣ چهارمین دورۀ آموزشی (سطح1): ⏰ ثبت نام: ۱۳ تا ۱۹ خرداد 📆 افتتاحیۀ دوره: پنجشنبه، ۱۸ خرداد نظرات مخاطبان قبلی👈 3️⃣ سومین دورۀ مطالعاتی-آموزشی (سطح۲): ( پیش نیاز: تکمیل سطح یک) ⏰ ثبت نام: ۱۳ تا ۲۱ اردیبهشت 📆 افتتاحیهٔ دوره: بیست و نه اردیبهشت 4️⃣ دورۀ مطالعاتی-آموزشی (سطح۳): (پیش نیاز: تکمیل سطح دو) ⏰ ثبت نام: ۱۴ تا ۲۱ اردیبهشت 📆 افتتاحیهٔ دوره: ۳۱ اردیبهشت(اول ذی القعده) 5️⃣ سومین دورۀ مطالعاتی-آموزشی : 📆 زمان برگزاری احتمالی: تیر ماه 6️⃣ دورۀ مطالعاتی-آموزشی : 📆 زمان برگزاری احتمالی: بعد از پایان دوره چله مادری اطلاعات تکمیلی متعاقبا اعلام میگردد. 🌱 سؤالات متداول 📌سایت برگزاری و ثبت نام دوره ها👇 🌐https://tarbiatkadeh.ir @tarbiatkadeh
دوره های عالی استاد عباسی ولدی رو از دست ندید و شرکت کنید نتیجه های فوق العاده ای دارند 😉
♦️‌ 🔹‌ چشم دیدار ندارم شده ام کورِ گناه رو که رو نیست ولی تشنه‌دیدار توام 🔹‌ آرزو بر من آلوده روا نیست ، ولی .. کاش یک روز ببینم که ز انصار توام 🔹‌ اللهم عجل لولیک الفرج
💎پیامبر اڪرم (صل الله علیه و آله) زیاد وضو بگیر تا خداوند عمرت را طولانی کند اگر توانستی شب و روز با طهارت باشی این کار را بڪن زیرا اگر در حال طهـارت بمیری شهید خواهی بود. 📚الأمالی للمفید۶۰/۵