eitaa logo
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
1.7هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
172 فایل
🏵️ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻲ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﭼﻴﺴت؟ النَّجْمُ الثَّاقِبُ🌠 ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺭﺧﺸﺎنیﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﻠمت را می شکافد ناشناس: https://gkite.ir/es/nashenas1401 @Sarbaze_Fadaei_Seyed_Ali ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🛑در گردشگری و تفریحاتمون مسئولیت پذیر باشیم، جاماندن زباله های شیشه ای و بطری آب در طبیعت می تواند با تابش آفتاب مثل ذره بین عمل کنند و در فصل تابستان آتش سوزی های بزرگی در طبیعت ایجاد کنند لطفا بعد از تفریح ،زباله های خود را جمع کرده و برگردانیم
24.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 الله اکبر / سیل در نجف و کوفه ⚠️ وضعيت شهر پس از بارندگی های چند روز گذشته و طغیان رود هم زیر آب رفت... ✍ در روایات ، از به زیر آب رفتن به عنوان یکی از نزدیکترین امام مهدی علیه‌السلام یاد شده... 📚 مرحوم شیخ طوسی در کتاب الغیبه خود در صفحه ۴۵۱ در حدیثی از علیه‌السلام آورده: در سال فتح و پیروزی (ظهور علیه‌السلام)، فرات پاره میشود و آب وارد کوچه‌های کوفه میگردد. 📚 در کتاب اثبات‌الهداه صفحه ۵۷۸ نیز روایتی از علیه‌السلام آمده که ایشان فرمود: هرگاه زیادی آب، شکافی در فرات ایجاد کرد، پس آب به کوچه‌های کوفه برسد، شیعیان ما آماده‌ی ملاقات قائم علیه‌السلام شوند. 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 نماز در نیویورک، تظاهرات در تل آویو، آشوب در پاریس 🔹 «جنگ رو شما شروع میکنید اما پایانش رو ما ترسیم می‌کنیم» 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
کسی که به خاطر بیماری روزه نگرفته...
🔺️ امسال جمعه ۲۳ ماه رمضان ( ۲۵ فروردین ماه ۱۴۰۲)  به‌عنوان روز جهانی قدس اعلام شد 🔻رئیس ستاد انتفاضه و قدس: 🔹با توجه به احتمال تلاقی اعلام عید سعید فطر و آخرین جمعه ماه مبارک رمضان، جمعه ۲۳ ماه رمضان ( ۲۵ فروردین ماه ۱۴۰۲) به عنوان روز جهانی قدس اعلام شد.
🔴 سفره دار واقعی ماه مبارک رمضان 🔵 فرموده‌اند بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَري همه جیره‌ خوار سفره لطف و کرم امام زمان هستیم و سفره دار واقعی ماه مبارک رمضان امام زمان علیه السلام است. 🔹 پس شایسته است که در این ماه مبارک بیش از ماه های دیگر به یاد امام زمانمان باشیم. 🔺 زیبنده نیست بر سر سفره ای بنشینیم و نسبت به صاحب سفره بی توجه باشیم
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
#دختر_شینا قسمت بیست و دوم صمد مرا به آن ها سپرد. خداحافظی کرد و رفت. با رفتنش چیزی در وجودم شکست
قسمت بیست و سوم خدیجه گفت خیالت راحت شد. حالا می خوری؟!» دست و پایم می لرزید. با دیدن خدیجه شیر شدم. تکه ای نان برداشتم و انداختم روی نیمرو و لقمه اول را خوردم. بعد هم لقمه های بعدی. وقتی حسابی سیر شدم و جان به دست و پایم آمد، به خدیجه نگاه کردم؛ او هم به من. لب هایمان از چربی نیمرو برق می زد. گفتم: «الان اگر کسی ما را ببیند، می فهمد روزه مان را خورده ایم.» اول خدیجه لب هایش را با دستک چادرش پاک کرد و بعد من. اما هر چه آن ها را می مالیدیم، سرخ تر و براق تر می شد. چاره ای نبود. کمی از گچ دیوار کندیم و آن را کشیدیم روی لب هایمان. بعد با چادر پاکش کردیم. فکر خوبی بود. هیچ کس نفهمید روزه مان را خوردیم. آخر تابستان، ساخت خانه تمام شد. خانه کوچکی بود. یک اتاق و یک آشپزخانه داشت؛ همین. دستشویی هم گوشه حیاط بود. صمد یک انبار کوچک هم کنار دستشویی ساخته بود، برای هیزم و زغال کرسی و خرت و پرت های خانه. خواهر ها و برادرها کمک کردند اسباب و اثاثیه مختصری را که داشتیم آوردیم خانه خودمان. از همه بیشتر شیرین جان کار می کرد و حظ خانه مان را می برد. چقدر برای آن خانه شادی می کردیم. انگار قصر ساخته بودیم. به نظرم از همه خانه هایی که تا به حال دیده بودم، قشنگ تر، دل بازتر و باصفاتر بود. وسایل را که چیدیم، خانه شد مثل ماه. از فردا دوباره صمد رفت دنبال کار. یک روز به رزن می رفت و روز دیگر به همدان. عاقبت هم مجبور شد دوباره به تهران برود. سر یک هفته برگشت. خوشحال بود. کار پیدا کرده بود. دوباره تنهایی من شروع شده بود؛ دیر به دیر می آمد. وقتی هم که می آمد، گوشه ای می نشست و رادیوی کوچکی را که داشتیم می گذاشت بیخ گوشش و هی موجش را عوض می کرد. می پرسیدم: «چی شده؟! چه کار می کنی؟! کمی بلندش کن، من هم بشنوم.» اوایل چیزی نمی گفت. اما یک شب عکس کوچکی از جیب پیراهنش درآورد و گفت: «این عکس آقای خمینی است. شاه او را تبعید کرده. مردم تظاهرات می کنند. می خواهند آقای خمینی بیاید و کشور را اسلامی کند. خیلی از شهرها هم تظاهرات شده.» بعد بلند شد و وسط اتاق ایستاد و گفت: «مردم توی تهران این طور شعار می دهند.» دستش را مشت کرد و فریاد زد: «مرگ بر شاه... مرگ بر شاه.» بعد نشست کنارم. عکس امام را گذاشت توی دستم و گفت: «این را برای تو آوردم. تا می توانی به آن نگاه کن تا بچه مان مثل آقای خمینی نورانی و مؤمن شود.» عکس را گرفتم و نگاهش کردم. بچه توی شکمم وول خورد. روزها پشت سر هم می آمد و می رفت. خبر تظاهرات همدان و تهران و شهرهای دیگر به قایش هم رسیده بود. برادرهای کوچک تر صمد که برای کار به تهران رفته بودند، وقتی برمی گشتند، خبر می آوردند صمد هر روز به تظاهرات می رود؛ اصلاً شده یک پایه ثابت همه راه پیمایی ها. یک بار هم یکی از هم روستایی ها خبر آورد صمد با عده ای دیگر به یکی از پادگان های تهران رفته اند، اسلحه ای تهیه کرده اند و شبانه آورده اند رزن و آن را داده اند به شیخ محمد شریفی. این خبرها را که می شنیدم، دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. حرص می خوردم چرا صمد افتاده توی این کارهای خطرناک. دیر به دیر به روستا می آمد و بهانه می آورد که سر زمستان است؛ جاده ها لغزنده و خطرناک است. از طرفی هم باید هر چه زودتر ساختمان را تمام کنند و تحویل بدهند. می دانستم راستش را نمی گوید و به جای اینکه دنبال کار و زندگی باشد، می رود تظاهرات و اعلامیه پخش می کند و از این جور کارها. عروسی یکی از فامیل ها بود. از قبل به صمد و برادرهایش سپرده بودیم حتماً بیایند. روز عروسی صمد خودش را رساند. عصر بود. خبر آوردند حجت قنبری یکی از هم روستایی هایمان را که چند روز پیش در تظاهرات همدان شهید شده بود به روستا آورده اند. مردم عروسی را رها کردند و ریختند توی کوچه ها. صمد افتاده بود جلوی جمعیت، مشتش را گره کرده بود و شعار می داد: «مرگ بر شاه... مرگ بر شاه.» مردها افتادند جلو و زن ها پشت سرشان. اول مردها مرگ بر شاه می گفتند و بعد هم زن ها. هیچ کس توی خانه نمانده بود. خانواده حجت قنبری هم توی جمعیت بودند و در حالی که گریه میکردند، شعار می دادند. تشییع جنازه باشکوهی بود. حجت را به خاک سپردیم. صمد ناراحت بود. من را توی جمعیت دید. آمد و خودش مرا رساند خانه و گفت می رود خانه شهید قنبری. شب شده بود؛ اما صمد هنوز نیامده بود. دلم هول می کرد. رفتم خانه پدرم. شیرین جان ناراحت بود. می گفت حاج آقایت هم به خانه نیامده. هر چه پرسیدم کجاست، کسی جوابم را نداد. چادر سرکردم و گفتم:«حالا که این طور شد، می روم خانه خودمان.»خواهرم جلویم را گرفت و نگذاشت بروم.شستم خبردار شد برای صمد و پدرم اتفاقی افتاده.با این حال گفتم: «من باید بروم. صمد الان می آید خانه و باید خانه باشم خدیجه که دید از پس من برنمی آید، طوری که هول نکنم، گفت: «سلطان حسین را گرفته اند.» سلطان حسین یکی از هم روستایی هایمان بود. گفتم: «چرا؟!»
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
خدا رحمت کنه آیت الله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی رحمه الله علیه مثال نردبونو میزدن می فرمودن که دز
امام حسین علیه السلام همین که با یزید بیعت نکرد کافیه؟ نه😔 رفت داد و بیداد کرد جلوشم گرفت تا اون حدی که توان بود و وسع و بضاعت بود 💯 لذا حواسمون باشه بعضیا میگن آقا ما که مال مردم نخوردیم، دزدی هم که نکردیم از دیوار کسی هم که نرفتیم بالا دیگه چیکار به کار این گناهکارا داریم⁉️ عه بارک الله نه تو رو خدا بیاین مال مردم خوری هم بکنید😬 اینکه ما گناه نمی کنیم یا کمک به گناه دیگران نمی کنیم یا فلان مجلس گناه رو شرکت نمی کنیم یک وظیفس✅ اینکه زنگ بزنیم یا بریم یا تذکرمون رو هم به شکلی از امحاء مختلف بدیم و جلوی گناه رو هم سد کنیم، این وظیفه ی دوم هست ✅ هر دوی اینها واجب است⚠️
سالهای روایت نشده از حکومت امیر المؤمنین حضرت علی (ع) ↓ 🌺❄️🌸❄️🌺❄️ 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺❄️🌸❄️🌺❄️
روز قيامت روزى است كه هر فردى را بلند مى كنند تا همه او را ببينند، آن وقت منادى ندا مى كند: هركس به اين شخص حقّى دارد بيايد؟ آنگاه طالبين حقوق به او رو مى آورند، كسانى را كه شايد اصلاً خودش احتمال نمى داده حقوقشان را اداء نكرده است ، اطرافش را مى گيرند. ✘آبروى كسى را ريخته ، ✘يا غيبت كسى را كرده ، ✘مال كسى را خورده ✘ يا به كسى بدهى داشته و فراموش نموده ، از او مطالبه حق مى كند، بيچاره بايد از حسنات خود به آنها بدهد. در روايات آمده كه ؛ براى يك درهم مال ، هفتصد ركعت نماز مقبول را بايد بدهد، ديگر مصيبت از اين بدتر؟ در صورتيكه حسناتش تمام شود، بايد در مقابل از گناهان صاحبان حقوق بردارد و بار آنها را سبك تر نمايد. ⇚قيامت به قدرى سخت است كه برادر از برادر و پسر از پدر و مادر از پدر، زن از شوهر و شوهر از زن فرار مى كند، از ترس اينكه نكند حق خود را مطالبه كند. 📚حقایقی از قرآن ص ۱۹ 🌺🌸🌺🌸🌺🌸 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸