eitaa logo
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
1.7هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
170 فایل
🏵️ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻲ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﭼﻴﺴت؟ النَّجْمُ الثَّاقِبُ🌠 ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺭﺧﺸﺎنیﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﻠمت را می شکافد ناشناس: https://gkite.ir/es/nashenas1401 @Sarbaze_Fadaei_Seyed_Ali ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
14.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝ای مجاهد شهید مطهر .... 🎙سرود قدیمی و دلنشین محمد گلریز بمناسبت سالروز شهادت شهید مطهری و روز معلم 🌴💎🌹💎🌴
13.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
احساسی 🍃آبرو داری کن 🍃واسه این گدایی که دلش شکسته 🎙 👌بسیار دلنشین
4_5947230004906561382.mp3
15.72M
🎧 صوت کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
#دختر_شینا قسمت پنجاه و دوم کنار رفتم و او با آن پای لنگ رفت. گفته بودم چشم؛ اما از درون داشتم ناب
قسمت پنجاه و سوم گفت: «یادم هست. ولی تابستانش که پیش هم بودیم، خیلی خوش گذشت. فکر کنم فقط آن موقع بود که این همه با هم بودیم.» چایش را سر کشید و گفت: «جنگ که تمام بشود. یک ماشین می خرم و دور دنیا می گردانمت. با هم می رویم از این شهر به آن شهر.» به خنده گفتم: «با این همه بچه.» گفت: «نه، فقط من و تو. دوتایی.» گفتم: «پس بچه ها را چه کار کنیم.» گفت: «تا آن وقت بچه ها بزرگ شده اند. می گذاریمشان خانه. یا می گذاریمشان پیش شینا.» سرم را پایین انداختم و گفتم: «طفلی شینا. از این فکرها نکن. حالا حالا ها من و تو دونفری جایی نمی توانیم برویم. مثل اینکه یکی دیگر در راه است.» استکان چای را گذاشت توی سینی و گفت: «چی می گویی؟!» بعد نگاهی به شکمم انداخت و گفت: «کِی؟!» گفتم: «سه ماهه ام.» گفت: «مطمئنی؟!» گفتم: « با خانم آقا ستار رفتیم دکتر. او هم حامله است. دکتر گفت هر دویتان یک روز زایمان می کنید.» می دانستم این بار خودش هم خیلی خوشحال نیست. اما می گفت: «خوشحالم. خدا بزرگ است. توی کار خدا دخالت نکن. حتماً صلاح و مصلحتش بوده.» بالاخره سنگر آماده شد؛ یک پناهگاه کوچک، یک، در یک و نیم متری. با خوشحالی می گفت: «به جان خودم، بمب هم رویش بخورد طوری اش نمی شود.» دو سه روز بعد رفت، اما وقتی روحیه و حال مرا دید، قول داد زود برگردد. این بار خوش قول بود. بیست روز بعد برگشت. بیشتر از قبل محبت می کرد. هر جا می رفت، مهدی را با خودش می برد. می گفت: «می دانم مهدی بچه پرجنب و جوشی است و تو را اذیت می کند.» یک روز طبق معمول مهدی را بغل کرد و با خودش برد؛ اما هنوز نرفته صدای گریه مهدی را از توی کوچه شنیدم. با هول دویدم توی کوچه. مهدی بغل صمد بود و داشت گریه می کرد. پرسیدم: «چی شده؟!» گفت: «ببین پسرت چقدر بلا شده، در داشبورد را باز کرده و می خواهد کنسرو بخورد.» گفتم: «خوب بده بهش؛ بچه است.» مهدی را داد بغلم و گفت: «من که حریفش نمی شوم، تو ساکتش کن.» گفتم: «کنسرو را بده بهش، ساکت می شود.» گفت: «چی می گویی؟! آن کنسرو را منطقه به من داده بودند، بخورم و بجنگم. حالا که به مرخصی آمده ام، خوردنش اشکال دارد.» مهدی را بوسیدم و سعی کردم آرامَش کنم. گفتم: «چه حرف هایی می زنی تو. خیلی زندگی را سخت گرفته ای. این طورها هم که تو می گویی نیست. کنسرو سهمیه توست. چه آنجا، چه اینجا.» کنسرو را دور از چشم مهدی از توی داشبورد درآورد و توی صندوق عقب گذاشت. گفت: «چرا نماز شک دار بخوانیم.» ماه آخر بارداری ام بود. صمد قول داده بود این بار برای زایمانم پیشم بماند؛ اما خبری از او نبود. آذرماه بود و برف سنگینی باریده بود. صبح زود از خواب بیدار شدم. بی سر و صدا طوری که بچه ها بیدار نشوند، یک شال بزرگ و پشمی دور شکمم بستم. روسری را که صمد برایم خریده بود و خیلی هم گرم بود، پشت سرم گره زدم. اورکتش را هم پوشیدم. کلاهی روی سرم گذاشتم تا قیافه ام از دور شبیه مردها بشود و کسی متوجه نشود یک زن دارد برف پارو می کند. رفتم توی حیاط. برف سنگین تر از آنی بود که فکرش را می کردم. نردبان را از گوشه حیاط برداشتم و گذاشتم لب پشت بام. دو تا آجر پای نردبان گذاشتم. با یک دست پارو را گرفتم و با آن یکی دستم نردبان را گرفتم و پله ها را یکی یکی بالا رفتم. توی دلم دعادعا می کردم یک وقت نردبان لیز نخورد؛ وگرنه کار خودم و بچه ساخته بود. بالاخره روی بام رسیدم. هنوز کسی برای برف روبی روی پشت بام ها نیامده بود. خوشحال شدم. این طوری کسی از همسایه ها هم مرا با آن وضعیت نمی دید. پارو کردن برف به آن سنگینی برایم سخت بود. کمی که گذشت، دیدم کار سنگینی است، اما هر طور بود باید برف را پارو می کردم. پارو را از این سر پشت بام هل می دادم تا می رسیدم به لبه بام، از آنجا برف ها را می ریختم توی کوچه. کمی که گذشت، شکمم درد گرفت. با خودم گفتم نیمی از بام را پارو کرده ام، باید تمامش کنم. برف اگر روی بام می ماند، سقف چکّه می کرد و عذابش برای خودم بود. هر بار پارو را به جلو هل می دادم، قسمتی از بام تمیز می شد. گاهی می ایستادم، دست هایم را که یخ کرده بود، جلوی دهانم می گرفتم تا گرم شود. بخار دهانم لوله لوله بالا می رفت. هر چند تنم گرم و داغ شده بود، اما صورت و نوک دماغم از سرما گزگز می کرد. دیگر داشت پشت بام تمیز می شد که یک دفعه کمرم تیر کشید، داغ شد و احساس کردم چیزی مثل بند، توی دلم پاره شد. دیگر نفهمیدم چطور پارو را روی برف ها انداختم و از نردبان پایین آمدم. خیلی ترسیده بودم. حس می کردم بند ناف بچه پاره شده و الان است که اتفاقی برایم بیفتد. بچه ها هنوز خواب بودند. کمرم به شدت درد می کرد. زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس! خودت کمک کن.» رفتم توی رختخواب و با همان لباس ها خوابیدم و لحاف را تا زیر گلویم بالا کشیدم.
ehtemal_1.mp3
23.25M
📣📣📣فـــــــوری و مــهــم صوت اولین کارگاه تخصصی پـــاسخ به شبهه «وجود » برای انجام دادن امر به معروف و نهی از منکر😱 ✅ ۱۱ اردیبهشت ۱۴٠۲ 📺مشاهده، فیلم کامل جلسه👇 aparat.com/v/thmbn 🚨نـــشــر حداکثری 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
ذلت های پهلوی 🔻قسمت سی و یک 🔸شکست ارتش شاه در یک مانور ۲۹ کشتی و انواع ناوچه های تندرو و موشک انداز و اژدر انداز رژه رفتند و در مقابل جایگاه شلیک توپ کردند در این اثنا شاهنشاه فرمودند کشتی های موشک انداز با موشک به هدف دیروز که یک کشتی کهنه بود و هلیکوپتر ها قشنگ به آن تیراندازی کردند با موشک تیراندازی کنند دو کشتی موشک انداز مامور شدند که هشت موشک شلیک کنند فقط یک موشک از یک کشتی خارج شد و آن هم به هدف نخورد و دیگر موشک ها آتش نشد خیلی خیلی باعث ناراحتی شد مخصوصا در حضور فرمانده ناوگان حبشه شاهنشاه خیلی عصبانی شدم ولی به روی خودشان نیاوردند. 📚کتاب یادداشت های علم، ج۲، ص۳۷۲ 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
✍ذلت های پهلوی 🔻قسمت سی و دو 🔸شاه هم به دیگر کشورها کمک می کرد صبح شرفیاب شدم خبر زلزله نیکاراگوئه را عرض کردم تلگراف تسلیتی تقدیم کردم که مخابره شود امر فرمودند شیر و خورشید سرخ فوری کمک کنند تا بعد ببینیم چه کار می کنیم. 📚کتاب یادداشت های علم، ج۲، ص۴۱۸ 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
➖ واجبات سجده: ۱. گذاشتن پیشانی بر چیزی که سجده بر آن صحیح است ۲. ذکر ٣. آرامش بدن در حال ذکر سجده ۴. سر برداشتن و نشستن و آرامش بین دوسجده ۵. بر زمین بودن هفت عضو بدن در هنگام ذکر ۶. مساوی بودن جاهای سجده ( پست و بلند نبودن) ۷. پاک بودن جایی که پیشانی را می‌گذارد ۰۸ موالات (پشت سرهم بودن) درسجده 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
یه حرم داره ارباب ُ ، یه جهان گرفتارش .(:💔!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🍃صبحت بخیر ای غزل ناب دفترم ای اولین سروده و ای شعر آخرم 🍃صبحی که یادتو در آن شکفته شد گویا تلنگری زده بر صبح محشرم 🤲
رفیقم گفت: بهم پول قرض میدی؟ تو چشام اشک جمع شد. گفتم: مرسی که فکر می‌کنی پول دارم☺️😂🤣🤣🤣🤣 به نام خداوند غنی سلام خداوند رحیم در قرآن کریم فرمودند: لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمَاهُمْ لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ صدقات براى آن تهيدستانى است كه در راه خدا محصور شده اند و نمى توانند براى كسب درآمد در زمين سير و سفر كنند ازآنجاكه خويشتن دارند و فقر خود را آشكار نمى كنند،كسى كه از حالشان بى خبر است آنان را توانگر مى پندارد و تو از نشانشان بينوايى آنان را درمى يابى آنان با وجود نيازمندى شديد به اصرار از مردم چيزى نمى خواهند اى مؤمنان،هر مالى را كه انفاق كنيد خدا به آن داناست سوره بقره آیه 273 در این آیه شریفه خصوصیات فقیری که باید به او صدقه بدهیم را به زیبایی توضیح داده اند. فقیری که مستحق صدقه است فقیری است که فقرش را آشکار نمی کند و بزور گدایی نمی کند. ✍مشاور 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهارشنبه دیگر💐 وروززیارتی امام رئوف،شمس الشموس السلام علیک یاعلی بن موسی الرضاعلیه السلام💐 اللهم الرزقنازیارت مشهدالرضاعلیه السلام🤲 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
Part13_قرارگاه محمود.mp3
22.38M
📗کتاب صوتی فصل 3️⃣1️⃣ "عشق دلبستگی است یا وابستگی"
: هیچ وقت خون شهید هدر نمیرود، خون شهید به زمین نمیریزد. خون شهید هر قطره اش تبدیل به صدها قطره و هزارها قطره، بلڪه به دریایے از خون میگردد و در پیڪر اجتماع وارد میشود. 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🔴 حق عظیم پدر و مادر ✍️ حجت‌الاسلام والمسلمین فرحزاد ♦️ حضرت امام‌ سجاد‌ علیه‌ السلام می‌فرماید که خدایا درود بفرست بر پیامبر و آل ذریه‌اش، یکی از کارهای مهم ما دعای برای پدر و مادر ماست. حالا زنده‌اند یا مرده‌اند. هر کجا هستند. حضرت می‌گوید خدایا به پدر و مادر من خصوصی لطفی عنایتی کن همان طوری که به بندگان خوب مؤمنین و آباء و اجداد دیگر عنایت خاص می‌کنی، به پدر و مادر من هم یک عنایت ویژه و رحمت ویژه شامل حالشان کن می‌گوید خدایا من را یادآوری کن در همه‌ بعد از نمازها به پدر و مادرم دعا کنم. خیلی عجیب است. یکی از نزدیکان آیت‌الله بهجت خدا رحتمشان کند که خیلی با ایشان نزدیک بود و کارهای آقای را انجام می‌داد، ایشان می‌فرمودند که آیت‌الله بهجت هر روز برای پدر و مادرش نماز، زیارت و دعا می‌خواند و برای استادانش. به حدی مقید بود که برای این‌ها نماز و دعا را حتما ترک نکند، من خودم یک بار اعتراض کردم. گفتم آقا هر روز برای پدر و مادر، برای استاد‌هایتان؟ فرمودند به عدد موهای سرم، به عدد موهای بدنم، این‌ها به من حق دارند. اگر خدا به بهجت توفیقاتی نصیب کرده است، واسطه این توفیقات چه کسی بوده است؟ پدر، مادر، مربی، معلم، استاد. لذا این‌ها حق عظیمی‌ گردن ما دارند. 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 | ۱۳ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ 💫 : در مراکز فرهنگی همچنین باید از افراد اهل فرهنگی استفاده کرد که واقعاً متدین و انقلابی و معتقد به اسلام سیاسی و مردم سالاری دینی باشند. 🗓 ۱۳۹۲/۱۰/۲۳
📸تصویر شهدای حادثه دامغان 🌹 شهادت ۲ نیروی سپاه در حادثه انفجار دامغان ♦️روابط عمومی سپاه دامغان: در پی بروز حادثه انفجار حین تفکیک و جداسازی مهمات ضایعاتی در مرکز آماد و پشتیبانی سپاه در حومه دامغان دو تن از کارکنان این مرکز به نام‌های جمال شبستانی و علی حسینی به مقام رفیع شهادت نائل آمدند و سه نفر دیگر از کارکنان نیز مجروح و در بیمارستان بستری و در حال درمان هستند.
⭕️تازه یاد مسواک زدن افتاده‌ایم؟!! ♦️امروز ۴۴ سال از پیروزی انقلاب اسلامی و ۳۴ سال از عمر رهبر بودن آیت الله خامنه‌ای می‌گذرد و ایشان در این ۳۴ سال مکرراً با الفاظی مثل ؛ ولنگاری فرهنگی ، ناتوی فرهنگی ، شبیخون فرهنگی ، تهاجم فرهنگی و... در مورد حملات سنگین دشمن در بحث فرهنگ به ما و مسئولین هشدار دادند! ♦️بی شک نشانه‌ی بی‌توجهی به این هشدارها و دست کم گرفتن هجمه‌ی فرهنگی دشمن ، امروز در وضعیت پوشش و اعتقاد برخی جوانان مشهود است! ♦️وضعیت امروز ، حاصل شش ماه و یک سال فعالیتِ ضد فرهنگی دشمن نیست ، بلکه حاصل ۴۴ سال تلاش و پول پول پاشی ِ مداومِ دشمن و البته ۴۴ سال سهل اندیشی و ساده انگاری ِ برخی مسئولین جامعه است! ♦️البته بی انصافی‌ست اگر بگوییم در این ۴۴ سال هیچ کاری توسط مسئولین صورت نگرفته ، اما با توجه به تمرکز عجیب دشمن روی بحث فرهنگ و مشاهده‌ی وضعیت نابسامان امروز جامعه ، میتوان گفت این تلاش‌ها و برنامه‌ها برای مقابله با حملات فرهنگی دشمن ، کافی نبوده است! ♦️وضعیت امروز فرهنگ ما خیلی شبیه به فردی است که انقدر مسواک نمیزند تا دندان درد به سراغش می‌آید و طاقت او را طاق میکند و او تازه به یاد مسواک زدن و رسیدگی به دندان‌هایش می‌افتد! ⭕️در مقابله با شبیخون فرهنگی دشمن دیر بیدار شدیم ولی ای کاش خوب بیدار شده باشیم! ✍میلاد خورسندی 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
سلام همراهان همیشگی کانال ثاقبین لایو امروز توسط،استاد سید فخرالدین موسوی راس ساعت ۴بعدازظهر باما همراه باشید لطفا سوال ،ابهام،نقد،نظر،...از استاد بپرسید در ناشناس ثاقبین
🔺️ رئیسی وارد دمشق شد 🔻خبرگزاری رسمی سوریه: 🔹هواپیمای حامل «سید ابراهیم رئیسی» رئیس جمهور ایران و هیأت همراه لحظاتی پیش در فرودگاه بین‌المللی دمشق به زمین نشسته است.
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
#دختر_شینا قسمت پنجاه و سوم گفت: «یادم هست. ولی تابستانش که پیش هم بودیم، خیلی خوش گذشت. فکر کنم ف
قسمت پنجاه و چهارم در آن لحظات نمی دانستم چه کار کنم. بلند شوم و بروم بیمارستان یا بروم سراغ همسایه ها صبح به آن زودی زنگ کدام خانه را می زدم. درد کمر بیشتر شد و تمام شکمم را گرفت. ای کاش خدیجه ام بزرگ بود. ای کاش معصومه می توانست کمکم کند. بی حسی از پاهایم شروع شد؛ انگشت های شست، ساق پا، پاها، دست ها و تمام. دیگر چیزی نفهمیدم. لحظه آخر زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس...» و یادم نیست که توانستم جمله ام را تمام کنم، یا نه. صمد ایستاده بود روبه رویم، با سر و روی خاکی و موهای ژولیده. سلام داد. نتوانستم جوابش را بدهم. نه اینکه نخواهم، نایِ حرف زدن نداشتم. گفت: «بچه به دنیا آمده؟!» باز هم هر کاری کردم، نتوانستم جواب بدهم. نشست کنارم و گفت: «باز دیر رسیدم؟! چیزی شده؟! چرا جواب نمی دهی؟! مریضی، حالت خوش نیست؟!» می دیدمش؛ اما نمی توانستم یک کلمه حرف بزنم. زل زد توی صورتم و چند بار آرام به صورتم زد. بعد فریاد زد: «یا حضرت زهرا! قدم، قدم! منم صمد!» یک دفعه انگار از خواب پریده باشم. چند بار چشم هایم را باز و بسته کردم و گفتم: «تویی صمد؟! آمدی؟!» صمد هاج و واج نگاهم کرد. دستم را گرفت و گفت: «چی شده؟! چرا این طوری شدی؟! چرا یخ کردی؟!» گفتم: «داشتم برف ها را پارو می کردم، نمی دانم چی بر سرم آمد. فکر کنم بی هوش شدم.» پرسیدم: «ساعت چند است؟!» گفت: «ده صبح.» نگاه کردم دیدم بچه ها هنوز خواب اند. باورم نمی شد؛ یعنی از ساعت شش صبح یا شاید هم زودتر خوابیده بودم. صمد زد توی سرش و گفت: «زن چه کار کردی با خودت؟! می خواهی خودکشی کنی؟!» نمی توانستم تنم را تکان بدهم. هنوز دست ها و پاهایم بی حس بود. پرسید: «چیزی خورده ای؟!» گفتم: «نه، نان نداریم.» گفت: «الان می روم می خرم.» گفتم: «نه، نمی خواهد. بیا بنشین پیشم. می ترسم. حالم بد است. یک کاری کن. اصلاً برو همسایه بغلی، گُل گز خانم را خبر کن. فکر کنم باید برویم دکتر.» دستپاچه شده بود. دور اتاق می چرخید و با خودش حرف می زد و دعا می خواند. می گفت: «یا حضرت زهرا! خودت به دادم برس. یا حضرت زهرا! زنم را از تو می خواهم. یا امام حسین! خودت کمک کن.» گفتم: «نترس، طوری نیست. هر بلایی می خواست سرم بیاید، آمده بود. چیزی نشده. حالا هم وقت به دنیا آمدن بچه نیست.» گفت: «قدم! خدا به من رحم کند، خدا از سر تقصیراتم بگذرد. تقصیر من است؛ چه به روز تو آوردم.» دوباره همان حالت سراغم آمد؛ بی حسی دست ها و پاها و بعد خواب آلودگی. آمد دستم را گرفت و تکانم داد. «قدم! قدم! قدم جان! چشم هایت را باز کن. حرف بزن. من را کشتی. چه بلایی سر خودت آوردی. دردت به جانم قدم! قدم! قدم جان!» نیمه های همان شب، سومین دخترمان به دنیا آمد. فردای آن روز از بیمارستان مرخص شدم. صمد سمیه را بغل کرده بود. روی پایش بند نبود. می خندید و می گفت: «این یکی دیگر شبیه خودم است. خوشگل و بانمک.» مادر و خواهرها و جاری هایم برای کمک آمده بودند. شینا تازه سکته کرده بود و نمی توانست راه برود. نشسته بود کنار من و تمام مدت دست هایم را می بوسید. خواهرها توی آشپزخانه مشغول غذا پختن بودند، هر چه با چشم دنبال صمد گشتم، پیدایش نکردم. خواهرم را صدا زدم و گفتم: «برایم یک لیوان چای بیاور.» چای را که آورد، در گوشش گفتم: «صمد نیست؟!» خندید و گفت: «نه. تو که خواب بودی، خبر دادند خانم آقا ستار هم دردش گرفته. آقا صمد رفت ببردش بیمارستان.» شب با یک جعبه شیرینی آمد و گفت: «خدا به ستار هم یک سمیه داد.» چند کیلویی هم انار خریده بود. رفت و چند تا انار دانه کرد و توی کاسه ای ریخت و آمد نشست کنارم و گفت: «الحمدلله، این بار خوش قول بودم. البته دخترمان خوب دختری بود. اگر فردا به دنیا می آمد، این بار هم بدقول می شدم.» کاسه انار را داد دستم و گفت: «بگیر بخور، برایت خوب است.» کاسه را از دستش نگرفتم. گفت: «چیه، ناراحتی؟! بخور برای تو دانه کردم.» کاسه را از دستش گرفتم و گفتم: «به این زودی می خواهی بروی؟!» گفت: «مجبورم. تلفن زده اند. باید بروم.» گفتم: «نمی شود نروی؟! بمان. دلم می خواهد این بار اقلاً یک ماهی پیشم باشی.» خندید و سوتی زد و گفت: «او... وَه... یک ماه!» گفتم: «صمد! جانِ من بمان.»
مژده📣📣 مژده📣📣 😍امروز یک محصول عالی براتون داریم حتما ببینید و حتما منتشر کنید👇 🎁نام محصول ، سخنی با معلمان ( حجاب و عفاف ) با صلوات بر محمد و آل محمد جهت تعجیل درفرج مهدی صاحب الزمان برای عزیزان فرهنگی ارسال کنید🌷🌷
🔆 ســـخـــنـی بـــا مــعــلـــمــان (حــجــاب و عـفــاف) 🔰قسمت اول: aparat.com/v/8saQ0 🔰قسمت دوم: aparat.com/v/S1goU 🔰قسمت سوم: aparat.com/v/utTOB 🔰قسمت چهارم: aparat.com/v/FUVA8 🔰قسمت پنجم: aparat.com/v/kMUms 🔰قسمت ششم: aparat.com/v/QaIMJ
ذلت های پهلوی 🔻قسمت سی و سوم 🔸قابل توجه دانشجویان آزادی خواه شاهنشاه فرمودند به نهاوندی بگو موضوع سخت گیری به دانشگاهها را خودم دستور داده بود بود که گارد دانشگاهی این عمل را بکند. 📚کتاب یادداشت های علم، ج۳، ص۳۱ 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
ذلت های پهلوی 🔻قسمت سی و چهار 🔸قابل توجه مخالفان کمک به فلسطین شاهنشاه باید به افغانستان از لحاظ مالی و سیاسی کمک شود. 📚کتاب یادداشت های علم، ج۳، ص۵۷ 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
💠 خشک بودن اعضای وضو 💬 سوال: آیا در وضو لازم است که اعضای وضو خشک باشند؟ ✅ پاسخ: در بین اعضاء وضو تنها جاى مسح بايد خشك باشد و خشک بودن بقیه اعضاء لازم نیست. البته اگر جای مسح نیز مختصرى رطوبت داشته باشد بطورى كه آب دست هنگام مسح بر آن غلبه كند اشكال ندارد. 📚سایت آیت الله مکارم/ احکام وضو/ makarem.ir 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺