🟢وَ لاَ مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ
🔷️هيچ پناهگاهى بهتر و نگهدارنده تر از ورع (و پرهيز از شبهات) نيست
✍️لغزش هاى انسان در بسيارى از موارد در امور شبهه ناك است كه انسان را به پرتگاه محرمات مسلم شرع سوق مى دهد. كسى كه داراى ورع و پرهيز از شبهات است در پناهگاه مطمئنى قرار گرفته كه او را از چنين لغزشى بازمى دارد.
✅ ما هم اکنون در دوره آخرالزمان قرار گرفتیم در مسیری که در حال حرکت هستیم توجه به فرمایش امام علی کمک خوبی به ما خواهد کرد.
📘 حکمت 471 نهج البلاغه
پالایشگاه فاز ۱۴ پارس جنوبی به بهرهبرداری رسید
📍پالایشگاه طرح توسعه فاز ۱۴ پارس جنوبی بهعنوان آخرین پالایشگاه بخش خشکی این میدان مشترک گازی وظیفه پالایش گاز ترش برداشتشده از سکوهای این فاز در دریا را بهعهده دارد.
🔹سکوهای این فاز پیشتر در موقعیت خود نصب شده بودند و چهار ردیف شیرینسازی گاز این پالایشگاه از سال ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۱ همزمان با آغاز بهکار دولت سیزدهم عملیاتی شدند.
🔹 اعتبار اجرای مگاپروژه فاز ۱۴ پارس جنوبی برای حفاری، ساخت و نصب سکوهای دریایی، تأمین و اجرای خطوط لوله دریایی و تأسیسات دریایی برابر با ۵.۲ میلیارد دلار بود.
#قرآن_کریم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سپاه_مقتدر
#جان_فدا
#کارگروهتخصصیخادمانعصرظهور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید ↓
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
🇮🇷 @saghebin 🇮🇷
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
#دختر_شینا قسمت ششم یک ساک هم دستش بود. تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و ساک را داد دستم و گفت:
#دختر_شینا
قسمت هفتم
رفتم و گوشه ای نشستم و آن را باز کردم. چند تا بلوز و دامن و روسری برایم خریده بود. از سلیقه اش خوشم آمد. نمی دانم چطور شد که یک دفعه دلم گرفت. لباس ها را جمع کردم و ریختم توی ساک و زیپش را بستم و دویدم توی حیاط. صمد نبود، رفته بود.
فردایش نیامد. پس فردا و روزهای بعد هم نیامد. کم کم داشتم نگرانش می شدم. به هیچ کس نمی توانستم راز دلم را بگویم. خجالت می کشیدم از مادرم بپرسم خبری از صمد دارد یا نه. یک روز که سرِ چشمه رفته بودم، از زن ها شنیدم پایگاه آماده باش است و به هیچ سربازی مرخصی نمی دهند. پدرم در خانه از تظاهرات ضد شاه حرف می زد و اینکه در اغلب شهرها حکومت نظامی شده و مردم شعارهای ضد حکومت و ضد شاه سر می دهند؛ اما روستای ما امن و امان بود و مردم به زندگی آرام خود مشغول بودند.
یک ماه از آخرین باری که صمد را دیده بودم، می گذشت. آن روز خدیجه و برادرم خانه ما بودند، نشسته بودیم روی ایوان. مثل تمام خانه های روستایی، درِ حیاط ما هم جز شب ها، همیشه باز بود. شنیدم یک نفر از پشت در صدا می زند: «یاالله... یاالله...» صمد بود. برای اولین بار از شنیدن صدایش حال دیگری بهم دست داد. قلبم به تپش افتاد. برادرم، ایمان، دوید جلوی در و بعد از سلام و احوال پرسی تعارفش کرد بیاید تو. صمد تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و سلام داد. حس کردم صورتم دارد آتش می گیرد.
انگار دو تا کفگیر داغ گذاشته بودند روی گونه هایم. سرم را پایین انداختم و رفتم توی اتاق. خدیجه تعارف کرد صمد بیاید تو. تا او آمد، من از اتاق بیرون رفتم. خجالت می کشیدم پیش برادرم با صمد حرف بزنم یا توی اتاقی که او نشسته، بنشینم. صمد یک ساعت ماند و با برادرم و خدیجه حرف زد. وقتی از دیدن من ناامید شد، بلند شد، خداحافظی کرد برود. توی ایوان من را دید و با لحن کنایه آمیزی گفت: «ببخشید مزاحم شدم. خیلی زحمت دادم. به حاج آقا و شیرین جان سلام برسانید.»
بعد خداحافظی کرد و رفت. خدیجه صدایم کرد و گفت: «قدم! باز که گند زدی. چرا نیامدی تو. بیچاره! ببین برایت چی آورده.» و به چمدانی که دستش بود اشاره کرد و گفت: «دیوانه! این را برای تو آورده.»
آن قدر از دیدن صمد دستپاچه شده بودم که اصلاً چمدان را دستش ندیده بودم. خدیجه دستم را گرفت و با هم به یکی از اتاق های تو در تویمان رفتیم. درِ اتاق را از تو چفت کردیم و درِ چمدان را باز کردیم. صمد عکس بزرگی از خودش را چسبانده بود توی درِ داخلی چمدان و دورتادورش را چسب کاری کرده بود. با دیدن عکس، من و خدیجه زدیم زیر خنده. چمدان پر از لباس و پارچه بود. لابه لای لباس ها هم چند تا صابون عطری عروس گذاشته بود تا همه چیز بوی خوب بگیرد
لباس ها هم با سلیقه تمام تا شده بود. خدیجه سر شوخی را باز کرد و گفت: «کوفتت بشود قدم، خوش به حالت. چقدر دوستت دارد.»
ایمان، که دنبالمان آمده بود، به در می کوبید. با هول از جا بلند شدم و گفتم: «خدیجه! بیا چمدان را یک جایی قایم کنیم.»
خدیجه تعجب کرد: «چرا قایم کنیم؟!»
خجالت می کشیدم ایمان چمدان را ببیند. گفتم: «اگر ایمان عکس صمد را ببیند، فکر می کند من هم به او عکس داده ام.»
ایمان دوباره به در کوبید و گفت: «چرا در را بسته اید؟! باز کنید ببینم.»
با خدیجه سعی کردیم عکس را بکَنیم، نشد. انگار صمد زیر عکس هم چسب زده بود که به این راحتی کنده نمی شد. خدیجه به شوخی گفت: «ببین انگار چسب دوقلو زده به این عکس. چقدر از خودش متشکر است.»
ایمان، چنان به در می کوبید که در می خواست از جا بکند. دیدیم چاره ای نیست و عکس را به هیچ شکلی نمی توانیم بکنیم. درِ چمدان را بستیم و زیر رختخواب هایی که گوشه اتاق و روی هم چیده شده بود، قایمش کردیم. خدیجه در را به روی ایمان باز کرد. ایمان که شستش خبردار شده بود کاسه ای زیر نیم کاسه است، اول با نگاه اتاق را وارسی کرد و بعد گفت: «پس کو چمدان. صمد برای قدم چی آورده بود؟!»
زیر لب و آهسته به خدیجه گفتم: «به جان خودم اگر لو بدهی، من می دانم و تو.»
خدیجه سر ایمان را گرم کرد و دستش را کشید و او را از اتاق بیرون برد.
روزها پشت سر هم می آمدند و می رفتند. گاهی صمد تندتند به سراغم می آمد و گاهی هم ماه به ماه پیدایش نمی شد. اوضاع مملکت به هم ریخته بود و تظاهرات ضد شاهنشاهی به روستاها هم کشیده شده بود. بهار تمام شد. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سرد و یخبندان را هم پشت سر گذاشتیم.
در نبود صمد، گاهی او را به کلی فراموش می کردم؛ اما همین که از راه می رسید، یادم می افتاد انگار قرار است بین من و او اتفاقی بیفتد و با این فکر نگران می شدم؛ اما توجه بیش از اندازه پدرم به من باعث دل خوشی ام می شد و زود همه چیز را از یاد می بردم.
چند روزی بیشتر به عید نمانده بود. مادرم شام مفصلی پخته و فامیل را دعوت کرده بود. همه روستا مادرم را به کدبانوگری می شناختند. دست پختش را کسی توی قایش نداشت. از محبتش هیچ کس سیر نمیشد
9.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ویدیو #کلیپ
#دکتر_علی_تقوی
🔵 اینـو فرصـت ببیـن که گنـاه داره زیـاد میشـه!
چه ڪنیم خشـم خـدا نازل نشـه⁉️
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#اعیاد_شعبانیه
#قرآن_کریم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سپاه_مقتدر
#جان_فدا
#کارگروهتخصصیخادمانعصرظهور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید ↓
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
🇮🇷 @saghebin 🇮🇷
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
#احکام
کشف نجاست لباس پس از تطهیر برای نماز
#قرآن_کریم
#اعیاد_شعبانیه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سپاه_مقتدر
#جان_فدا
#کارگروهتخصصیخادمانعصرظهور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید ↓
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
🇮🇷 @saghebin 🇮🇷
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
😉 تو آدم بدی نیستی... فقط...
تحت تاثیر امواج امپراطوری رسانه قرارگرفتی!
#اعیاد_شعبانیه
#تلنگرانه
#قرآن_کریم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سپاه_مقتدر
#جان_فدا
#کارگروهتخصصیخادمانعصرظهور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید ↓
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
🇮🇷 @saghebin 🇮🇷
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
یه حرم داره ارباب ُ ، یه جهان گرفتارش .(:💔!
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#شب_بخیر
-مهدیجان شرمندهایم🥀
دلم از ندیدنت پُر است،
آنقدر که اضافهاش از چشمانم میچکد...💔
اللهم عجل لولیک الفرج
#جمعه #امام_زمان عج
#اعیاد_شعبانیه
#تلنگرانه
#قرآن_کریم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سپاه_مقتدر
#جان_فدا
#کارگروهتخصصیخادمانعصرظهور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید ↓
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
🇮🇷 @saghebin 🇮🇷
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای بسیار خاص و عالی از پیامبر (ص) از زبان حاج آقا فرحزاد
#اعیاد_شعبانیه
#تلنگرانه
#قرآن_کریم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سپاه_مقتدر
#جان_فدا
#کارگروهتخصصیخادمانعصرظهور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید ↓
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
🇮🇷 @saghebin 🇮🇷
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام
صبحت پر از لطف خدا 🌹
#اعیاد_شعبانیه
#تلنگرانه
#قرآن_کریم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سپاه_مقتدر
#جان_فدا
#کارگروهتخصصیخادمانعصرظهور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید ↓
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
🇮🇷 @saghebin 🇮🇷
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
اعترافات یک زن 😢☝️
دیشب اینترنت قطع بود .... 😔
کلی کار کردم!
بعدش ظرفارو شستم! 🥃
خونه رو جارو کردم!
غذا پختم!
.
.
. دیگه کم کم داشتم به شوهرم علاقمند میشدم که نتم وصل شد😂😂
به نام خدای خالق محبت
به نام آنکه دل کاشانه اوست
چراغ هر کسی در خانه اوست
با سلام و ادب محضر عزیزانی که با عشق با همسرشان گفتگو می کنند
رسول اللَّه صلی الله علیه و آله:
جُلُوسُ الْمَرْءِ عِنْدَ عِیالِهِ احَبُّ الَی اللَّهِ تَعالی مِنْ اعْتِکافٍ فی مَسْجِدی هذا.
نشستن مرد نزد همسرش نزد خداوند متعال، محبوبتر و دوست داشتنی تر است از اعتکاف او در مسجد من، (اشاره به مسجدالنبی).
تنبیه الخواطر، ج2، ص122
یکی از گمشده های زندگیهای مدرن و تکنولوژیک غفلت از خانواده و عزیزان اطراف است. لطفا با حوصله وقت کافی برای گفتگو و احوالپرسی با همسر دلبند خود بگذارید.
✍مشاور
#عید_امید
#قرآن_کریم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سپاه_مقتدر
#جان_فدا
#کارگروهتخصصیخادمانعصرظهور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید ↓
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
🇮🇷 @saghebin 🇮🇷
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸