eitaa logo
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
1.7هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
5.6هزار ویدیو
169 فایل
🏵️ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻲ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﭼﻴﺴت؟ النَّجْمُ الثَّاقِبُ🌠 ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺭﺧﺸﺎنیﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﻠمت را می شکافد ناشناس: https://gkite.ir/es/nashenas1401 @Sarbaze_Fadaei_Seyed_Ali ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞|دعای تحویل سال نو به صورت همخوانی زیبا 🔸نماهنگ"نوروز مهدوی" 🎧همخوانی دعای یا مقلب القلوب و الابصار و اشعار فارسی در مدح حضرت امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف🌹 🎉به مناسبت تقارن نوروز با نیمه شعبان 🚧کاری از: 💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از انسان‌های سگ‌نما، حالا رسید به انسان‌های خوک‌نما 😳😐😳 این انسان‌های مدرن،۱۲۰۰پوند می‌دهند تا مثل خوک زندگی کنند‼️ یکی ازشرکت کنندگان می گوید،درخوک درمانی باخوک ها جست و خیز می کنیم، ودرلای گل ها و مدفوع می خوابیم😖 این کار واقعاً حال روحی آدم را خوب می کند😐 غرب متمدن😏 ↓ 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
✨کراماتی از مهدی موعود-عج-✨ 📝نویسنده زینب محمودی 📎انتشارات نشرجمال-رقعی شومیز-136صفحه 📔کتاب کراماتی از مهدی موعود عجل الله فرجه با گزینش و بازنویسی حکایاتی جذّاب و تاثیرگذار از لطف و عنایت ایشان به دوستان و عاشقان، یاد ایشان را در دل‌ها زنده نگه می‌دارد و امید به آینده و تلاش و تکاپو برای رسیدن به افق‌های بلند معنویت و پیشرفت را بیشتر می‌نماید. ↓ 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
🔴 تحقق امر در زمان غفلت مردم ✅ حساب مردم به آنان نزديك شده، درحالى‌كه در غفلتند و روى گردانند ! (انبیا/۱) 🌕 امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، نگاهی به امام حسین علیه السلام کرد و فرمود: این پسر من آقاست؛ چنان که پیغمبر صلی الله علیه و آله نیز او را آقا نامید؛ از دودمان او مردی همنام پیغمبرتان می‌آید که در آفرینش و سیرت مانند خود آن حضرت است و به هنگامی که مردم از همه جا غافلند، حق مرده و سراسر گیتی را فرا گرفته باشد، ظهور کند 📗غیبت طوسی، ج۱، ص۱۹۰ 📗غیبت نعماني، ج۱، ص۲۱۴ 🌕 مردم‌ هیچ به فکر و روز قیام و حساب‌ نیستند. پرده غفلت‌ چشم‌ ‌آنها‌ ‌را‌ کور، و پنبه غفلت‌ گوش‌ ‌آنها‌ ‌را‌ کر کرده‌. و از عظمت روز قیام و حوادث آن بی‌اطلاع هستند. هر زمان هم مطلبی از و به ایشان میرسد با بی‌شرمی تمام آن را خرافه و شوخی می‌دانند؛ هرچه قدر خداوند با انواع بلایا آنها را متوجه می‌نماید تا متذکر شوند، انگار نه انگار؛ و همچنان در حالت غفلت و بی خبری هستند چون آنطور که باید آن را تصور نمی‌کنند و درکی از روز و رستاخیز ندارند وگرنه دلهایشان متأثر میشد و در صدد توبه و ایمان بر می‌آمدند. ↓ 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
🔷 ‌دادگاه متهم اصلی شهادت کیان پیرفلک برگزار شد 🔸براساس کیفرخواست صادره، عباس کورکوری متهم است به محاربه از طریق کشیدن سلاح به قصد جان مردم و ارعاب و افساد فی‌الارض از طریق ارتکاب جنایت به وسیله تیراندازی با سلاح جنگی، اخلال در نظم عمومی و ایراد خسارت عمده به تمامیت جسمانی منتج به جان‌باختن ۷ نفر از جمله کیان پیرفلک، ایراد خسارت عمده به اموال عمومی و خصوصی، تشکیل گروه باغی و عضویت در آن از طریق قیام مسلحانه علیه نظام. 🔸متهم در بخشی از اظهارات خود گفته: اتهامات را قبول دارم. علت اصلی ارتکاب من به این جنایات تحت تاثیر قرار‌گرفتن از فضای‌مجازی بوده که در آن شرایط با توجه به تبلیغات وسیع مجازی، به قصد انجام اقدامات خرابکارانه اسلحه تهیه کردم. ↓ 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللهم صلِ عَلیَ وَلیِکَ عَلیِ بنِ موسیَ الرضا عَدَدَ ما فی عِلمِک صَلاه دائِمَهَ بِدَوامِ مُلکِکَ وَ سُلطانِک... ان شاء الله روزیمون بشه... ↓ 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اون دنیا هر گناهی که داریم به مانند یک حیوانی در برابرمون حاضر میشه و ازمون سوال میکنه! 🔺روایت یک تجربه‌گر مرگ از این موضوع ↓ 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
🍃 📓 نام : « خانه خوانی » ✍ نویسنده : « علی طباطبایی » 🗂 ناشر : « نشر اطراف » 📖 توضیحات : کتاب خانه‌خوانی به دنبال بازنمایی روایی تجربه‌ی زیسته‌ در خانه است؛ تجربه‌‌ای روزمره که همزمان به عمیق‌ترین لایه‌های درون ما پیوند دارد. 📘 این کتاب با توصیف خاطرات و تداعی‌های مختلف فضاهای خانه، خواننده را به باززیستن این تجربه دعوت می‌کند. 📕 نویسنده، از طریق گفت‌وگو با تعدادی از ساکنان خانه‌های برهه‌ی گذار معماری تهران و نقلِ تجربه‌ی زندگی در فضای خانه‌ و مفهوم «در‌خانه‌بودن» برای آن‌ها، می‌کوشد معنای زنده‌ی نهفته در این خانه‌‌ها را کشف کند و راهی تازه برای گفت‌وگو درباره‌ی کیفیت خانه بگشاید. 📙 این کتاب با رجوع به اندیشه‌های متفکران پدیدارشناسی معماری و همین‌طور تجربه‌ی زیسته‌ی ساکنان، به دنبال روشن‌تر ‌کردن پاسخ این پرسش‌ها است: ❓در‌خانه‌بودن چگونه تجربه‌ای است؟ ❓ چه رابطه‌ای میان تجربه‌ی درخانه‌بودن و کیفیت فضاهای خانه برقرار است؟ ❓ چگونه می‌توان با استفاده از قابلیت‌های روایت از تجربه‌ی درخانه‌بودن سخن گفت؟ 📚 ↓ 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
🔷شمخانی: تداوم شیطنت‌های آمریکا قابل تحمل نیست دبیر شورای عالی امنیت ملی: 🔸با اجرای کامل توافقنامه امنیتی میان ایران و عراق توسعه همه جانبه روابط، سرعت خواهد گرفت. 🔸شیطنت‌های آمریکا همچنان ادامه دارد و تداوم این روند که مخل امنیت و ثبات در منطقه است قابل تحمل نمی‌باشد. 🔸پیگیری محاکمه و مجازات آمرین و عاملین شهادت شهیدان «حاج قاسم سلیمانی» و «ابومهدی المهندس» از اولویت‌های اصلی همکاری‌های امنیتی دو کشور است و نباید این مهم دچار مرور زمان شود. 🔸مشاور امنیت ملی عراق: بغداد، تمام تلاش خود را برای اجرای کامل توافقنامه دو کشور بکار خواهد گرفت و به هیچ گروه یا کشوری اجازه نخواهد داد که از خاک عراق برای ایجاد ناامنی در ایران استفاده کند. ↓ 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
خاطرات فردوست 🔻قسمت سی و هفتم 🔸دزدیهای رضاخان از مردم: رضاخان در طول سلطنتش تمام املاک مرغوب شمال را به زور سرنیزه به نام خود کرد. پس از سقوط او تا مدتها روزنامه ها و مجلات کشور پر بود از نمونه هایی از غصب انواع مردم توسط رضاخان. البته گاهی پول مختصری هم به عنوان بهای آنها می داد. املاک را به منطقه های مختلف تقسیم کرد و در هر منطقه یک افسر گماردتا محافظت بکنند‌. 📚ظهور و سقوط پهلوی، ج ۱، ص ۱۱۱ ↓ 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
خاطرات فردوست 🔻قسمت سی و هشتم 🔸اموال مردم را که دزدیده بودند بین خود تقسیم می کردند: در سال ۱۳۱۹(یک سال قبل از رفتن رضاخان) صورتحساب عایدی خالص سالیانه املاک پهلوی ۶۲ میلیون تومان بود، که همه اینها را به محمدرضا منتقل کرد و سایر اولاد او بی نصیب ماندند. بعدها آنها به رضاخان گله کردند و او نیز به محمدرضا نوشت که کاخ های فرزندان را به آنها انتقال بدهد و علاوه بر آن به هر کدام یک میلیون تومان بپردازد، که سریعا انجام شد. 📚ظهور و سقوط پهلوی، ج ۱، ص ۱۱۱ ↓ 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
خاطرات فردوست 🔻قسمت سی و نهم(پایان) 🔸وقتی BBC هم اعتراف به زمین خواری رضاخان می کند: در روزهای اشغال ایران توسط منتفقین، که انگلیسی ها رضا را به عنوان يک مهره بی ارزش و مدفون می دانستند‌. رادیویBBC سه روز متوالی درباره املاک رضاخان سخن گفت و می گفت که بزرگترین خدمتی که رضاخان به مملکتش کرده غصب کلیه اموال مردم شمال است. 📚ظهور و سقوط پهلوی، ج ۱، ص ۱۱۲ ↓ 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
#دختر_شینا قسمت شانزدهم فتیله اش را کم و زیاد می کنم یا نگاه می کنم ببینم آب جوش آمده یا نه، با صد
قسمت هفدهم لیوان آب را به کبری دادم. او سعی کرد با قاشق آب را توی دهان نوزاد بریزد. اما نوزاد نمی توانست آن را بخورد. دهانش را باز می کرد تا سینه مادر را بگیرد و مک بزند، اما قاشق فلزی به لب هایش می خورد و او را آزار می داد. به همین خاطر با حرص بیشتری گریه می کرد. حال من و کبری بهتر از نوزاد نبود. به همین خاطر وقتی دیدیم نمی توانیم کاری برای نوزاد انجام بدهیم، هر دو با هم زدیم زیر گریه. مادرشوهرم همان شب، در بیمارستان رزن توانست آن یکی فرزندش را به دنیا بیاورد. قل دوم دختر بود. فردا صبح او را به خانه آوردند. هنوز توی رختخوابش درست و حسابی نخوابیده بود که نوزاد پسر را گذاشتیم توی بغلش تا شیر بخورد، بچه با اشتها و حرص و ولع شیر می خورد و قورت قورت می کرد. ما از روی خوشحالی اشک می ریختیم. با تولد دوقلوها زندگی همه ما رنگ و روی تازه ای گرفت. من از این وضعیت خیلی خوشحال بودم. صمد مشغول گذراندن سربازی اش بود و یک هفته در میان به خانه می آمد. به همین خاطر بیشتر وقت ها احساس تنهایی و دلتنگی می کردم. با آمدن دوقلوها، رفت و آمدها به خانه ما بیشتر شد و کارهایم آن قدر زیاد شد که دیگر وقت فکر کردن به صمد را نداشتم. از مهمان ها پذیرایی می کردم، مشغول رُفت و روب بودم، ظرف می شستم، حیاط جارو می کردم، و یا در حال آشپزی بودم. شب ها خسته و بی حال قبل از اینکه بتوانم به چیزی فکر کنم، به خواب عمیقی فرو می رفتم. بعد از چند هفته صمد به خانه آمد. با دیدن من تعجب کرد. می گفت: «قدم! به جان خودم خیلی لاغر شده ای، نکند مریضی.» می خندیدم و می گفتم: «زحمت خواهر و برادر جدیدت است.» اما این را برای شوخی می گفتم. حاضر بودم از این بیشتر کار کنم؛ اما شوهرم پیشم باشد. گاهی که صمد برای کاری بیرون می رفت، مثل مرغ پرکنده از این طرف به آن طرف می رفتم تا برگردد. چشمم به در بود. می گفتم: «نمی شود این دو روز را خانه بمانی و جایی نروی.» می گفت کار دارم. باید به کارهایم برسم. دلم برایش تنگ می شد. می پرسید: «قدم! بگو چرا می خواهی پیشت بمانم.» دوست داشت از زبانم بشنود که دوستش دارم و دلم برایش تنگ می شود. سرم را پایین می انداختم و طفره می رفتم. سعی می کرد بیشتر پیشم بماند. نمی توانست توی کارها کمکم کند. می گفت: «عیب است. خوبیت ندارد پیش پدر و مادرم به زنم کمک کنم. قول می دهم خانه خودمان که رفتیم، همه کاری برایت انجام دهم.» می نشست کنارم و می گفت: «تو کار کن و تعریف کن، من بهت نگاه می کنم.» می گفتم: «تو حرف بزن.» می گفت: «نه تو بگو. من دوست دارم تو حرف بزنی تا وقتی به پایگاه رفتم، به یاد تو و حرف هایت بیفتم و کمتر دلم برایت تنگ شود.» صمد می رفت و می آمد و من به امید تمام شدن سربازی اش و سر و سامان گرفتن زندگی مان، سعی می کردم همه چیز را تحمل کنم. دوقلوها کم کم بزرگ می شدند. هر وقت از خانه بیرون می رفتیم، یکی از دوقلوها سهم من بود. اغلب حمید را بغل می گرفتم. بیشتر به خاطر آن شبی که آن قدر حرصمان داد و تا صبح گریه کرد، احساس و علاقه مادری نسبت به او داشتم. مردمی که ما را می دیدند، با خنده و از سر شوخی می گفتند: «مبارک است. کی بچه دار شدی ما نفهمیدیم؟!» یک ماه بعد، مادرشوهرم دوباره به اوضاع اولش برگشت. صبح زود بلند می شد نان بپزد. وظیفه من این بود قبل از او بیدار بشوم و بروم تنور را روشن کنم تا هنگام نان پختن کمکش باشم. به همین خاطر دیگر سحرخیز شده بودم؛ اما بعضی وقت ها هم خواب می ماندم و مادرشوهرم زودتر از من بیدار می شد و خودش تنور را روشن می کرد و مشغول پختن نان می شد. در این مواقع جرئت رفتن به حیاط را نداشتم. به همین خاطر هر صبح، تا از خواب بیدار می شدم، قبل از هر چیز گوشه پرده اتاقم را کنار می زدم. اگر لوله ای که بعد از روشن شدن تنور روی دودکش تنور می گذاشتیم، پای دیوار بود، خوشحال می شدم و می فهمیدم هنوز مادرشوهرم بیدار نشده، اما اگر دودکش روی تنور بود، عزا می گرفتم. وامصیبتا بود. زمستان هم داشت تمام می شد. روزهای آخر اسفند بود؛ اما هنوز برف ها آب نشده بودند. کوچه های روستا پر از گل و لای و برف هایی بود که با خاک و خاکسترهای آتش منقل های کرسی سیاه شده بود. زن ها در گیر و دار خانه تکانی و شست وشوی ملحفه ها و رخت و لباس ها بودند. روزها شیشه ها را تمیز می کردیم، عصرها آسمان ابری می شد و نیمه شب رعد و برق می شد، باران می آمد و تمام زحمت هایمان را به باد می داد. چند هفته ای بیشتر به عید نمانده بود که سربازی صمد تمام شد. فکر می کردم خوشبخت ترین زن قایش هستم. با عشق و علاقه زیادی از صبح تا عصر خانه را جارو می کردم و از سر تا ته خانه را می شستم. با خودم می گفتم: «عیب ندارد. در عوض این بهترین عیدی است که دارم. شوهرم کنارم است و با هم از این همه تمیزی و سور و سات عید لذت می بریم.» صمد آمده بود و دنبال کار می گشت.
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
نکته ی دیگه ای که بعضیا با امر به معروف اشتباه میگیرن التماس کردنه، خواهش کردنه❌ امر به معروف باید
امر به معروف به معنای قانون شکنی نیست❌ کسی حق نداره بدون مجوز حکومت و بدون مجوز شرع😬 تجمع غیر قانونی و تحصن غیر قانونی ❌ شلوغ کردن و مملکت رو به آشوب بکشه❌ قانون شکنی خودش یکی از منکراته و جُرمه✅⚠️