🔺️صدور احکام ۱۴ متهم پرونده شهادت شهید عجمیان
🔻رئیس کل دادگستری البرز:
🔹دادگاه ۱۶ متهم پرونده شهادت شهید عجمیان در شعبه اول دادگاه انقلاب کرج برگزار و حکم صادر شد که دیوان عالی کشور احکام اعدام ۲ نفر از متهمان به نامهای محمد حسینی و محمدمهدی کرمی را تایید و نسبت به بقیه متهمان پرونده را جهت رسیدگی و صدور حکم مجدد به همان شعبه اعاده کرد.
🔹جلسات دادگاه برای ۱۴ متهم با حضور متهمان و وکلای انتخابی آنها برگزار شد و در نهایت حکم پرونده صادر و ابلاغ شد.
🔹براساس حکم صادر حمید قره حسنلو به ۱۵سال حبس، رضا آریا، حسین محمدی، مهدی محمدی و آرین فرزام نیا هر کدام به ۱۰ سال حبس، محمدامین اخلاقی ساوجبلاغی، امین مهدی شکراللهی، فرزانه قره حسنلو هر کدام به ۵ سال حبس و شایان چارانی و امیرمحمد جعفری و علی معظمی گودرزی به ۳ سال حبس محکوم شدند.
🔹در رسیدگی مجدد به پرونده، عنوان اتهامی۳ نفر از متهمان به نامهای بهراد علی کناری، جواد زرگران و رضا شاکر زواردهی از افساد فی الارض به اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم علیه امنیت کشور و فعالیت تبلیغی علیه نظام تغییر پیدا کرد.
🔹با توجه به اینکه بلافاصله پس از ابلاغ عفو مقام معظم رهبری تمام متهمان پرونده به صورت کتبی ابراز ندامت کرده و تعهد به عدم تکرار جرایم مشابه دادند، با توجه به نوع و عنوان اتهام، این ۳ متهم مشمول عفو مقام معظم رهبری شده و قرار موقوفی تعقیب در مورد آنها صادر و امروز آزاد شدند.
🔴 چقدر جفاکاری اگر قلبت از این حرفها تکان نمیخورد
🔵 صاحب مکیال المکارم می گوید :
🔹خدا در قرآن فرموده: هَلْ جَزاء الْاِحْسانِ اِلّا الإحْسانُ فَبِأیِّ آلاء رَبِّکُما تُکَذِّبانِ آیا پاسخ خوبی غیر از خوبی است؟!
🔸ای کسی که از جبران خوبی های مولایت صاحب الزمان عاجز هستی، آیا نمیتوانی ساعتی از ساعات شبانه روزت را که بی اختیار میگذرد به دعا برای او اختصاص دهی؟ همان مولایی که به هر شکلی به تو خوبی کرده و زبان از شمارش و توصیف خوبی های او ناتوان است؟ همين عمر و زندگانی تو که با آن به اهدافت میرسی فقط یک نعمت از نعمت هایی است که خدا به یمن وجود امام زمان روزیات کرده...
🔺 چقدر جفاکاری! پس چقدر جفاکاری اگر قلبت از این حرفها تکان نمیخورد و زبانت به دعا برای مولایت باز نمیشود...
📚 مکیال المکارم جلد ۱ صفحه ۴۹۴
#امام_زمان
#حجاب
#قرآن_کریم
#سپاه_مقتدر
#لبیک_یا_خامنه_ای
#پلیس_وظیفه_شناس_متشکریم
#کارگروهتخصصیخادمانعصرظهور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🇮🇷 @saghebin 🇮🇷
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🔺نمونه ای از نظر هموطنان در مورد بازخورد طرح هوشمند مقابله با بی حجابی در شهرشان
#پلیس_وظیفه_شناس_متشکریم
#حجاب
#امام_زمان
#حجاب
#قرآن_کریم
#سپاه_مقتدر
#لبیک_یا_خامنه_ای
#کارگروهتخصصیخادمانعصرظهور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🇮🇷 @saghebin 🇮🇷
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
#دختر_شینا قسمت چهل چیزی دادم خوردند و کمی اسباب بازی ریختم جلویشان و رفتم پی کارم. گوشت ها را خر
#دختر_شینا
قسمت چهل و یک
صمد گفت: «از این حرف ها نزنی پیش آقای دکتر، خجالت می کشم. ببین خانم دکتر چه راحت نشسته و با بچه ها بازی می کند. مثلاً تو بچه کوه و کمری.»
دور و برمان خلوت بود. پرنده پر نمی زد. گاهی صدای زوزه سگ یا شغالی از دور می آمد. باد می وزید و برق هم که رفته بود. ما حتی یکدیگر را درست و حسابی نمی دیدیم. کورمال کورمال شام را آوردیم. با کمک هم سفره را چیدیم. خدیجه کنارم نشسته بود و معصومه هم بغل خانم دکتر بود. خدیجه از سرما می لرزید. هیچ نفهمیدم شام را چطور خوردیم. توی دلم دعادعا می کردم زودتر بلند شویم برویم؛ اما تازه مردها تعریفشان گل کرده بود. خانم دکتر هم عین خیالش نبود. با حوصله و آرام آرام برای من تعریف می کرد. هر کاری می کردم، نمی توانستم حواسم را جمع کنم. فکر می کردم الان از پشت درخت ها سگ یا گرگی بیرون می آید و به ما حمله می کند. از طرفی منطقه نظامی بود و اگر وضعیت قرمز می شد، خطرش از جاهای دیگر بیشتر بود. از سرما دندان هایم به هم می خورد. بالاخره مردها رضایت دادند. وسایلمان را جمع کردیم و سوار ماشین شدیم. آن موقع بود که تازه نفس راحتی کشیدم و گرم صحبت با خانم دکتر شدم.
به خانه که رسیدیم، بچه ها خوابشان برده بود. جایشان را انداختم. لباس هایشان را عوض کردم. صمد هم رفت توی آشپزخانه و ظرف ها را شست.دنبال صمد رفتم توی آشپزخانه. برگشت و نگاهم کرد و گفت: «خانم خوب بود؟! خوش گذشت؟!»
خواستم بگویم خیلی! اما لب گزیدم و رفتم سر وقت آبگوشتی که از ظهر مانده بود. آن روز نه ناهار خورده بودم و نه شام درست و حسابی. از گرسنگی و ضعف دست و پایم می لرزید.
فردای آن روز صمد ما را به قایش برد و خودش به جبهه برگشت. من و بچه ها یک ماه در قایش ماندیم. زمستان بود و برف زیادی باریده بود. چند روز بعد از اینکه به همدان برگشتیم، هوا سردتر شد و دوباره برف بارید. خوشحالی ام از این بود که موقع نوشتن قرارداد، صمد پارو کردن پشت بام را به عهده صاحب خانه گذاشته بود.
توی همان سرما و برف و بوران برایم کلی مهمان از قایش رسید، که می خواستند بروند کرمانشاه. بعد از شام متوجه شدم برای صبحانه نان نداریم. صبح زود بلند شدم و رفتم نانوایی. دیدم چه خبر است! یک سر صف توی نانوایی بود و یک سر آن توی کوچه. از طرفی هم هوا خیلی سرد بود. چاره ای نداشتم. ایستادم سر صف دوتایی، که خلوت تر بود. با این حال ده دقیقه ای منتظر شدم تا نوبتم شد. نان را گرفتم، دیدم خانمی آخر صف ایستاده. به او گفتم: «خانم نوبت من را نگه دار تا من بروم و برگردم.»
تا خانه برسم چند بار روی برف ها لیز خوردم و افتادم. نان را گذاشتم توی سفره. مهمان ها بیدار شده بودند. چایی را دم کردم و پنیر را هم گذاشتم بیرون از یخچال و دوباره دویدم طرف نانوایی. وقتی رسیدم، دیدم زن نیست. ناراحت شدم. به چند نفر که توی صف ایستاده بودند، گفتم: «من اینجا نوبت گرفته ام همین ده دقیقه پیش آمدم، دو تا نان گرفتم و رفتم.» زن ها فکر کردند می خواهم بی نوبت نان بگیرم. چند نفری شروع کردند به بد و بیراه گفتن و دعوا کردن. یکی از زن ها با دست محکم هلم داد؛ اگر دستم را به دیوار نگرفته بودم، به زمین می افتادم. یک دفعه همان زن را دیدم. زنبیل قرمزی دستش بود. با خوشحالی گفتم: «خانم... خانم... مگر من پشت سر شما نبودم؟!» زن لبخندی زد و با دست اشاره کرد جلو بروم. انگار تمام دنیا را به من داده بودند. زن ها که این وضع را دیدند، با اکراه راه را باز کردند تا جلو بروم. هنوز هم وقتی زنبیل قرمزی را می بینم، یاد آن زن و خاطرة آن روز می افتم.
هوا روز به روز سردتر می شد. برف های روی زمین یخ بسته بودند. جاده های روستایی کم رفت و آمد شده بودند و به همین خاطر دیگر کسی از قایش به همدان نمی آمد. در این بین، صاحب خانه خیلی هوایم را داشت. گاهی که برای خودشان چیزی می خرید، مقداری هم برای ما می آورد؛ اما من یا قبول نمی کردم، یا هر طور بود پولش را می دادم
دوست نداشتم دِینی به گردنم باشد. یا اینکه فکر کنند حالا که شوهرم نیست، به دیگران محتاجم. به همین خاطر بیشتر از توانم از خودم کار می کشیدم. سرما به چهل و دو سه درجه زیر صفر رسیده بود. نفت کافی برای گرم کردن خانه ها نبود.برای اینکه بچه ها سرما نخورند، توی خانه کاپشن و کلاه تنشان می کردم.یک روز صبح وقتی رفتم سراغ نفت، دیدم پیت تقریباً خالی شده.بچه ها خوابیده بودند.پیت های بیست لیتری نفت را برداشتم و رفتم شعبه نفت که سر خیابان بود و با خانه ما فاصله زیادی داشت.مردم جلوی مغازه صف کشیده بودند؛ پیت های نفت را با طناب به هم وصل کرده بودند؛ تا کسی نوبتش جا به جا نشود.
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
این چهار شرط وجوب که گفتیم احکام امر به معروف این چهار شرط اکثر جاها برقراره و هست ولی ما متاسفانه ت
این بخش رو جمع بندی کنیم امر به معروف سه مرحله داره عزیزان. پس چهار شرط وجوب "سه مرحله":
مرحله ی اول: تذکر قلبی، اشاره ای، ابراز ناراحتی میگن ناراحتی خودت از گناه رو از قلبت به چهرت بیار، اخم کردن اشاره کردن / ابرو بالا انداختن / انگشت به دهان گرفتن / پشت دست زدن
ببینید با اشاره با رفتار مرحله اول بهش میگن ابراز ناراحتی قلبی.
امام در تحریرالوسیله می فرمایند مرحله ی اول یعنی با گناهکار طوری رفتار کنی که او از رفتار تو بفهمه کارش غلطه
مرحله ی دوم تذکر زبانیست با لسان
مرحله ی سوم: اقدام فیزیکی، درگیری، یدی، زوری، دستگیری دیگه این البته به عهده ی حکومته، مردم حق ندارن انجام بدن مگر به اذن ،حکومت مجتهد جامع الشرايط.
✍ذلت های پهلوی
🔻قسمت هفتم
🔸 قابل توجه آنهایی که می گویند در زمان شاه عراق از ایران می ترسید
برفرض عراق جنگ نکند همان قدر فعلا کشتی های ما را در شط راهنمایی نکند وضع اقتصادی ما فلج شود ما هنوز راهنمایی کشتی نداریم یعنی راهنمای بین المللی نداریم.
📚کتاب یادداشت های علم، ج۱، ص۱۷۳
#پهلویرابشناسیم
#یادداشت_های_علم
#رمضان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سپاه_مقتدر
#جان_فدا
#کارگروهتخصصیخادمانعصرظهور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🇮🇷 @saghebin 🇮🇷
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
✍ذلت های پهلوی
🔻قسمت هشتم
🔸اعتراف به جلادی شاه
روز وفات حضرت امام رضا بود همراه شاه به مشهد رفتیم شاید مردم نزدیک به ۶۰هزار نفر جمع شده بودند، خاطرم آمد در همین صحن سربازان رضا شاه مردم را که علیه رفع حجاب تظاهرات می کردند به مسلسل بستند و ۲۰۰ نفر را کشتند در سال ۱۳۱۴، حالا همه می فهمند که او این عمل را برای کشور کرد شاید ۲ هزار نفر هم کشته می شدند چه اهمیتی داشت.
📚کتاب یادداشت های علم، ج۱، ص۱۹۴
#پهلویرابشناسیم
#یادداشت_های_علم
#رمضان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سپاه_مقتدر
#جان_فدا
#کارگروهتخصصیخادمانعصرظهور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🇮🇷 @saghebin 🇮🇷
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺