eitaa logo
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
1.7هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
172 فایل
🏵️ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻲ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﭼﻴﺴت؟ النَّجْمُ الثَّاقِبُ🌠 ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺭﺧﺸﺎنیﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﻠمت را می شکافد ناشناس: https://gkite.ir/es/nashenas1401 @Sarbaze_Fadaei_Seyed_Ali ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
#دختر_شینا قسمت شصت و سوم رفتیم بازار مظفریه همدان.برای بچه ها اسباب بازی و لباس خرید؛ آن هم به سل
قسمت شصت و چهارم وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم: «چه خوب، صمد راست می گوید این بچه چقدر خوش قدم است. اول که زیارت مشهد برایمان درست شد، حالا هم که ماشین. خدا کند سومی اش هم خیر باشد.» هنوز داشتیم فیلم سینمایی نگاه می کردیم که دوباره همان خانم صدایم کرد: «خانم محمدی را جلوی در کار دارند.» صمد ایستاده بود جلوی در. گفتم: « ها، چی شده؟! سومی اش هم به خیر شد؟!» خندید و گفت: «نه، دلم برایت تنگ شده. بیا تا اتوبوس ها آماده می شوند، برویم با هم توی خیابان قدم بزنیم.» خندیدم و گفتم: «مرد! خجالت بکش. مگر تو کار نداری؟!» گفت: «مرخصی ساعتی می گیرم.» گفتم: «بچه ها چی؟! مامانت را اذیت می کنند. بنده خدا حوصله ندارد.» گفت: «می رویم تا همین نزدیکی. آرامگاه باباطاهر و برمی گردیم.» گفتم: «باشد. تو برو مرخصی ات را بگیر و بیا، تا من هم به مادرت بگویم.» دوباره برگشتم و توی سالن نشستم. فیلم انگار تمام شدنی نبود. کمی بعد همان خانم آمد و گفت: «خانم ها اتوبوس آماده است. بفرمایید سوار شوید.»سمیه را بغل کردم. مهدی هم دستش را داد به مادرشوهرم. خدیجه و معصومه هم بال چادرم را گرفته بودند. طفلی ها نمی دانستند قرار نیست با ما به مشهد بیایند. شادی می کردند و می خواستند زودتر سوار اتوبوس شوند. توی محوطه که رسیدیم، دیدم صمد ایستاده. آمد جلو و دست خدیجه و معصومه را گرفت و گفت: «قدم! مرخصی ام را گرفتم، اما حیف نشد.» دلم برایش سوخت. گفتم: «عیب ندارد. برگشتنی یک شب غذا می پزم، می آییم باباطاهر.» صمد سرش را آورد نزدیک و گفت: «قدم! کاش می شد من را بگذاری توی ساکت با خودت ببری.» گفتم: «حالا مرا درک می کنی؟! ببین چقدر سخت است.» خانم ها آرام آرام سوار اتوبوس شدند. ما هم نشستیم کنار شیشه. صمد دست خدیجه و معصومه را گرفته بود. بچه ها گریه می کردند و می خواستند با ما بیایند. اولین باری بود که آن ها را تنها می گذاشتم. بغض گلویم را گرفته بود. هر کاری می کردم گریه نکنم، نمی شد. سرم را برگرداندم تا بچه ها گریه ام را نبینند. کمی بعد دیدم صمد و بچه ها آن طرف تر، روی پله ها ایستاده اند و برایم دست تکان می دهند.تند تند اشک هایم را پاک کردم و به رویشان خندیدم. اتوبوس که حرکت کرد، صمد را دیدم که دست بچه ها را گرفته و دنبال اتوبوس می دود. همان طور که صمد می گفت، شد. زیارت حالم را از این رو به آن رو کرد. از صبح می رفتیم می نشستیم توی حرم. نماز قضا می خواندیم و به دعا و زیارت مشغول می شدیم. گاهی که از حرم بیرون می آمدیم تا برویم هتل، نیمه های راه پشیمان می شدیم. نمی توانستیم دل بکنیم. دوباره برمی گشتیم حرم. یک روز همان طور که نشسته بودم و چشم دوخته بودم به ضریح، یک دفعه متوجه جمعیتی شدم که لااله الاالله گویان وارد حرم شدند. چند تابوت آرام آرام روی دست های جمعیت جلو می آمد. مردم گل و گلاب به طرف تابوت پرت می کردند. وقتی پرس وجو کردم، متوجه شدم این ها شهدای مشهدی هستند که قرار است امروز تشییع شوند. نمی دانم چطور شد یاد صمد افتادم و اشک توی چشم هایم جمع شد. بچه ها را به مادرشوهرم سپردم و دویدم پشت سر تابوت ها. همه اش قیافه صمد جلوی چشمم می آمد، اما هر کاری می کردم، نمی توانستم برایش دعا کنم. حرفش یادم افتاد که گفته بود: «خدایا آدمم کن.» دلم نیامد بگویم خدایا آدمش کن. از نظر من صمد هیچ اشکالی نداشت. آمدم و کناری ایستادم و به تابوت ها که روی دست مردم حرکت می کرد، نگاه کردم و غم عجیبی که آن صحنه داشت دگرگونم کرد.همان جا ایستادم تا شهدا طوافشان تمام شد و رفتند. یک دفعه دیدم دور و بر ضریح خلوت شد. من که تا آن روز دستم به ضریح نرسیده بود، حالا خودم را در یک قدمی اش می دیدم. دست هایم را به ضریح قفل کردم و همان طور که اشک می ریختم، گفتم: «یا امام رضا! خودت می دانی در دلم چه می گذرد. زندگی ام را به تو می سپارم. خودت هر چه صلاح می دانی، جلوی پایم بگذار.» هر کاری کردم، توی دهانم نچرخید برای صمد دعا کنم. یک دفعه احساس کردم آرام شدم. انگار هیچ غصه ای نداشتم. جمعیت دور و برم زیاد شده بود و خانم ها بدجوری فشار می آوردند. به هر سختی بود خودم را از دست جمعیت خلاص کردم و بیرون آمدم. بوی عود و گلاب حرم را پر کرده بود. آمدم و بچه ها را از مادرشوهرم گرفتم و از حرم بیرون آمدیم. رفتیم بازار رضا. همین طور یک دفعه ای تصمیم گرفتیم همه خریدهایمان را بکنیم و سوغات ها را هم بخریم. با اینکه سمیه بغلم بود و اذیت می کرد؛ اما هر چه می خواستیم، خریدیم و آمدیم هتل. روز سوم تازه از حرم برگشته بودیم، داشتیم ناهار می خوردیم که یکی از خانم هایی که مسئول کاروان بود آمد کنار میزمان و گفت: «خانم محمدی! شما باید زودتر از ما برگردید همدان.»هول برم داشت. سرم گیج رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش صمد و بچه ها. پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!» زن که فهمید بدجوری حرف زده و مرا حسابی ترسانده.
⭕️دوره های آموزشی امر به معروف و نهی از منکر استاد علی تقوی یگانه 💠سطح تربیت مربی 🔷 معروفی نو ▫️جلسه اول 🔻فایل تصویری ↙️ www.aparat.com/v/2kCrJ 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
maroofi no1.mp3
16.39M
⭕️دوره های آموزشی امر به معروف و نهی از منکر استاد علی تقوی یگانه 💠سطح تربیت مربی 🔷 معروفی نو ▫️جلسه اول 🔻فایل صوتی 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
1.pdf
793K
⭕️دوره های آموزشی امر به معروف و نهی از منکر استاد علی تقوی یگانه 💠سطح تربیت مربی 🔷 معروفی نو ▫️جلسه اول 🔻فایل pdf 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
ذلت های پهلوی 🔻قسمت چهل و نهم 🔸وقتی ملت پول نداشتند آنها فکر هواپیمای اختصاصی برای خود بودند عرض کردم فروشنده هواپیمای اختصاصی ۷۰۷ که ۶ میلیون دلار قیمت تعیین کرده به پنج میلیون راضی شد اجازه فرمایید بخریم، اجازه ندادند. 📚کتاب یادداشت های علم، ج۴، ص۱۲۶ 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
ذلت های پهلوی 🔻قسمت پنجاه 🔸قابل توجه آنهایی که می گویند آن زمان عرب ها از ما می ترسیدند شیخ زاید حاکم ابوظبی اعلامیه امضا کرده و به جای خلیج فارس خلیج عربی گذاشته است‌. 📚کتاب یادداشت های علم، ج۴، ص۲۱۴ 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
مولای غریبم، چشم به راه شماییم!! بسان روزه دار که در انتظار اذان ... بسان بیابان که در حسرت باران ... بسان بیمار که بیقرار طبیب ... بسان تشنه که در جستجوی آب ... بسان یتیم که در رویای پدر ... ای تمام آرزوی ما ای معنای بودنمان، ای تمام هستی ما، بسیار دلتنگیم، پس شما کجایید ...؟ 🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸 💚•••|↫ 💚•••|↫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬اگر در نوجوانی از مغازه ای در حضور فروشنده و بدون اطلاع او چیزی برداشته باشیم، الان که به او دسترسی نداریم، چه وظیفه ای داریم؟ 🔹اگر شخصی که به او بدهکاریم فوت کرده باشد ولی ورثه اش باشند ،در اینصورت چه وظیفه ای داریم؟آیا دادن صدقه از طرف میّت،کفایت می کند؟ 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
سلام همه زندگیم سلام امام حسین من🙃💚
📣 توضیحاتی در مورد زمان برگزاری دوره های بعدی : 1️⃣ چهارمین دورۀ مطالعاتی-آموزشی : ⏰ زمان ثبت نام: ۲۰ تا ۳۱ اردیبهشت 📆 شروع دوره: ۸ خرداد نظرات مخاطبان قبلی👈 2️⃣ چهارمین دورۀ آموزشی (سطح1): ⏰ ثبت نام: ۱۳ تا ۱۹ خرداد 📆 افتتاحیۀ دوره: پنجشنبه، ۱۸ خرداد نظرات مخاطبان قبلی👈 3️⃣ سومین دورۀ مطالعاتی-آموزشی (سطح۲): ( پیش نیاز: تکمیل سطح یک) ⏰ ثبت نام: ۱۳ تا ۲۱ اردیبهشت 📆 افتتاحیهٔ دوره: بیست و نه اردیبهشت 4️⃣ دورۀ مطالعاتی-آموزشی (سطح۳): (پیش نیاز: تکمیل سطح دو) ⏰ ثبت نام: ۱۴ تا ۲۱ اردیبهشت 📆 افتتاحیهٔ دوره: ۳۱ اردیبهشت(اول ذی القعده) 5️⃣ سومین دورۀ مطالعاتی-آموزشی : 📆 زمان برگزاری احتمالی: تیر ماه 6️⃣ دورۀ مطالعاتی-آموزشی : 📆 زمان برگزاری احتمالی: بعد از پایان دوره چله مادری اطلاعات تکمیلی متعاقبا اعلام میگردد. 🌱 سؤالات متداول 📌سایت برگزاری و ثبت نام دوره ها👇 🌐https://tarbiatkadeh.ir @tarbiatkadeh
دوره های عالی استاد عباسی ولدی رو از دست ندید و شرکت کنید نتیجه های فوق العاده ای دارند 😉