دلنوشته مادر شهيدمجيد قربانخاني به مناسبت بازگشت پيكر شهيد
سلام داداش پهلوانم ،سلام داداش خوبم سلام داداش مجيدم
درعجبم كه روزگار رسم و بازي هاي پيچيده اي دارد داستان شهادتت چقدر زيبا بود فكر ميكنم نسل هاي بعد داستان شهادت تو را هميشه به ياد بياورند آخر ميداني چرا چون حُِر شدن در دستگاه اهل بيت جگر ميخواهد گذشتن از دنيا براي اهل بيت دلي بزرگ ميخواهد هر كسي نميتواند حر بشود تو شايد حربن رياحي نباشي اما حر بي بي زينب (س) شده اي
اما وقتي رفتي سوريه تمام آرزوهاي من را هم با خودت بردي از دامادي تا دست به عصا بودن براي پيري. زمانيكه شهيد شدي تو در غريبي در سوريه و من در ايران حالا هم كه آمدي قهرمانم تو در ايران بودي و من در كربلا ! نور ديده ام حس ميكنم حكمتي دارد اين دوري
نميدانم چرا مداوم بياد حضرت ام البنين هستم او هم زمانيكه مولا اباالفضل شهيد شدند در كربلا نبود و زمانيكه كه كاروان برگشت عباس در كربلا بود و مادر چشم براه
داداش جان ! تو من را رو سفيد كردي داماد قشنگم بهشت گوارايت من تا تو را كامل به خدا نبخشيدم تو برنگشتي .
پهلوانم شما هديه من به علي اكبر بودي
خوش آمدی پسرم
@pelakkhaki 👈👈🌷🌷
بهش میگفتن مجید بربری، از بس برای قهوه خونه محل نون بربری میخرید و پاتوقش قهوه خونه ها بود. اهل نماز و روزه نبود. تا اینکه یک شب در روضه ی حضرت زینب دلش شکست و قول داد تا آخرین نفس از حرم اهل بیت دفاع کنه.
رفت سوریه... شد مدافع حرم...
چهار ماهه شد نورانی و خالص، از اون دل هایی که رفته ولی پشیمون برگشته...
شب آخر داشت جورابهای همرزمانش رو میشست، همرزمش به مجید گفت: مجید حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار که خالکوبی روی دستته. مجید گفت: تا فردا این خالکوبی یا خاک میشه و یا پاک.
و فردای آن روز داداش مجید محله یافت آباد، برای همیشه رفت...
یک تیر به بازوی سمت چپش خورد، دستش مجروح شد. با همون حال سه تا از تکفیریها را کشت ، سه یا چهار تیر به سینه و پهلویش خورد و بعد شهید شد. محل شهادتش جنوب #حلب، خان طومان، باغ زیتون.
پیکر مطهرش بعداز چهارسال چشم انتظاری ایام ولادت علی اکبرحسین سال ۹۸ به وطن بازگشت، تا دست دل های زیادی را بگیرد که برگردند و بمانند و هوس هیچ جایی بجز خیمه ی یار را نکنند.
#سحر_شهریاری
#شهید_مجید_قربانخانی
#تاریخ_تولد:۱۳۶۹
#تاریخ_شهادت: ۲۱دی ۱۳۹۴
@saharshahriary 👈👈👈
#یک_فنجان_فکر
|💔
همین الان با چشم های خودم دیدم که یک کلاغ سیاه آمد و تخم کوچک و سفیدِ دو تا یاکریمی که مهمان تازه ی حیاط خانه مان شده بودند را با سرعت به منقار گرفت و برد...
کلاغ ها صدا و سیمای خوبی ندارند، اما مغزشان از باقی پرندگان بزرگتر است. همیشه بی هوا می قاپند و هوشمندانه می دزدند و در گوشه ای ترتیبش را میدهند...
بعضی آدم های زندگی، مثل کلاغ هستند.
صدای افکارشان، سیمای رفتارشان مثل کلاغ ناخوشایند است... روحشان ایمان و زبانشان پاکی ندارد، آرام نیستند و نمی گذارند دیگری هم آرام باشد.
کلام خوب، حس خوب، تشکر کردن، انگیزه دادن، تحسین کردن، دیدن خوبی های دیگران، در این ها راه ندارد.
فقط قار و قار حسادت، فقط قار و قار خشم، فقط قار و قار کینه، فقط قار و قار تحمل موفقیت دیگران را نداشتن...
این آدم های کلاغ صفت، فقط کنارت می نشینند که سر فرصت قسمتی از آرامش زندگی ات را بردارند و بروند و گوشه ای بنشینند و بخورند. درست مثل کلاغ ها...
#سحر_شهریاری
@saharshahriary
#لشکر_فرشتگان
#استادپناهیان
🍀 آدم شدن ما در تحمّل جمع است!
«عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ» که حضرت فرمود، یعنی تجمع ما باید قلبی باشد. نه اینکه در تشکیلات، از همدیگر نفرت پیدا کنیم! چرا در یک کار جمعی از کوره در برویم، و جمع را بههم بزنیم؟ چرا تحمل ما در برابر رفیقمان کم است؟ تحملت را بالا ببر و بگذار این جمع درست بماند و تو در این جمع رشد کنی.
#قدرتتحملجمع
@saharshahriary
داستان جذاب سرباز و ژنرال 🔥💣
سربازی متوجه شد یکی از همرزمانش در شب عملیات، کبریت را روشن نگه داشته است.
فریاد زد:« احمق! آتش را خاموش کن.»
بعد به سمت سرباز بی مبالات رفت تا درس درست حسابی به او بدهد.
اما متوجه شد فرد کبریت به دست ژنرال است.
سرباز به مِن مِن افتاد و با دستپاچگی معذرت خواهی کرد.
ژنرال با خونسردی دستی به پشت او زد و گفت:« اشکال ندارد پسر، فقط برو خدارو شکر کن که من ستوان نیستم!»
پ.ن:
یعنی شاید اگر آن شخص یک مقام اندکی بالاتر بود، بخاطر همین رفتار سرباز را توبیخ میکرد، اما آن شخص با اینکه ژنرال بود، سرباز را سرزنش نکرد، چون درون قوی و محکمی داشت.
هر چه فرد از درجه رشد درونی و استحکام شخصیت بیشتر برخوردار باشد، تاب و توان بیشتری برای تحمل خطاها و حتی بی احترامی دیگران را دارد.
@saharshahriary
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
. تولدت مبارک مَرد ❤️ #شهید_ابراهیم_هادی @saharshahriary
آمدی و تو را ندیدیم، نشناختیم...
رفتی و دیدیم که می شناسیمت...
تو باید چند صباحی گام میزدی در زمین ما که تا قیامت دل بَری کنی از اهالی زمین...
مهربان و فداکار و شجاع و پهلوان، واژه های کوچکی است در برابر عظمت دریای چشمانت که کشتی هدایتش آمد تا دل های بسیاری را هادی باشد.
ابراهیمِ تبر بر دوش... تبسم بر لب... جذبه در نگاه...فاتح کمیل...گمنام خوش نام...پهلوان خوش مرام...تولدت مبارک...
#سلام_بر_ابراهیم
@saharshahriary