هوالشهید🇵🇸🇮🇷
#روزهای_مهربان_معلمی صبح روز اول ماه مبارک پر تکرارترین سوال کلاس سه شنبه هام این بود که خانم ما ر
اینطوریاست دیگه...
مداح جماعت حتی وقتی روزه است به همه چیز به چشم روضه نگاه میکنه...
روزه یعنی عطش روضه ی لبهای حسین
@saharshahriary
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
#روزهای_مهربان_معلمی صبح روز اول ماه مبارک پر تکرارترین سوال کلاس سه شنبه هام این بود که خانم ما ر
🌙
یڪ عمر اگر روزه بگیریم و بگیرید و بگیرند ..
همتا نشود با #عطش خشڪ دهان #علےاصغر ...
@saharshahriary
#روزهای_مهربان_معلمی
برای بچه های کلاس ساعت آخر،
راجع به رعایت حرمت روزه داران صحبت کردم، و از اثرات خوب روزه داری براشون گفتم.
یکی از بچه ها یک نکته گفت که خیلی شنیدنیه، شاید تکراری اما دلنشین...از اون حرفها که باهاش کیف کردم و دلمو بُرد... یک نگاه ویژه یک نیت خاص میخواد که از لابلای تشنگی روزه داری به آغوش خدا خود رسید. و چقدر خوب بعضی ها بلدند این مسیر آسمونی رو و چقدر خوبه که به کلمات آدمها دقت کنیم شاید رزق اون روزمون همون حرف باشه!
دانش آموزم گفت :
خانم!
ما شیعه ی اون امامی هستیم که تا سه روز افطاریِ خودشو و خانوادشو بخشش و انفاق کرد...به فقر...به یتیم...به اسیر...
ما هروقت تشنه مون میشه توی روزه داری، یاد این سه روز، روزه ی امام علی میفتیم و واقعا تشنگی مون رفع میشه، همون موقع...
چی بگم وقتی بعضی حرف ها هم روح داره و هم عشق و هم حکمت، حتی اگر از زبان یک دانش آموز ۱۱ ساله گفته شده باشد.
#سحر_شهریاری
@saharshahriaru
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
🌙 یڪ عمر اگر روزه بگیریم و بگیرید و بگیرند .. همتا نشود با #عطش خشڪ دهان #علےاصغر ... @saharshahri
روضه هر موقع بخوانند
به وقت است اما
روضه های عطشت را
رمضان باید خواند😭💔
🌸 @saharshahriary
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 "استاد فاطمی نیا"
🔹 همگي در ماه رمضان ، مهمان عزيز كرده ي الهي هستيم...
@saharshahriary
هر سحر حدودساعت ۳.۱۰
استادکاشانی شبکه ۳
برنامه "حجت الاسلام حامد کاشانی - ویژگی های امیرالمومنین" رو اگه سحر ندیدید تو تلوبیون ببینید👇
http://www.telewebion.com/episode/2027940
@saharshahriary
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
شب قبل از دیدار فرهنگیان با رهبر عزیزمان، خیلی شیک و لاکچری کارت ملاقات به دستم رسید.
دیدید گاهی اوقات با خودتان میگویید کاش فلان مسأله را اصلا نمیدانستم تا کمتر دلم بسوزد. انگار بعضی دعوت ها با خودشان یک حسرت خوردن اجباری می آورند.
دلم سوخت و حسرت خوردم، چون هیچ جوره امکان و شرایط رفتن به بیت را در چهارشنبه ای که گذشت نداشتم. برای من که در دو سه سال اخیر کارت ملاقاتم را بذل و بخشش کرده بودم، و امسال تمنای دیدار داشتم این توفیق حضور نداشتن یک درد بزرگ، یک ناراحتی شدید بود.
نشد که بشود و البته معلم عزیز دیگری توفیق پیدا کردند و نائب الزیاره شدند و در دیدار شرکت کردند.
تمام دلخوشی ام و دلیل آرام شدنم این بود که این دیدار روزیِ آن بنده خدا بود و در حقیقت، من فقط واسطه بودم.
گذشت؛ تا اینکه چند روز بعد، ظهر بعد از اتمام مدرسه، برای انجام یک کار اداری سر از خیابان فلسطین درآوردم.
منتظر انجام کارم بودم که دیدم خانم ها و آقایان به سمتی میروند. سمتی آشنا که اصلا یادم نبود الان من در چند قدمی اش هستم...دقیق ترش را بخواهم بگویم سر از کوچه ی بیت رهبری درآورده بودم. آن هم ظهر سی ام شعبان! روزی که خبر نداشتم نماز جماعت بیت عمومی است.
پاسدار، راهنماییم کرد که باید به پارکینگ عمومی خیابان جمهوری بروم و خب من نمیخواستم که بروم و این توفیق ناب را با هدر رفتن زمان از دست بدهم.
یک وقت هست از خانه ات به قصد زیارت راه میفتی و میدانی داری به این مقصد نورانی حرکت میکنی، یک وقت دستت را میگیرند و میبرند و می نشانند آنجا که باید و این اسمش عنایت ویژه است. پس حتما خودشان هم برایت راه را باز میکنند.
طبق معمول با امام زمان حرف زدم که آقاجون جااااای پارک از کجا بیارم توی کوچه بیت؟ میشه ردیف بشه به مددتون؟
چند لحظه نشد که راننده تاکسی ای جای پارکش را اهدا کرد و با قلبی پر ازشوق بال گشودم تا حسینیه امام خمینی (ره).
حالا شمای خواننده همراه من قدم به قدم از ایستگاه های بازرسی عبور کنید و تصور کنید به نماز جماعت سی ام شعبانی رسیده اید که فقط چهار پنج صف خانم پشت سر رهبر ایستاده اند و تو دلتنگ قرائت نماز نائب امام زمانت و دلتنگ آرامش این در و دیوار، دلتنگ انعکاس لبخند آقا روی اشک گونه ها، دلشکسته تر از همیشه، خوشحال تر از همیشه، چشمانت را میبندی و میگویی کاش این نافله ی ظهر خواندن حضرت یار، هیچ وقت تمام نشود و به تماشا نشستنش نیز!
نماز عصر را هم اقتدا به مرجع و رهبر و دلبرمان خواندم و بعد از نماز خودم را رساندم به ردیف اول، آقا برگشتند به سمت خانم ها و چند لحظه ای دست تکان دادند. دستم پرچم بیعت شده بود و اشکم بارانی که بند نمی آمد و دلم پرنده ای که هوای پرزدن از بیت را نداشت. شارژ روحی ای که لطف کردند و شب اول ماه مبارکی ریختند به قلب تیره و تارم. امید و قوت قلبی که از این مرکز ایمان و اقتدار سرازیر رگ های بدنم شد، دیگر از دنیا چه میخواستم؟؟؟
یک ظهر خلوت، یک نماز عاشقانه، یک دیدار نورانی، یک ماه شعبانی که انگار در ثانیه های آخرش هم شکوفه های برکات را روی سرم میریخت و قدم گذاشتن در کوچه ای که همیشه به پای دل به آن رفته ام...
درِ ماشین را که باز کردم، یادم آمد به آن چهارشنبه ای که دلم پرکشید و نشد و این دوشنبه ای که حتی فکرش را هم نمیکردم و دیدم روی زیلوهای آبی بیت نشسته ام....
همه ی این جزئیات حال و احوالم را گفتم، نه به این خاطر که از حرفهایم برایتان، خاطره ی نماز جماعت بیت با کلی اشک و احساس دربیاید.
اصلا...
فقط خواستم بگویم همه چیز این عالم حساب و کتاب دارد و روزی و توفیق را باید بگذارند در سبد دلت.
و اینکه این خاندان، معادن کرم هستند، یک قدم که برمیداری، اصلا خودشان را بدهکارت نمیکنند. نگاه میکنی و میبینی چه گره ها که باز میشود و چه برکاتی که جلوی راهت میریزد... این دلشکستگی ها، این توسل ها هیچ وقت گم نمیشود، یک روز، یک جا، نورانی تر، درخشنده تر، به خودمان بازمیگردد. میدانید!
چیزی که آنها برایمان بخواهند از چیزی که خودمان اصرارش را میکنیم، حتما دلرباتر و ناب تر است...
#سحر_شهریاری
@saharshahriary
هوا هوای غروب باشه
دم اذان
سفره ی افطاری پهن کنن
و ببینی شیر و شکّر هست
خرما هست و
تکه نانی
و یک دل مشتاق
که کبوترانه نشسته در صحن علی ع
روبروی ایوان طلا
سر سفره ی افطار
با
لقمه های محبت مولا...
هوا هوای افطار نجف... هوای علی...
#بازهواینجفمنجفمآرزوست
#سحر_شهریاری
@saharshahriary
اللهم ارزقنا...
نیت کنید رفقا
یک افطار صحن مولاعلی
آره باید بگیم و بخوایم. دست رد نمیزنه به سینه ی مشتاقان.
یک قدم تا صحن مولا راهه. اون یه قدم هم از ته دل خواستنه. مگه میشه بابا بچشو به خونه اش راه نده...
@saharshahriary