eitaa logo
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
6.7هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
21 فایل
ضیافت‌قلم‌ودست‌نوشته های #سحر_شهریاری ارشد ادبیات،دانشجوی دکترا مدیریت، معلم،نویسنده،جهادگر تبیین، فعال اجتماعی، سخنران و مجری کشوری،کارشناس محافل بانوان و دختران،شاگردی درحال آموختن. حذف لینک و نام نویسنده به‌رسم امانتداری جایزنیست
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
چقدر این عکس رو دوست دارم خدایا این چه نعمتیه که چشم‌ ما به دهان آقایی هست که اقتدار دشمن شکن دار
این آستین ریش‌ریش را خوب ببینید. و این دست پیر و پر چین را. دوربین‌های جهان را صدا بزنید. چشم‌ها را فرابخوانید. همه را بیاورید. که آن آستین سپید ساده و آن پیرهن کهنه مندرس را که نخ‌هایش بیرون زده، مقایسه کنند با کت‌وشلوارهای کلاسیک رنگ‌رنگ بر تن سیاستمداران جهان. با تحقیر یک رئیس‌‌جمهور مقابل دوربین‌ها بخاطر یک دست کت‌و‌شلوار. با آن اتاق بیضی مطلّا در کاخ سفید. با آن میز طویل و درب‌های بزرگ طلاکوب در کرملین. رداهای زربافت ریاض. نگاه‌کنید. لنزهایتان را خوب قاب ببندید. این همان آستینی‌است که علی با شمشیر کوتاه کرد و میلی به بازدوختن‌اش نداشت. آستینی که نم‌دار می‌پوشید و از جیفه دنیا لباس دیگری برنگرفته‌ بود. صاحب این لباس، یاور مستضعفان ستم‌دیده است. این تصویری از ملاقات اوست با کارگزان‌اش. می‌بینید؟ او از دنیای شما به پیرهنی سپید و انگشتری سرخ به‌ذکر «العزه‌ لله» بسنده کرده. بگویید که عزت و قدرت، دست خداست. عزت از آستین این پیرهن بیرون آمده. تا شما مشغول دنیای پرزرق و آلات طلاکوبتان‌اید، این دست پیر بیرون زده‌ از آستین، بیرق توحید را به تارک رسانده. ولو کره الکافرون! http://eitaa.com/joinchat/2498166786C7d2f4c5d56 👆👆🌱
پیش از تو رسم بود پیامبران عصا اژدها کنند؛ دریا بشکافند؛ طوفان به راه اندازند؛ آتش را باغستان کنند. تاریخ میگوید شب میلاد تو اما همه پادشاهان، از خسرو ایران تا قیصر روم و امپراطور چین و دیگران لکنت گرفتند. لال شدند چندساعتی. کاهنان نیمه‌شب لباس پوشیدند؛ تاروت و مهره و عود برداشتند و آتش انداختند. دودها که خوابید، گفتند مولود امشب با خود کلمه آورده؛ کلمه! آری پیش از تو در جهان کلمه نبود. جهان سراسر سکوت بود؛ بدون هیچ حرف! تو آمدی. میان شمشیرهای آختهٔ از نیام بیرون‌آمده. میان بردگان و کنیزان سیاه؛ زیر شکنجه‌های سنگین اشراف. میان زن‌های کبودچهره از تازیانه‌های متعدد شوهران. میان قبرهای کوچک خالی؛ آماده برای دفن فوری دخترکان قبیله. تو آمدی. بر دامنه کوه ایستادی و کلمه‌هایت را گفتی. رود شد. جاری شد در میان شهر. بردگان را از حضیض شکنجه‌ بیرون کشیدی و بر مسندها نشاندی. مردان را از چشمه کلمه‌هایت نوشاندی. شلاق‌ها را غلاف کردند و بوسه پشیمانی بر کبودی‌های زنان ریحانه‌‌سان زدند. تو آمدی. در قبرهای کوچک خالی، کلمه کاشتی. جوانه زد و درخت شد. دخترکان، بزرگ شدند و در سایه‌اش بازی کردند. درخت کلمه‌هایت میوه داده محمد(ص)! شجره طیبه‌ای شده تناور و سبز و پربرگ؛ با سایه‌ای خنک. تیشه‌ها بر آن اثر نمی‌کند. آتش‌ها نمی‌سوزاندش. هیچاهیچ. و ما امت تو؛ امت بزرگ و قدرتمند تو؛ از همه رنگ‌ها و در همه لباس‌ها؛ در خنکای سایه‌سار شجره‌ات، ایستاده‌ایم. بیرق کوچک مخفی در شِعب و کوخ‌های قریش‌ات را حالا بر سر دست گرفته‌ایم به دنبال فتح. هیچ متوقف‌مان نمی‌کند. کلمه‌هایت را در گوش هم زمزمه میکنیم تا به گوش عالم برسانیم؛ و تو را ندیده، همگی پذیرفته‌ایم که هنوز در جهان سکّه‌ به نام محمد است. کاهنان درست گفته بودند. مولود آن شب، با خود کلمه آورده بود؛ کلمه! http://eitaa.com/joinchat/2498166786C7d2f4c5d56 👆👆🌱
‌ کاش قطر یه مستر کلاس سیاست خارجی بذاره ببینیم چه جوری از هر دو طرف موشک می‌خوره. 😶‍🌫🤐 http://eitaa.com/joinchat/2498166786C7d2f4c5d56 👆👆🌱
مهم نیست کسی دید یا ندید! مهم اینه: "خدا" حساب کارای مارو داره؛ برای خوشایندِ کسی کار نکنیم... 🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/2498166786C7d2f4c5d56 👆👆🌱
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
🍃 لطفا فیک نباشید! نسخه کپی شده مشابه نابرابر با اصل نباشید! خودتون باشید! خودتون بودن چه ایرادی
هر انسان سه چهره دارد: اولی، چهره‌ای که به جهان نشان می‌دهد. دومی، چهره‌ای که خانواده و دوستانش می‌بینند. و سومی… چهره‌ای که حتی خودش هم کمتر به آن سر می‌زند. و همین سومی، حقیقی‌ترین انعکاسِ ماست. گاهی در میان شلوغی‌ها، باید کنار ایستاد، نفس را آرام کرد و به آن "خود پنهان" گوش سپرد. همان که تقلیدی نیست، بی‌نقاب و بی‌ادعاست. خودتان باشید؛ نه نسخه‌ای کمرنگ از دیگری. زیبایی در منحصر بودن است، نه در ادا درآوردن. یکی با سکوتش دل می‌برد، دیگری با خنده‌ و شوخی هایش. یکی در علم می‌درخشد، دیگری در هنر. یکی کارهای فنی را عجیب علاقه‌مند است، و دیگری روحش برای یک جمع فرهنگی تربیتی پر میکشد. یکی در فضای مدیریت به دغدغه هایش نزدیک میشود یکی در صحنه ی خلق و تولید و کارآفرینی زیبایی می‌بیند. یکی با گفتن آرام می‌گیرد و آرامش می‌بخشد، یکی در سکوتش دنیایی حرف و نکته و آرامش هست. هرکس ابزار و رنگ خودش را برای تاباندن دارد. هرکس که میخواهد خود حقیقی اش باشد، گویی نوری هست که دارد با تاریکی ها مبارزه می‌کند شاید یکی اینجا با قدرت و سلاح کلماتش یکی آنجا زیر آوار موشک و بمب با کفن پیچ شدن جگرگوشه هایش... یکی اینجا با حل مسایل علمی برای بالا بردن پرچم وطن یکی آنجا کیلومترها دورتر در میانه میدان سر دادن و نترسیدن و خم به ابرو نیاوردن برای بالا بردن پرچم وطن... روزی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام پرسیدند: «ارزش انسان در چیست؟» فرمود: «قِيمَةُ كُلِّ امرِئٍ مَا يُحسِنُه» ارزش هرکس همان است که در آن می‌درخشد. و ادامه داد: «پس مبادا خودت را با لباس دوخته برای دیگری بیارایی؛ جامه‌ای بپوش که دوختِ دستِ خویش باشد.» گویی مولایمان میفرمود: تو باغی هستی با گل‌های خودت؛ اگر به تقلید از دیگران، دانه‌های غریبه بکاری، شکوفه‌هایت عطر تو را نخواهند داشت. خودت باش و نور بده خودت باش و اجازه نده نقاب‌ها مجبورت کنند به دنبال آنچه نیستی. خودِ حقیقی‌ات، زیباترین است... http://eitaa.com/joinchat/2498166786C7d2f4c5d56 👆👆🌱
. نفوذ پیامبر(ص) بیشتر به خاطر آن بود که از دل سخن می گفت و با عشق و رحمت و دلسوزی تبلیغ میکرد و هرآنچه می گفت خود قبلاً بدان عمل می نمود .. |استاد صفایی حائری| http://eitaa.com/joinchat/2498166786C7d2f4c5d56 👆👆🌱
اصلا حرف زشت یا فحشی از او نمی شنیدی، روی این حرف ها خیلی حساس بود. حتی کلامی مثل "بی شعور!!!" سریع جبهه می گرفت و می گفت: "این طوری به جایی نمیرسی!" بگذارید کسانی که ناسزا می گویند، تنها کسانی باشند که حزب اللهی نیستند این را به همه بگویید ... http://eitaa.com/joinchat/2498166786C7d2f4c5d56 👆👆🌱
🔸 آن شب، شیفتۀ دین پدر شدم! 📝 (خاطرهٔ فرزند آیت الله حائری شیرازی از پدر) تازه نه سالم تمام شده بود. شب ٢١ ماه مبارک رمضان داشتیم آماده می‌شدیم برای احیای شب قدر. مراسم مسجد شهداء -مسجد بزرگ شهر- را پدر برگزار می‌کرد. او امام جمعه و نمایندۀ ولی فقیه در شیراز بود. مسجد شلوغ می‌شد. هر سه شب، من و برادرها هم همراه مادر و پدر به مسجد می‌رفتیم. ساعت ٩ شب، پدر داشت وضو می‌گرفت. رفتم کنارش ایستادم و گفتم: «چرا همۀ ما باید حرف‌های یک نفر رو که خداست گوش کنیم؟ اصلاً خدا کیه؟». پدر نگاهی به من کرد و مسح سرش را کشید. ادامه دادم: «من تا ندونم خدا کیه نمی‌توانم براش دعا کنم و نماز بخونم. من اصلاً نمی‌تونم برای کسی که نمی‌بینمش کاری انجام بدم». پدر مسح پایش را کشید و نشست کنار من. - خب برو ببین خدا کیه! - از کجا بشناسم؟ شما که خدا رو می‌شناسید برام بگید تا بشناسم. پدر دستم را گرفت و آورد توی ایوان خانه و نشاند کنار خودش. برایم از خدا گفت، مثال آورد و گفت و گفت و گفت. یک ساعتی که گذشت، مادر آمد. - حاج آقا، مگر مسجد نمی‌روید؟ دیر می‌شود. بقیه حرفتان را بگذارید برای فردا. - میدانم اما امشب باید این بحث را برای فاخره به نتیجه برسانم. مادر با تعجب به من و پدر نگاه کرد و گفت: «حاجی، پس تکلیف این جماعتی که آمده‌اند احیا چه می‌شود؟ نمی‌توانی به آن جمعیت بگویی من باید بحث را برای دخترم تمام کنم!». پدر بلند شد و رفت سمت تلفن: «درستش می‌کنم». شماره گرفت و با کسی حرف زد. تلفن را گذاشت و دوباره شماره گرفت و حرف زد. مادر چشمانش خیره به پدر مانده بود. چیزهایی که می‌شنید را باور نمی‌کرد. پدر تلفن را گذاشت و رو کرد به مادر و گفت: «درستش کردم؛ یکی از دوستان به جای من می‌رود مسجد برای برگزاری مراسم احیاء. شما هم که ماشین می‌آید دنبالتان با پسرها بروید احیاء. من با فاخره در خانه می‌مانم. می‌خواهیم تا صبح حرف بزنیم». نمی‌دانستم چه باید بگویم. از این که بی‌موقع سؤال کرده بودم، کمی از دست خودم دلخور شدم، اما از این که پدر مراسم احیایش را به خاطر من به هم زد تا جوابم را بدهد خیلی خوشحال بودم. باورم نمی‌شد. تازه به سن تکلیف رسیده بودم و اینکه پدرم به من اهمیت داد و دیده شدم، خوشحالم کرد. تا سحر با پدر حرف زدیم تا وقتی که مادر و برادرها از مسجد آمدند. اصلاً حرفی نزد که «امشب شب دعاست و من نتوانستم نمازی بخوانم یا دعایی کنم یا به خاطر تو به مسجد نرفتم. همۀ شب برایم با خوش‌رویی حرف زد. پدر یک شبِ خود را تمام و کمال برای من گذاشت. پدر با این کار، من را تمام عمر، پایبند و شیفتۀ آن یک شب کرد. شیفتۀ دینی که در آن تربیت شده بود. او پدر من بود و به من اهمیت و عزت داد. بعدها بارها و بارها در جاهای زیادی این خاطره را تعریف کردم و هر بار با یک واکنش مشترک و شبیه به هم روبه رو شدم؛ می پرسیدند: «واقعاً؟ چطور چنین چیزی ممکن است؟» حالا که برمی‌گردم و به زندگی‌ام نگاه می‌کنم، می‌بینم تمام روزها و لحظه‌های زندگی من، چنین اتفاقات درخشانی داشته است. 📖 منبع: کتاب «من فاخره‌ام»؛ پدرانه‌های تربیتی آیت الله حائری شیرازی (روایت‌های فاطمه حائری شیرازی از پدر) http://eitaa.com/joinchat/2498166786C7d2f4c5d56 👆👆🌱
@ostad_shojaeراه های مبارزه با غم ۶.mp3
زمان: حجم: 13.06M
• ثابت می‌کنیم غصه، بی‌تابی، ناامیدی، احساس پوچی و ... برای هر چیزی از امورات دنیا، نشانه‌‎ی جهنّم درون ماست و باید تا دیر نشده خاموش شود http://eitaa.com/joinchat/2498166786C7d2f4c5d56 👆👆🌱
‌ 🔻در طول ۲۴ ساعت اسرائیل به ۴ تا کشور عربی حمله کرده اما بازم معتقده که ایران برای منطقه خطرناکه😐 جالب تر از اسرائیل کشورای عربی هستن که فکر میکنن اسرائیل راست میگه 🤦🏻‍♂😂 http://eitaa.com/joinchat/2498166786C7d2f4c5d56 👆👆🌱
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
هر انسان سه چهره دارد: اولی، چهره‌ای که به جهان نشان می‌دهد. دومی، چهره‌ای که خانواده و دوستانش
🔍 معلمى كه بر اساس شناخت‏ هايش، عشق به كار يافت، تحرك هم خواهد يافت و بنابراين، كار اول من و تو اين مى‏ شود كه خود را بسازيم. 🔍 زيرا ديگر سازى ممكن نيست تا خود سوزى صورت نگرفته باشد. خود سازى نمى‏ شود، مگر اين كه انسان، شهامت خود سوزى را بيابد و با دست‏ تواناى خويش شعله‏ اى برافروزد، كثافت‏ ها و آلودگى‏هاى وجودي‌اش را بسوزاند و تولدى تازه بيابد. 🔍 افسوس كه ما، پيش از آن كه از آلودگى‏ ها پاك شده باشيم بر خويش عطر پاشيده‏ ايم و خويشتن را جز آن كه هستيم به ديگران معرفى كرده‏ ايم. 🔍 ما به جاى آن كه رنگ خدا را گرفته باشيم، به خدا رنگ زده‏ ايم. چگونه مى‏‌خواهيم ديگران را بسازيم و از اسارت‏‌ها رها سازيم، در حالى كه هنوز خويش را نساخته‏ايم؟ 🔍 ما كه خود اسيريم، چگونه سخن از آزادكردن ديگران مى‏گوييم؟! 🔍 نمى‏توان بار رسالت الله را بر دوش داشت تا زمانى كه بنده ی غير اوييم. پس بايد از حاكميت غير او آزاد شد. http://eitaa.com/joinchat/2498166786C7d2f4c5d56 👆👆🌱