eitaa logo
انتشارات صهبا - موسسه جهادی
1.9هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
270 ویدیو
41 فایل
📚 انتشارات صهبا - مؤسسۀ جهادی 🌍 www.jahadi.ir 🖼 www.instagram.com/sahba_nashr 📞 025-33551212 ✅ ارتباط با ما 🆔 @sahba_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
✂️ برشی از دیدار حضرت آقا با خانوادۀ شهید عظیم‌پور 📆 پانزدهم اردیبهشت ۸۴ 🔸 حاج‌قاسم سلیمانی که در تمام دیدارهای امشب همراه حضرت آقا هست، دامادهای خانواده را به‌خوبی می‌شناسد. خم می‌شود و خطاب به رهبری می‌گوید: این دو داماد، هر دو از رزمنده‌های خیلی خوب دفاع مقدس بودند؛ حالا هم هر دو از کادرهای خیلی خوب لشکر ثارالله هستند. این دو بزرگوار، علی‌رغم اینکه ابتدای جنگ  و مجروح شدند، تمام هشت سال را در جبهه ماندند. ـ خدا ان‌شاءالله این اجرهای انباشته‌ای که برای شما در نظر گرفته، اینها را همین‌طور برای شما سالم حفظ کند و روزبه‌روز اضافه کند. البته این دست خود شماست. 💢 سه حالت ممکن است بشود: 🟢 یکی اینکه اجر شما را همین‌طور حفظ کند و نگه‌دارد برای شما تا روز قیامت. 🟢 دوم اینکه حفظ کند و زیاد کند. این ‌هم هست. مثل این بانک‌ها که بهره می‌دهند، البته بهره‌های الهی مثل بهره‌های بانک، گدابازی در آن نیست؛ خدا بهره‌های حسابی می‌‌دهد. 🔴 یکی هم خدای‌نکرده ممکن است کم بشود. این ‌هم شقّ ِسومش است. که می‌تواند انسان کاری کند که چنین چیزی هم اتفاق بیفتد. ان‌شاءالله که خداوند اجر شماها را به برکت مجاهدتی که کردید، و امتحانی که دادید، و رنجی که الان دارید تحمل می‌کنید، زیاد کند. رنج هم از جمله چیزهایی‌ست که اجر را اضافه می‌کند و بهره می‌دهد. یکی از چیزهایی که آن بهره را افزایش می‌دهد، همین رنج جسمانی‌ست که شما دارید. این را شکر کنید و حفظ کنید. ان‌شاءالله جزو آن گروه دوم خواهید بود که سرمایه حفظ می‌شود و بهره هم روی آن می‌آید. گاهی هم این بهره چندین برابر سرمایه می‌شود. @sahba_nashr
📸 انتشار تصاویری از دیدار مقام معظّم رهبری با خانوادۀ شهید عظیم‌پور 🎊 به مناسبت میلاد حضرت عباس علیه‌السلام و روز جانباز 📆 کرمان، اردیبهشت ۱۳۸۴ @sahba_nashr
📸 انتشار تصاویری از دیدار مقام معظّم رهبری با خانوادۀ شهید عظیم‌پور 🎊 به مناسبت میلاد حضرت عباس علیه‌السلام و روز جانباز 📆 کرمان، اردیبهشت ۱۳۸۴ @sahba_nashr
📸 انتشار تصاویری از دیدار مقام معظّم رهبری با خانوادۀ شهید عظیم‌پور 🎊 به مناسبت میلاد حضرت عباس علیه‌السلام و روز جانباز 📆 کرمان، اردیبهشت ۱۳۸۴ @sahba_nashr
📸 انتشار تصاویری از دیدار مقام معظّم رهبری با خانوادۀ شهید عظیم‌پور 🎊 به مناسبت میلاد حضرت عباس علیه‌السلام و روز جانباز 📆 کرمان، اردیبهشت ۱۳۸۴ @sahba_nashr
✍️ معرفی کتاب «چغک»: 🔰 کتاب چُغُک روایت جذابی از وقایع تاریخی انقلاب اسلامی ایران و نقش آیت‌الله خامنه‌ای در رهبری مبارزات مردم در شهر مشهد است. داستان براساس رویدادهای روزهای نهم و دهم دی‌ماه ۱۳۵۷ در مشهد شکل می‌گیرد. ماجراهای این دو روز، از مهم‌ترین اتفاق‌های دوران مبارزات مردم ایران علیه رژیم شاهنشاهی است که در کتاب چُغُک به‌خوبی تصویر و روایت شده است. 📖 داستان چُغُک یک «سینما رمان» است که در آن بخش‌هایی از داستان به‌طور کامل به کمک نقاشی و تصاویر تمام صفحه‌ای روایت می‌شود؛ به گونه‌ای که مخاطب، داستان را هم‌چون تصاویر فیلم از نظر می‌گذراند و هرچه پیش‌تر می‌رود، تصاویر و کلمات بیشتر به هم گره می‌خورند و روایتی تصویری و جذاب را می‌آفریند. 💫 داستان با تصاویری از کوچه پس‌کوچه‌های مشهد آغاز می‌شود. نیمه‌های شبی مهتابی و در فضایی ملتهب، پسربچه‌ای در کوچه‌ها پرسه می‌زند و شاهد رویدادهای بسیار عجیبی است. محمدمهدی نوجوانی‌ است که با سن‌وسال کم و قدوقوارۀ کوچکش، کارهای انقلابی بزرگی می‌کند. او در جمع انقلابیون مشهد جایگاه ویژه‌ای دارد، از نزدیک شاهد حضور آیت‌الله‌ خامنه‌ای در جریان مبارزات مردم است، با ایشان رابطه‌ای صمیمی و نزدیکی دارد و از سوی ایشان «چُغُک» نامیده می‌شود؛ چُغُک یعنی.. 📑 مشخصات ظاهری: رقعی کوچک، ۳۶۰ صفحه 🗞 ترجمه‌شده به زبان‌های عربی، انگلیسی و اسپانیایی 🎧 کتاب صوتی، دارد. 💳 برای تهیۀ کتاب می‌توانید به کتاب‌فروشی‌های سراسر کشور و نشانیِ www.sahba.ir مراجعه فرمایید. نسخۀ پی‌دی‌اف کتاب، به‌صورت رایگان منتشر شده است. @sahba_nashr
✂️ بریده‌های منتخب شما با موضوع نقش امام سجاد علیه‌السلام در زندگی انسان ۲۵۰ساله 📚 کتاب حلقۀ دوم انسان ۲۵۰ساله ۲۵۰ساله @sahba_nashr
✂️ نظرات مخاطبین صهبا 📚 در مورد حلقات کتاب انسان ۲۵۰ساله ۲۵۰ساله @sahba_nashr
✂️ بریده‌های منتخب شما با موضوع نقش امام سجاد علیه‌السلام در زندگی انسان ۲۵۰ساله 📚 کتاب حلقۀ دوم انسان ۲۵۰ساله ۲۵۰ساله @sahba_nashr
✂️ بریده‌های منتخب شما با موضوع نقش امام سجاد علیه‌السلام در زندگی انسان ۲۵۰ساله 📚 کتاب حلقۀ دوم انسان ۲۵۰ساله ۲۵۰ساله @sahba_nashr
🔸 آقای خامنه‌ای بارها دربارۀ من گفته‌اند: این محمدمهدی بچۀ عجیبی‌ست! از اعلامیه‌‌های خیلی محرمانه، در عرض یک ساعت، پنجاه تا تکثیر می‌کند و می‌آورد! اعلامیه‌هایی که هرکسی جرأت چاپ کردنش را ندارد. 💢 از وقتی که مطمئن شدم ساواکی‌ها و مأموران شهربانی، من را به‌خاطر ریزه‌میزه ‌بودنم، آدم حساب نمی‌کنند و فکر می‌کنند کارهای انقلابی و مبارزه و این‌جور چیزها، از بچه‌هایی مثل من برنمی‌آید؛ به فکر راه انداختن یک گروه مبارزاتی کوچک افتادم. یک گروه کوچک، با سه نفر از بهترین و قابل ‌اعتمادترین دوستانم، یعنی با سعید و احمد و جواد. اولین کاری که کردیم، با کمک حاج‌آقا، یک چاپخانۀ خیلی کوچک درست کردیم؛ یک چاپخانه با دو دستگاه پلی‌کپی و یک ماشین‌تایپ. کجا؟ در زیرزمین خانۀ مادربزرگم! 🖨 با وجودِ این چاپخانه، حالا هم می‌توانیم خودمان اعلامیه تایپ و چاپ کنیم، هم می‌توانیم اعلامیه‌های چاپ‌شدۀ دیگران را تکثیر کنیم. این، کار خیلی بزرگی است. کمتر کسی جرأتِ نگه‌داشتنِ دستگاه پلی‌کپی و ماشین‌تایپ را در خانه‌اش دارد. چون جُرمش خیلی سنگین است و اگر ساواکی‌ها بفهمند کسی از این دستگاه‌ها دارد، معلوم نیست چه بلایی سر خودش و خانواده‌اش بیاورند. اما من و رفقایم، با پولی که از حاج‌آقا گرفتیم، توانستیم این کار را بکنیم؛ و چون ساواکی‌ها به چشمِ بچه به ما نگاه می‌کنند، تابه‌حال به ما شک نکرده‌اند. 📚 کتاب چُغُک/ ۳. گروه کوچک @sahba_nashr
🔸 ما چهار نفر، یعنی من و سعید و احمد و جواد، پانزده سال داریم. من و سعید طلبه‌ایم؛ احمد و جواد، دانش‌آموزِ دبیرستان. من، که مثلاً رهبر و مغز متفکر این گروه چهارنفره هستم، بعد از تمام‌شدن دورۀ راهنمایی، واردِ حوزۀ علمیه شدم. هم خودم خیلی دوست داشتم شبیه آقای خامنه‌ای بشوم؛ هم مادرم خیلی تشویقم می‌کرد به‌جای مدرسه‌رفتن، به حوزه بروم و در آنجا ادامۀ تحصیل بدهم. وارد حوزۀ علمیه که شدم، در کنار درس، با کسانی که علیه رژیم شاهنشاهی مبارزه می‌کردند از نزدیک آشنا شدم و در جلساتشان شرکت کردم و به راه مبارزه علیه رژیم پهلوی کشیده شدم. بااینکه پانزده سال بیشتر ندارم، بینِ انقلابی‌های مشهد، مخصوصاً پیش آقای خامنه‌ای، جایِ ویژه‌ای دارم و از جلسات مخفی انقلابی‌ها و مخفیگاه‌هایشان خبر دارم. به‌جز طلبه‌بودنم، پدر و مادرم هم در اینکه من در این سن یک مبارز انقلابی بشوم، خیلی نقش داشتند. آنها از شاه و رژیم پهلوی متنفرند و همیشه مرا تشویق می‌کنند که یار و یاور انقلابی‌های مشهد و حاج‌آقا باشم. خودِ پدرم هم در کارهای انقلابی شرکت می‌کند و از مبارزان فعال مشهد است. جثّه‌ام از همۀ انقلابی‌های مشهد کوچک‌تر است و هرکس مرا در جمع آنها می‌بیند، فکر می‌کند اشتباهی شده که من در جمع مبارزانِ درجه‌یک هستم؛ اما همین کوچک‌ بودنم، باعث شده بتوانم مثلِ مبارزان بزرگسال، کارهای مهمی برای انقلاب انجام بدهم. به‌خاطر همین جثّه، و البته به‌خاطر زِبر و زرنگی‌ام، بین بزرگانِ انقلابی‌ مشهد، معروف شده‌ام به چُغُک! 💫 چغک اسمی ا‌ست که آقای خامنه‌ای برایم برگزیده؛ به زبان مشهدی یعنی گنجشک! 📚 کتاب چُغُک @sahba_nashr
🍃 برگی از تاریخ 📸 کنگرۀ بین المللی بزرگداشت علامه اقبال لاهوری، با حضور آیت‌الله خامنه‌ای، رئیس‌جمهور وقت 📆 اسفندماه ۱۳۶۴ @sahba_nashr
🍃 برگی از تاریخ 📸 کنگرۀ بین المللی بزرگداشت علامه اقبال لاهوری، با حضور آیت‌الله خامنه‌ای، رئیس‌جمهور وقت 📆 اسفندماه ۱۳۶۴ @sahba_nashr
🍃 برگی از تاریخ 📸 کنگرۀ بین المللی بزرگداشت علامه اقبال لاهوری، با حضور آیت‌الله خامنه‌ای، رئیس‌جمهور وقت 📆 اسفندماه ۱۳۶۴ @sahba_nashr
🔸 فرمانده یگان گفت: آرپی‌جی‌زن برود! فهمیدم دو نفر قبلی شهید شده‌اند و نوبت من است. یک آرپی‌جی کُره‌ای داشتم که خیلی خوش‌دست بود و روی بدنه‌اش آیۀ «وَ ما رَمَیتَ اِذ رَمَیت» را نوشته بودم. به‌سرعت موقعیت خوبی پیدا کردم، ماشه را کشیدم. دودی از محل تیربار به هوا بلند شد. چند لحظه‌ای تیربار خاموش شد و سکوت همه‌جا را فراگرفت. هنوز مطمئن نبودم که تیربار را زده‌ام یا نه. گلولۀ دوم را گذاشتم که همان نقطه را هدف قرار بدهم، منوّر زدند. تیربارچی بعثی، دوباره آتش گشود و سرِ تیربارش را گرفت سمت من. مانده بودم چه‌کار کنم. آرپی‌جی آمادۀ شلیک بود، اگر تیر می‌خوردم امکان داشت گلولۀ آر.پی.جی منفجر شود. در همین لحظه یکی از بچه‌ها به من گفت: دراز بکش! همین‌که مقداری خم شدم، سینه‌ام سوخت. یکی از تیرها پس از برخورد به چیزی، سمت من کمانه کرد و به بالای قلبم خورد. روی زمین افتادم و از هوش رفتم. در گرگ‌و‌میش سحر با برخورد چیزی به پایم، به هوش آمدم. اول فکر کردم تکه‌سنگی زیر پایم افتاده. با پای راستم ضربه‌ای به آن زدم، چند ثانیه بعد منفجر شد و ترکشی به پایم خورد! فهمیدم که آن سنگ کذایی، نارنجک بوده! دوباره خون‌ریزی شروع شد و از هوش رفتم. بار دوم که به هوش آمدم، دیدم سربازهای عراقی با کلاه‌های قرمز مشغول گشت‌زنی هستند. یکی از آنها بالای سر من آمد. خم شد و صورتش را به صورتم نزدیک کرد. نفس‌هایش که بوی سیگار می داد، به صورتم خورد. دستش را سمت جیبم برد و قرآنی که عکس امام را در میانش گذاشته بودم، برداشت. حرارت دستش را روی بدنم حس کردم. درست زمانی که مشغول بازکردن بند ساعتم بود، چشم‌هایم را باز کردم. آن عراقی بخت‌برگشته که فکر می‌کرد مُرده‌ام، از ترس چند متری عقب پرید. بلافاصله کُلتی که در کمر داشت را به سمتم نشانه گرفت. آرام‌آرام نزدیک شد و اسلحه‌اش را روی پیشانی‌ام فشار داد. چشمانم را بستم و شهادتین را خواندم و منتظر چکاندن ماشه ماندم. اسلحه را از پیشانی‌ام برداشت و لگدی حوالۀ پهلویم کرد! نمی‌دانم در آن لحظه چه در ذهنش گذشت، اما هرچه بود از کشتن من منصرف شد. چند سرباز را صدا کرد. لحظه‌ای بعد چند نفر از بعثی‌ها آمدند، بلندم کردند و مرا داخل یک پتو گذاشتند، و پتو را روی زمین کشیدند. بعد من را داخل ماشینی انداختند و به بیمارستان بصره بردند. اوایل فروردین ۱۳۶۳، شانزده روز از حضور من در بیمارستان بصره گذشته بود که به اردوگاه موصل منتقل شدم. از این زمان، دوران اسارتم شروع شد.. 📚 کتاب عمویِ چشم‌انتظارت/ روایت دوم: خدا با ماست، آزاده مجید عباسی 📷 بازگشت آزادگان @sahba_nashr
✍️ معرفی کتاب «عموی چشم‌انتظارت»: 🔰 کتاب «عموی چشم‌انتظارت»، بیانِ چند روایت از دوران اسارت آزادگان و نامه‌نگاری آنها با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای است. روایت‌های ابتدای کتاب از ماجرای اعزام آزادگان به جبهه آغاز می‌شود، به نحوۀ اسیرشدن، و شرایط اسارت می‌پردازد و تا زمان آزادی ادامه پیدا می‌کند. وجه‌اشتراک روایت‌های کتاب، نامه‌نگاری اسرا، با حضرت آقا هست. 💢 با توجه به شرایط اسارت، نوشتن نامه‌هایی با مخاطب حضرت امام و حضرت آقا با خطرات زیادی برای آزادگان عزیز همراه بود؛ این نامه‌ها معمولاً در اتاق سانسور از بین می‌رفت. جایی که عراقی‌ها به همراه تعدادی از منافقین، نامه‌ها را کنترل می‌کردند تا مطلب خاصی در نامه‌ها نباشد، و به ایران نمی‌رسید. رسیدن نامه‌هایی معدود که با خلاقیت آزادگان و به‌صورت رمزی نگارش شده و ‌رسیده، شبیه معجزه است؛ معجزه‌ای برای ماندگارشدن ارادت اسرا به امام و حضرت آقا (و بالعکس) در تاریخ. ⭐ درمقابل، روایت ششم و پایانی کتاب، شرحی‌ست از شرایط اسرای عراقیِ دوران جنگ که مهمان جمهوری اسلامی بودند و در امتداد زمان اسارت خود، خدمات فراوانی از جانب نظام اسلامی دریافت کردند، که منجر به علاقه و ارادت آنها به ایران و جمهوری اسلامی شد. 📑 مشخصات ظاهری: رقعی کوچک، ۱۸۴ صفحه 🎧 کتاب صوتی، دارد. 💳 برای تهیۀ کتاب می‌توانید به کتاب‌فروشی‌های سراسر کشور و نشانیِ www.sahba.ir مراجعه فرمایید. @sahba_nashr
🔸 اسفند ۶۲، چند ماه بعد از اینکه فهمیدیم مرتضی اسیر شده، فرزند اولمان، سید مصطفی شهید شد. سید مرتضی هر بار که از اسارت نامه می‌زد، حال برادرهایش را می‌پرسید. اما بعد از شهادت سید مصطفی، نتواستیم خبری از مصطفی به او بدهیم. مرتضی فرزند دوممان بود و ارادت خاصی به برادر بزرگ‌ترش داشت. 💌 هفت ماه از شهادت مصطفی گذشته بود و یکی دو هفته‌ای به ماه محرم مانده بود که نامه‌ای ازطرف مرتضی آمد. در نامه‌اش گفته بود: «خواب دیدم که سر کوچه‌مان حجله‌ای نصب شده و آقای خامنه‌ای آمده‌اند داخل کوچه. ایشان عکس روی حجله را نگاه کردند، سرشان را تکان دادند، و لا اله الا الله گفتند. چند بار این خواب را دیدم و این اتفاق تکرار شد. و هر بار، آقای خامنه‌ای عکس روی حجله را می‌دیدند و لا اله الا الله می‌گفتند. حساس شدم که بروم ببینم عکس روی حجله، عکس چه‌کسی است. امیدوار بودم عکس خودم باشد! اما دیدم عکس مصطفاست. با این خواب فهمیدم مصطفی شهید شده و شما خبرش را از من مخفی کردید. مادر جان! می‌دانم مثل کوه محکمی و در غم برادرم مصطفی، خم به ابرو نخواهی آورد، همچنان‌که در غم برادرت صادق صبر کردی. 📸 دوران اسارت آزاده سید مرتضی نبوی، نفر اولِ نشسته از سمت راست 📚 کتاب عمویِ چشم‌انتظارت/ روایت سوم: سلام خدا بر این مادر و فرزند، آزاده سید مرتضی نبوی @sahba_nashr
💢 شما جوانان.. 💫 شما جوانان باید دائماً هشیار باشید. معارف دینی خود و معارف انقلابی خود را هرچه می‌توانید تعمیق کنید. مثل پاره‌های پولاد ـ زُبُر الحَدید، آن‌طوری که در تعبیرات حدیث و در بعضی دعاها وجود دارد ـ نفوذناپذیر و نفوذ‌کننده، و درمقابلِ دشمن، بُرنده و با ارادۀ قوی باشید. ۱۳۸۷/۲/۱۴ 📚 گفتار نگاهی کلان به انقلاب اسلامی @sahba_nashr
💢 جوانان ما توانستند.. 💫 در دنیایی که سیاست‌های گوناگون استکباری، مردم را به اباحه‌گری و بی‌بند‌و‌باری سوق داده‌اند، آن مجموعۀ مؤمنی که ایمان او متکی به مبانی مستحکم اعتقادی‌ست، به برکت ایمان می‌تواند بر همۀ امواجی که در دنیا به‌وجود می‌آورند، غلبه کند. *کمااینکه جوانان ما توانستند بر همۀ امواج استکباریای که متوجه به نظام جمهوری اسلامی بود، غلبه کنند. اول پیروزی انقلاب بود، بعد پیروزی در عرصۀ نبرد دفاع  مقدس بود، و بعد هم تا امروز و در عرصه‌های مختلف، این ملت ایستاده است. جوان‌های عزیز! این ایمان را حفظ کنید؛ این ایمان را با مبانی فکری، مستحکم کنید. ۱۳۸۷/۲/۱۵ 📚 گفتار نگاهی کلان به انقلاب اسلامی @sahba_nashr
💢 با توجه به خدا و تقرب به خدا، با توسل به دامان قدس الهی و ذیل عنایت الهی، می‌توان خیلی کارهای دشوار را انجام داد.. 💫 شماها جوانید. شما با ما فرق دارید. شما خیلی از این جهت جلوتر از ما هستید. دل‌های شما پاک، نورانی، بی‌تعلق، بی‌آلایش، مثل یک آیینۀ روشن، بلافاصله نور را منعکس می‌کند؛ آلوده نشده‌اید؛ این را قدر بدانید. با خدای متعال رابطه برقرار کنید؛ با نماز، با نافله، با تلاوت قرآن، با دعا، با صحیفۀ سجادیه. صحیفۀ سجادیه پر از معارف دینی‌ست. با این کار بنیۀ دینی و انقلابی خودتان را هم محکم می‌کنید. ۱۳۸۷/۲/۱۴ 📚 گفتار نگاهی کلان به انقلاب اسلامی @sahba_nashr
🔸 روز ۲۶ مردادماه ۶۹، وقتی خبر آزادی اولین گروه اسرا از طریق رادیو عراق به گوشمان رسید، باور نکردیم. سعی کردیم تا زمانی که خود را در خاک ایران ندیده‌ایم، به این حرف‌ها دل نبندیم. سابقه داشت که چند مرتبه برای تضعیف روحیۀ اسرا، چند گروه را حتی تا لب مرز برده بودند و دوباره بعد از مدتی به اردوگاه برگردانده بودند. چهار روز بعد آمدند و ما را هم بردند. وقتی به لب مرز ایران رسیدیم، پاسدارهایی را دیدیم که پرچم ایران 🇮🇷 به همراه داشتند. باز باور نمی‌کردیم که آزاد شده‌ایم. به دوستان با خنده می‌گفتم: این پرچم هم کار عراقی‌هاست. هر آن احتمال داشت که ما را برگردانند. تا اینکه.. 📚 عموی چشم‌انتظارت کتاب «عموی چشم‌انتظارت»، بیانِ چند روایت از دوران اسارت آزادگان و نامه‌نگاری آنها با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای است. روایت‌های کتاب از ماجرای اعزام آزادگان به جبهه آغاز می‌شود، به نحوۀ اسیرشدن، و شرایط اسارت می‌پردازد و تا زمان آزادی ادامه پیدا می‌کند. وجه‌اشتراک روایت‌های کتاب، نامه‌نگاری اسرا، با حضرت آقا هست. @sahba_nashr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 امام‌جماعتِ باصلابت🔹 🔰 امامت جمعۀ ۲۴ اسفندماه سال ۶۳ به عهدۀ آیت‌الله خامنه‌ای بود. در اثنای خطبه، صدای انفجاری از محوطه دانشگاه به گوش رسید و جمعیت نمازگزار که از توطئۀ مشترک منافقین و صدام و انفجار بمب در میان افراد بی‌گناه کنترل خود را از دست داده بودند، فریاد «مرگ بر آمریکا»، «جنگ جنگ تا پیروزی»، «منافق مسلح، اعدام باید گردد» سردادند. برخلاف انتظار حاضرین، نماز تعطیل نشد و پس از یک دقیقه، حجت‌الاسلام‌والمسلمین خامنه‌ای، امام‌جمعۀ تهران، به ادامۀ خطبه پرداختند: چقدر خیانت می‌خواهد و چقدر ناجوانمردی می‌خواهد که یک عده انسان نمازگزار را بدون هیچ‌گونه خصومت شخصی این‌جور در معرض تهدید قرار دهند. البته این‌طوری که برادران اینجا به من گفتند ظاهراً خسارات و تلقات زیادی وجود نداشته و ان‌شاءالله که این‌جور نباشد. یقین بدانید که هرچه خسارت هم به‌وجود بیاید، مردم در مقابله با استکبار جهانی، با صدام، با منافقین، با ایادی مزدور استکبار داخلی دشمن‌تر و دشمنی آنها آشتی‌ناپذیرتر می‌شود. ✊ شعار مردم: «ما به اینجا آمدیم، بهر شهادت آمدیم.» این را همۀ ملت ایران با همۀ وجودشان و از اعماق قلبشان باور می‌کند. و پیداست که امت حزب‌الله و آن‌کسانی‌که این‌همه در خدمت انقلاب و در مواقع حساس انقلاب حضور داشتند، از این چیزها هم هیچ‌گونه واهمه‌ای ندارند.. 📆 ۲۴ اسفندماه ۱۳۶۳، سالروز انفجار بمب در نمازجمعۀ تهران @sahba_nashr