eitaa logo
صاحب نفس
121 دنبال‌کننده
457 عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
🍃💚﷽💚🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از حرف های خصوصی
تلنگر 🔹به جای اینکه کفشتو با لباست ست کنی حرفتو با عملت ست کن ...! "دکتر الهی قمشه ای" 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از صاحب نفس
🌿بسم رب الشهداء و الصدیقین🌿 🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷 🌸قسمت چهارم🌸 ******* 📊6-در این تجربیات، نتیجه کارهای انسان، چه خوب و چه بد مشاهده می شود.اینکه خداوند در قرآن به پاداش دادن به ذره ای کار خوب و ذره ای کار بد مثال زده است.*کاملا مشخص می شود 🥰فرد اثرات هر یک از اعمال خود را بر روی افرادی که در زندگی در اطرافش بوده اند درک می کند. مثلا اگر کار محبت آمیزی انجام داده بلافاصله احساس خوشحالی می کند، اگر دیگران را آزرده، احساس شرم دارد. همچنین معمولا وجود نورانی می پرسد که: با عمر خود چه کرده ای؟ تقریبا همه کسانی که این مرحله را می گذرانند، با این عقیده به زندگی باز می گردند که مهم ترین کار در زندگیشان، عشق و محبت به خدا و بندگان خداست و پس از آن علم و... 😨استاد قرائتی از تجربه های نزدیک به مرگ که برای یکی از بزرگان حوزه رخ داد اینگونه می فرمود: ایشان در آن سوی هستی، یکباره تمام اعمال دنیایی خود را مشاهده کرد. او دید که عمرش را تباه کرده و بیشتر اعمال خویش (به خاطر ریا و نبود اخلاص و ...) از دست رفته و گناهانش باقی مانده. چنان وحشتی سرتا پای او را گرفته بود که نمی دانست چه کند. آنقدر به ملائک خدا التماس کرد تا اینکه به واسطه ی محبت اهل بیت (علیهم السلام)، مورد واقع شد. 🕐9. افرادی که تجربه نزدیک مرگ داشته اند می گویند: زمان به شدت متراکم است و هیچ شباهتی به زمان عادی دنیا ندارد، آنها می گویند: زمان در جریان تجربه نزدیک به مثل حضور در ابدیت است. یعنی ممکن است اتفاقات بسیاری رخ دهد، اما تمام این ها فقط در چند ثانیه باشد! از زنی سؤال کردند که تجربه شما چه مدت به طول انجامید؟ وی گفت: می توانید بگوید یک ثانیه و یا ده هزار سال، اصلا زمان در این تجربه ها مطرح نیست. شاید در چند ثانیه اتفاقاتی را مشاهده می کنید که برای بیان آن ساعت ها وقت بخواهید ******* *سوره زلزال 🍀ادامه 👇👇👇 ...
هدایت شده از صاحب نفس
🌿بسم رب الشهداء و الصدیقین🌿 🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷 🌸قسمت پنجم🌸 ********** 🕚۱۰. در مرور زندگی، افراد اتفاقاتی از گذشته خود را می بینند که آن را به کلی فراموش کرده و یا این اتفاقات در زمانی رخ داده که خردسال بوده اند و یاد آوری آن بعید بوده. همچنین برخی اقوام با دوستان در گذشته خود را ملاقات کرده اند. گاهی نیز، از مرگ کسی که روح او را دیده است بی خبر بوده! 💏کلتون برپو(Burpo Colton) که مطالب او در کتاب عرش واقعی منتشر شد، یک پسر ۴ ساله بود که در سال ۲۰۰۳ در حین عمل جراحی، به طور موقت جان خود را از دست داد. بعد از به هوش آمدن، در مورد ملاقات با خواهرش که قبل از تولد او در هنگام تولد مرده بود سخن گفت! برای پدر و مادرش عجیب بود، زیرا هیچ کس به او چیزی درباره ی این خواهر نگفته بود. او همچنين کارهایی را که افراد، در حین مرگ موقت او می کردند را بازگو کرد! باید اشاره کرد که تجربه های نزدیک به ، موضوعی علمی و قابل تجربه برای همگان نیست، اما گزارش های دقیق این افراد می تواند بیانگر صداقت این ماجرا باشد. البته کسی که اطلاعاتی در مسائل دینی داشته باشد، با مطالعه مطالب این افراد، به راحتی می تواند صحت و سقم مطالب آنها را احساس کند. بسیاری از سخنان این افراد در کتب دینی اشاره شده است. البته برخی مواقع نیز، افرادی سودجو پیدا می شوند تا از آب گل آلود ماهی بگیرند. 🚫در پایان باید این نکته را یاد آور شد که تمام این افراد، برای لحظاتی توانسته اند از محدوده زمان و مکان که کالبد انسان در آن درگیر است خارج شوند. آنان پیمانه عمرشان به اتمام رسیده و فرشته مرگ، آنان را برای همیشه از دنیا جدا نکرده است. لذا در اکثر این مشاهدات حرفی از بررسی اعمال، که اعتقاد تمامی ادیان است نشد تا بلکه خداوند از این طریق به بقیه انسان ها یاد آور میشود که اینقدر در دنیای مادی غرق نشوند. و خودشان را برای بازگشت و معاد آماده سازند. 🙃با بیان این مقدمه نسبتا طولانی به سراغ یکی از کسانی می رویم که تجربه ای خاص داشته است. کسی که برای چند دقیقه از دنیای مادی خارج می شود و با التماس به این دنیا بر می‌گردد! خاطرات زیبای او در نوع خود بی بدیل است. وقتی پس از پیگیری بسیار توانستم ایشان را ببینم و گفتگو انجام شد، به این نتیجه رسیدم که صحبت های او گویی بیان مطالب کتاب های است! شما هم با ما همراه شوید. **************** 🍀ادامه 👇👇👇 ...
هدایت شده از صاحب نفس
🌿بسم رب الشهداء و الصدیقین🌿 🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷 🌸قسمت ششم🌸 ********** گذر ایام پسری بودم که در مسجد و پای منبرها بزرگ شدم. در خانواده‌ای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم، در دوران مدرسه و سال های پایانی دفاع مقدس، شب و روز ما حضور در مسجد بود. سال‌های آخر دفاع مقدس، با اصرار و التماس و دعا و ناله به درگاه خداوند، سرانجام توانستم برای مدتی کوتاه حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضای معنوی جبهه را تجربه کنم. راستی، من در آن زمان در یکی از شهرستان های کوچک استان اصفهان زندگی می کردم. دوران جبهه و جهاد برای من خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند, اما از آن روز، تمام تلاش خودم را در راه کسب معنویت انجام می دادم. می دانستم که شهدا، قبل از جهاد اصغر، در جهاد اكبر موفق بودند، لذا در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم. وقتی به مسجد می رفتم، سرم پایین بود که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد. یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم. در همان حال و هوای هفده سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیا و زشتی‌ها و گناهان نشوم بعد التماس از خدا خواستم که مرگم را زودتر برساند. گفتم: من نمی خواهم باطن آلوده داشته باشم. من می ترسم به روزمرگی دنیا مبتلا شوم و عاقبت خودم را تباه کنم لذا به حضرت عزرائیل التماس می کردم که زودتر به سراغم بیاید چند روز بعد، با دوستان مسجدی پیگیری کردیم تا یک کاروان مشهد برای اهالی محل و خانواده شهدا راه اندازی کنیم. با سختی فراوان، کارهای این سفر را انجام دادم و قرار شد، قبل از ظهر پنجشنبه کاروان ما حرکت کند. روز چهارشنبه، با خستگی زیاد از مسجد به خانه آمدم. قبل از خواب، دوباره به یاد حضرت عزرائیل افتادم و شروع به دعا برای نزدیکی مرگ کردم. البته آن زمان سن من کم بود و فکر می کردم کار خوبی می کنم نمی‌دانستم که اهل‌بیت، ما هیچگاه چنین دعایی نکرده‌اند. آنها دنيا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه می‌دانستند. خسته بودم و سريع خوابم برد. نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم. بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده. از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم. با ادب سلام کردم ایشان فرمود: «با من چکار داری؟ چرا اینقدر طلب مرگ می کنی؟ هنوز نوبت شما نرسیده.» فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است. ترسیده بودم، اما با خودم گفتم: اگر ایشان اینقدر زیبا و دوست داشتنی است پس چرا مردم از او می ترسند؟ میخواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم مرا ببرند. التماس های من بی فایده بود. با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سرجایم و گویی محکم به زمین خوردم! در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم. رأس ساعت ۱۲ ظهر بود. هوا هم روشن بود! موقع زمین خوردن، نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت. در همان لحظات از خواب پریدم. نیمه شب بود می‌خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیدا درد می کرد!! خواب از چشمانم رفت. این چه رویایی بود؟ واقعا من حضرت عزرائیل را دیدم !؟ ایشان چقدر زیبا بود!؟ ******* 🍀ادامه 👇👇👇 ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از صاحب نفس
🌿بسم رب الشهداء و الصدیقین🌿 🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷 🌸قسمت هفتم🌸 ******* پایان عمل جراحی عمل جراحی طولانی شد و برداشتن غده پشت چشم، با مشکل مواجه شد. پزشکان تلاش خود را مضاعف کردند. برداشتن غده همانطور که پیش بینی می شد با مشکل جدی همراه شد. آن‌ها کار را ادامه دادند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد... احساس کردم آنها کار را به خوبی انجام دادند. دیگر هیچ مشکلی نداشتم. آرام و سبک شدم. چقدر حس زیبایی بود! درد از تمام بدنم جدا شد. یکباره احساس راحتی کردم. سبک شدم. با خودم گفتم: خدا رو شکر. از این همه درد چشم و سر درد راحت شدم. چقدر عمل خوبی بود. با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم. برای یک لحظه، زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم! از لحظه کودکی تا لحظه ای که وارد بیمارستان شدم، برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت! چقدر حس و حال شیرینی داشتم. در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را دیدم! در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباسی سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم. او بسیار زیبا و دوست داشتنی بود. نمی دانم چرا اینقدر او را دوست داشتم. می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم. او کنار من ایستاده بود و به صورت من لبخند می زد. محو چهره او بودم. با خودم می گفتم: چقدر چهره اش زیباست! چقدر آشناست. من او را کجا دیده ام!؟ سمت چپم را نگاه کردم. عمو و پسر عمه ام، آقاجان سيد ( پدربزرگم) و... ایستاده بودند. عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام نیز از شهدای دوران دفاع مقدس بود. از اینکه بعد از سال‌ها آن‌ها را می دیدم خیلی خوشحال شدم. زیر چشمی به جوان زیبا رویی که در کنارم بود دوباره نگاه کردم. من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهره اش برایم آشناست. یکباره یادم آمد. حدود ۲۵ سال پیش... شب قبل از سفر مشهد... عالم خواب... حضرت عزرائیل... با ادب سلام کردم. حضرت عزرائیل جواب دادند. محو جمال ایشان بودم که با لبخندی بر لب به من گفتند: برویم؟ با تعجب گفتم: کجا؟ بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر جراح، ماسک روی صورتش را در آورد و به اعضای تیم جراحی گفت: مریض از دست رفت، دیگه فایده نداره... بعد گفت: خسته نباشید. شما تلاش خودتون رو کردین، اما بیمار نتونست تحمل کنه. یکی از پزشک‌ها گفت: دستگاه شوک رو بیارین ... نگاهی به دستگاه ها و مانیتور اتاق عمل کردم. همه از حرکت ایستاده بودند! عجیب بود که دکتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من می توانستم صورتش را ببینم! حتی می فهمیدم که در فکرش چه می گذرد! من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می‌فهمیدم. همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت درب اتاق را می دیدم! برادرم با یک تسبیح در دست، نشسته بود کنار درب اتاق عمل و ذکر می گفت..... 🍀ادامه 👇👇👇 لینک گروه خُزّانُ العِلم 👇👇👇 💧 https://eitaa.com/joinchat/1562509369Ca84f9da85f