دوستان همراه
رمان چهار قسمتی استاد سکاکی بانام
عملیات انتقام
با ما همراه باشید
☑️داستان امنیتی #عملیات_انتقام ☑️
🔻قسمت اول🔻
قطرات عرق روی پیشانیام را پاک میکنم و همانطور که به چپ و راستم نگاه میکنم، خودم را به داخل آشپزخانه میرسانم.
خیلی سال است که به این کت و شلوارهای تنگ و چسبان و کلهی تراشیده عادت کردهام.
شبیه بقیهی بادیگاردها یک عینک دودی به جیب جلوی کتم آویز کردهام که در زمستان و تابستان همراهم است.
عینک دودی را برای این به چشم میزنم تا کسی نتواند مسیر حرکتی چشمهایم را تشخیص دهد... تا بهتر از قبل همه چیز و همه کس را زیر نظر داشته باشم.
به ساعت مچیام نگاه میکنم که عقربههایش یک و سیزده دقیقه بامداد به وقت ایران را نشان میدهد.
با دست چپم شاسی بیسیمم را فشار میدهم:
-شروع کنم قربان؟ سوژه داره حاضر میشه تا به تایم اول کلاس بدنسازی برسه.
نفسهایم باید کاملا آرام و حساب شده باشد، خیلی خوب میدانم که شبیه بقیهی افرادی که در این خانه رفت و آمد دارند، تحت نظر هستم پس سعی میکنم چند باری پلک بزنم تا تمرکز لازم برای انجام این کار حساس و سرنوشت ساز را داشته باشم.
کمرم را به دیوار آشپزخانه تکیه میدهم، به خوبی به نقاط کور دوربینهای مداربسته آشنایی دارم و میدانم که باید در کدام نقاط حاضر شوم.
با هر پلکی که میزنم، تصویر جدیدی پیش چشمهایم نقش میبندد. تصویر آن نیمه شب خونین فرودگاه بغداد، تصویر دست از تن جدا شدهی حاج قاسم و عقیقی که روی یکی از انگشتان دستش میدرخشید... تصویر کیف پول سردار... لباس خونی و گِلی... خودم برای اولین نفر بالای سر آنها حاضر شدم و موبایل و بقیهی وسایل شخصی حاج قاسم و ابومهدی را برداشتم تا خدایی نکرده دست نااهلش نیافتد.
آب دهانم را که قورت میدهم، تیلهای درون گلویم میچرخد. بغض است... بغضی از جنس سکوت، از جنس حس انتقامی سرکوب شده که دو سال است خواب را از چشمهایم گرفته و گواه تمام آن شب بیداریها، همین تیرگی زیر چشمانم است.
بعد از آن که موبایل و کیف پول و بقیهی لوازم حاج قاسم و همراهانش را بردشتم، اکیپی با لباس پلیس محلی عراق به محل حادثه آمدند. همان موقع به سرعت عملی که به خرج دادند، مشکوک شدم و تصاویر تمام جاسوسهای تروریست آمریکایی را با تجهیزات خاصی که داشتم ثبت کردم.
من در پس تمام اتفاقاتی که اشک رهبر عزیزتر از جانم را به روی گونههایش چکاند، حاضر بودم و به دنبال شبی میگشتم تا از جان بگذرم و خبر خوش سالهای طولانی عملیات اطلاعاتی و اشرافیت روی سوژه را به محضر ایشان برسانم.
دستم را در جیبم فرو میکنم و شیشهی کوچکی که درون جیبم دارم را بین انگشتانم میچرخانم.
امشب همان شبی است که منتظرش بودم و حالا پس از دو سال میخواهم تا در این شب به سراغ چهارمین نفر از لیست بیست و شش نفرهی عامران ترور حاج قاسم بروم... به سراغ...
نه، صبر کنید!
دوباره نفس عمیقی میکشم...
تا دستور انجام کارم صادر نشده، برای فکر کردن به گذشته وقت دارم و سعی میکنم تا اینجا از درون آشپزخانهی چهارمین نفری که به دنبالش بودیم، با خودم و افکار پریشانم تسویه حساب کنم.
صدای انفجار هنوز توی گوشم است، صدایی از جنس موشکهای بچههای سردار محبوب امیرعلی حاجی زاده که یکی پس از دیگری عین الاسد را درست عین، جسد کرد.
خودم تعداد دقیق زخمیها و به درک واصل شدههای نیروهای آمریکایی را گزارش کردم. من در پس تمام این تصاویر حاضر بودم و در صورت نیاز به صحنه وارد میشدم تا کار به مشکل نخورد. من نیروی سایهی عماد و کمیل در عملیاتی که در سکوت کامل خبری و در قلب تلآویو به بهترین شکل ممکن انجام شد حضور داشتم.
نفسم را از سینه خارج میکنم و به داخل اتاق سرک میکشم تا نگاهی به صورت نحسش بیاندازم که بیخیال از همه جا نشسته و وسایل تمرین امروزش را آماده میکند.
به چین و چروکهای روی پیشانیاش که نتیجهی وحشتی است که بعد از سیزدهم دی ماه نود و هشت هر شب به همراهش است، خیره میشوم. من در این دو سال به قدری به او نزدیک بودم که تعداد کابوسهای رعب آوری که او را از خواب شب محروم کرده را نیز در دفترچهی یادداشتم ثبت کردهام.
بار دیگر به او نگاه میکنم، به موهای کم پشت و ابروهای بورش...
به سرهنگ شارون آس مان که چهارمین نفر از لیست بیست و شش نفرهی قاتلان حاج قاسم است.
نویسنده:
#علیرضا_سکاکی
انتشار از کانال رمان امنیتی:
@RomanAmniyati
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
❌کپی بدون قید آیدی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست❌
دوستان منتظر دومین قسمت از رمان عملیات انتقام باشید
☘️#اللهم_عجل_لولیک_الفرج☘
#نبرد_روایتها
#جهاد_تبیین
#مقابله_با_تحریف
#جان_فدا
✅@sahebzamanchanel
❁❅❁❅❁❅❁
📲 استوری(سری 1)
🏴ویژه سالگرد شهادت #حاج_قاسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺مجری صداوسیما خطاب به رئیس جمهور سابق: آقای روحانی ما هنوز هشت سال درخشان شما را به خاطر داریم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کشف و ضبط ۶۰ قبضه سلاح کمری در جوانرود
♦️دلقنسکی دستور سانسور شدید رسانه ها برای پنهان کردن شکست هاشون در جنگ رو به دولتش داده!
🔹غرب وقتی منافعش در خطر باشه، از هر دیکتاتوری، #دیکتاتور تره!
🚲دوچرخه
مردی با دوچرخه به خط مرزی می رسد، او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد،
مامور مرزی می پرسد: "در کیسه ها چه داری؟"
او می گوید: "شن."
مامور او را از دوچرخه پیاده می کند و چون به او مشکوک بود، یک شبانه روز او را بازداشت می کند، ولی پس از بازرسی فراوان، واقعاً جز شن چیز دیگری نمی یابد. بنابراین به او اجازه عبور می دهد.
هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می شود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا...
این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار می شود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمی شود.
یک روز آن مامور در شهر او را می بیند و پس از سلام و احوال پرسی، به او می گوید:
من هنوز هم به تو مشکوکم و می دانم که در کار قاچاق بودی، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می کردی؟
قاچاقچی می گوید: دوچرخه!
📝
بالاخره در زندگی هر آدمی؛
یک نفر پیدا میشود که بی مقدمه آمده ، مدتی مانده، قدمی زده و بعد اما بیهوا غیبش زده و رفته...
آمدن و ماندن و رفتن آدمها مهم نیست...
اینکه بعد از روزی روزگاری، در جمعی حرفی از تو به میان بیاید، آن شخص چگونه توصیفت میکند مهم است...
اینکه بعد از گذشت چند سال، چه ذهنیتی از هم دارید مهم است...
اینکه آن ذهنیت مثبت است یا منفی...
اینکه تو را چطور آدمی شناخته، مهم است!
منطقی هستی و میشود روی دوستیات حساب کرد؟
میگوید دوست خوبی بودی برایش یا مهمترین اشتباه زندگیاش شدی...؟
اینکه خاطرات خوبی از تو دارد یا نه برعکس
اینکه رویایی شدی برای زندگیاش یا نه درسی شدی برای زندگی...؟
به گمانم ذهنیتی که آدمها از خود برای هم به یادگار میگذارند، از همه چیز بیشتر اهمیت دارد...
وگرنه همه آمدهاند که یک روز بروند!