خطیب نامور فرانسه که روزی در مجلسی با حضور لوئی، از "مریم" سخن میگفت. گفت، هزار و هفتصد سال است که همه سخنوران عالم درباره مریم داد سخن دادهاند. هزار و هفتصد سال است که همه فیلسوفان و متفکران ملتها در شرق و غرب، ارزشهای مریم را بیان کردهاند. هزار و هفتصد سال است که شاعران جهان، در ستایش مریم همه ذوق و قدرت خلاقهشان را بکار گرفتهاند. هزار و هفتصد سال است که همه هنرمندان، چهره نگاران، پیکره سازان بشر، در نشان دادن سیما و حالات مریم هنرمندیهای اعجازگر کردهاند. اما مجموعه گفتهها و اندیشهها و کوششها و هنرمندیهای همه در طول این قرنهای بسیار، به اندازه این یک کلمه نتوانستهاند عظمتهای مریم را باز گویند که:
"مریم مادر عیسی است".
و من خواستم با چنین شیوهای از فاطمه بگویم، باز درماندم
خواستم بگویم: فاطمه دختر خدیجه بزرگ است دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که: فاطمه دختر محمدۖ است دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که: فاطمه همسر علی است دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که: فاطمه مادر حسنین است. دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که: فاطمه مادر زینب است. باز دیدم که فاطمه نیست.
نه، اینها همه هست و این همه فاطمه نیست.
فاطمه فاطمه است...
قسمت ۲۷
همه چیز به یک باره بهم میریزد. اتاقی که تا دقایقی پیش آرام و بدون دردسر در حال پیشبرد اهداف بود و تمامی نفرات وظایف خود را به خوبی و بدون کوچکترین اشتباهی انجام میدادند، در چشم بهم زدنی به محلی مملو از استرس و فشار کاری بالا تبدیل میشود.
دوان دوان به سمت خانزاده میروم و میگویم:
-میتونی تشخیص بدی این حمله از سمت کی طراحی شده؟ کارش چیه؟ اصلا چرا الان...
با اشاره دست از من میخواهد تا چیزی نگویم؛ اما مگر میشود؟ ما سه روز است که روی این پروژه مشغول کار هستیم و قبل از قبول این مسئولیت تفهیم شدیم که یکی از بهترین نفرات امنیتی برون مرزی ما برای این که سوژه را هیچگاه از دست ندهیم، حالا در کماست و با مرگ دست و پنجه نرم میکند. انگشتانم ناخودآگاه به یکدیگر گره میخورد، باید کاری انجام دهم. فورا به پشت سیستم خودم میروم و صفحهای که مرتبط با پیشگیری از حملات ناشناس اینچنینی است را باز میکنم؛ اما در کمال تعجب همه چیز را نرمال نشان میدهد. از روی مانیتور چشم برمیدارم و رو به باقری که حالا شانه به شانه خانزاده در حال کار با سیستم پیش رویش است میکنم و میگویم:
-چرا اخطار حمله سایبری روی سیستم من نیست؟ مگه نباید قبل از شما روی سیستم مادر خطر حمله رو ببینیم؟
خانزاده در حالی که مشخص است تمام هوش و حواسش را به مانیتور پیش رویش داده است، لب باز میکند:
-من یه حدسهایی میزنم؛ ولی باید صبر کنیم تا مطمئن بشم!
عصبی میشوم:
-خب حدست رو بگو تا فکرهامون رو روی هم بریزیم.
خانزاده به یک باره دست از کار میکشد:
-قبلا شنیده بودم که رژیم صهیونسیتی در حال ساخت یه ویروس جدیده که برعکس بقیهی ویروسها حمله میکنه و کارش رو از سیستمهای خرد و کوچک شروع میکنه و وقتی که جای پاش کاملا سفت شد، اون وقت به سیستم مادر وصل میشه... فقط دعا کن که درگیر حمله با اون ویروس لعنتی ناشناخته نشده باشیم.
چشمهایم را میبندم و آب دهانم را قورت میدهم، سپس زیر لب زمزمه میکنم:
-یا فاطمه زهرا... باید موضوع رو با سردار درمیون بگذارم...
سپس به سمت خط امنی که در اتاق قرار دارد میروم و شماره مستقیم سردار را میگیرم. خیلی زود جواب میدهد:
-سلام و رحمت الله. خیره مهندس!
با استرسی که شبیهش را تا به حال تجربه نکردهام، میگویم:
-سلام قربان، خیر که... متاسفانه باید بگم بهمون حمله سایبری شده، لطف کنید چندتا از بچههای پشتیبانی رو هماهنگ کنید که از تهران با ما باشند.
سردار بدون معطلی میپرسد:
-چهنوع حملهای هست؟ ربطی به سوژهای که روش سوار هستید داره؟
سرم را به نشان تاسف تکان میدهم:
-هنوز مشخص نیست قربان؛ اما احتمال این که ویروس جدیدی باشه زیاده... باید چند دقیقهای بهمون فرصت بدید تا بتونیم ریشه یابی کنیم.
سردار توضیحاتم را گوش میکند و میگوید:
-خیلی خب، من با بچههای تهران هماهنگ میکنم که کارهای پشتیبانی رو انجام بدن، خودم هم با فرماندهی تماس میگیرم و اطلاع میدم، شما فقط تموم تمرکزتون رو بگذارید روی این موضوع...
دستم را ناخودآگاه روی سینه ام میگذارم و میگویم:
-چشم آقا.
سردار تاکید میکند:
-معراج! این سوژه خیلی مهمه و برای رسوندن پروندهش به این نقطه خیلی زحمت کشیدیم... نزارید زحمات بچهها هدر بشه...
با شنیدن این جملات از زبان سرداری که دست راست سردار حاجی زاده است، بغضم میگیرد. اطاعت میکنم و خداحافظی و سپس بدون اینکه بخواهم ثانیهای را از دست بدهم به سراغ سیستمم برمیگردم. تمام اتاق را سکوتی مرگ بار فرا گرفته است و غیر از صدای انگشتانی که به صفحهی کلید پیش رویشان کوبیده میشوند، هیچ صدای دیگری به گوش نمیرسد.
بهت و حیرت، تنها احساسی است که بر روی تمامی افراد حاضر در اتاق سایه انداخته است. زیر چشمی علیاصغر را میبینم که ورقههای روی میزش را جا به جا میکند و مدام مشغول یادداشت برداری شده است... باقری دیگر کاملا صورتش را به مانیتور چسبانده تا هیچ نکتهای را از دست ندهد و خانزاده...
خانزاده به یک باره فریاد میزند:
-آقا من تونستم پیداش کنم... ایناهاش... روی سیستم بی یه ویروس ناشناخته پیدا کردم، زودتر با بچههای تهران هماهنگ کنید که دستمون رو بگیرن.
صندلی چرخانم را به عقب هل میدهم و به سمت سیستم بی میدوم... بچهها خوشحال از خبری که خانزاده میدهد لبخند میزنند و خودش نیز با پشت آستین عرق روی پیشانیاش را پاک میکند؛ اما من...
راستش ویروسی که خانزاده موفق به ردیابی و پیدا کردن آن به روی سیستم شده آنقدر ها هم که خانزاده میگوید ناشناخته نیست... ویروسی فوق العاده مخرب و خطرناک که خنثی سازی اش تقریبا غیر ممکن است و تخصصش اخلال در سیستم پدافندی است...
تنم از وحشت میلرزد و در حالی که ناخواسته وسایل روی میز را به زمین میریزم تا تلفن را در دست بگیرم، میگویم:
-لیست پروازهای امشب رو میخوام... همین الان! همین الان...
نویسنده:
#علیرضا_سکاکی
۲۷
- قسمت بیست و هشت -
هنوز کلمات از درون دهانم خارج نشده است که لبخند به روی لبهای بچهها خشک میشود. خانزاده فورا به سمتم میآید و میگوید:
-این همون ویروسیه که... سر قضیهی...
دستش را در دستم نگه میدارم، طوری سرد است که گویی سه چهار ساعت در یکی از شبهای سرد بهمن ماه تهران را با موتور چرخیده است. سپس صورتم را به گوشش نزدیک میکنم:
-آره. از همونه... تو رو خدا بجنب خانزاده، الان یک ثانیه هم برای ما یک ثانیه است...
دوباره به پشت سیستم برمیگردم، علی اصغر با تلفن مشغول صحبت میشود تا لیست پروازهای امشب را به ما برساند. خیلی طول نمیکشد که صدای صفحات کلیدی که بچهها با آن سر و کله میزنند به تنها صدای اتاق تبدیل میشود. آه کوتاهی میکشم و همانطور که مشغول جلوگیری از رشد و توسعه ویروس در سیستم بی هستم، با گوشهی چشم به تصاویر ماهوارهای نگاه میکنم که موقعیت سوژه را نشانم میدهد و حالا هر چند لحظه یک بار قطع و وصل میشود.
نفسهایم تند میشود و قطرهای عرق از روی پیشانیام شره و صورتم را خیس میکند. با کلیدواژه های صفحهی سیاهی که پیش رویم باز شده درگیر هستم که ناگهان صدای زنگ تلفن من را به اتاق برمیگرداند. بلافاصله جواب میدهم:
-سلام، در خدمتم.
سردار است، همانطور مصمم و قاطع صحبت میکند. طوری که دوست دارم در این لحظات سخت فقط به حرفهای او گوش کنم تا شاید کمی آرام بگیرم:
-سلام و رحمت الله، بهترین بچههای تهران به خط شدند تا انشاءالله مشکل شما رو حل کنند.
از او تشکر میکنم و سپس توضیح میدهد:
-سردار ویروسی که روی سیستم بی کشف کردیم کاملا همخوان و با سیستمهای پدافندیه و هر لحظه ممکنه که بتونه رادارهای پدافند چفت بشه... راستش من نگرانم که...
سردار حرفم را قطع و زیر لب زمزمه میکند:
-یا علی...
مکثی چند ثانیهای میکند و ادامه میدهد:
-لیست پروازهای امشب رو گرفتی؟
به علی اصغر نگاه میکنم و میگویم:
-لیست اومد برات؟
در حالی که مشغول تلفن همراهش است، به سمتم میآید و میگوید:
-بله آقا، همین الان تونستم پیدیافش رو دانلود کنم. خدمت شما.
نگاهی به صفحهی گوشی علی اصغر میکنم و مطالبی را میبینم که به نگرانیام اضافه میکند:
-قربان... توی بیست دقیقه آینده سه تا پرواز هست که یکیش... متاسفانه توی منطقه راداری ماست...
سردار سوال میکند:
-پرواز به سمت کجا؟
آب دهانم را قورت میدهم:
-عراق آقا... اتفاقا... پروازش هم...
سردار حرفی میزند تا شکم را به یقین تبدیل کند:
-بله پرواز معمولی نیست و یکی از مسئولین سابق نظام مسافر این پرواز هست... خوب گوش کن ببین چی میگم معراج، با توجه به تهدید اخیر نتانیاهو و اعلام افزایش غنی سازی ما احتمال این که امشب بخوان به سمتمون حمله کنند کم نیست، از طرفی بعید میدونم بشه این پرواز رو کنسل کرد... میدونی که مسافر این پرواز بدش نمیاد تا با یه حاشیهی تازه سر زبانها بیفته...
ازت میخوام تا نیم ساعت آینده هر کاری که از دستت برمیاد رو انجام بدی و از هیچ ترفندی دریغ نکنی تا این مشکل امشب حل بشه.
با اینکه به دستورات سردار چشم میگوید؛ اما راستش خیلی مطمئن نیستم که بتوانم از پس این موضوع بربیایم. علی اصغر و باقری هر دو مشغول برگزاری کنفرانسی مشترک با دوستان متخصص در تهران هستند و نکاتی که میگویند را یکی پس از دیگری یادداشت میکنند. من و خانزاده هم دو دستی به سیستمهای پیش رو چسبیدهایم... خانزاده زیر لب دعا میخواند و من نیز مدام صفحات را جا به جا میکنم. خیلی خوب میدانم که اگر موفق شوم تا گوشهی ناخن نرم افزارم را به این ویروس لعنتی وصل کنم، از ریشه خشکش خواهم کرد.
یک شمارشگر روی سیستم بی به نمایش درمیآید و بسیار امیدوار هستم که قبل از پر شدن آن دست ما به ویروسی که ساحل آرام این اتاق را متلاطم کرده برسد. سی درصد که پیش میرود، موفق به رسیدن به ویروس مخربی که قصد خرابکاری روی سیستم دارد، میشوم و بلافاصله این موضوع را اطلاع میدهم:
-ویروس رو شناختم، باقری بجنب مختصات ویروس رو بفرست تا ببینم بچههای تهران چی دستور میدن... بجنب فقط...
علیاصغر همچنان به کمک ویدیو کنفرانس کدهای دریافتی برای شکستن منطقهی امن ویروس را یادداشت میکند و خانزاده نیز با توجه به حساسیت بالا و خطر وحشتناکی که تهدیدمان میکند ایستاده کار را دنبال میکند. باقری دوان دوان به سمتم میآید و روی تکه کاغذی که در دست دارد مختصات ویروس عذاب آوری که شریانهای حیاتی ما را هدف قرار داده میشود.
نفس عمیقی میکشم و روی صندلیام پخش میشوم، هنوز کمرم به طور کامل به پشتی صندلیام نرسیده است که صدای خانزاده طعم خوش این پیروزی را برایم تلخ میکند:
-آقا تصاویر ماهوارهای پهپاد از دستمون رفت... سوژه پرید...
نویسنده:
#علیرضا_سکاکی
@RomanAmniyati
- پایان قسمت بیست و هشت -
❌ کپی با ذکر نام نویسنده و قید آیدی کانال مجاز است❌
12.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کارفرهنگی زیبا👌
مقابل متـ🚇ــــرو تئاتر شهر
🔺شما هم #اذان_بگو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه قدر قشنگ با فلسطین و مردم مظلوم غزه ابراز همبستگی کردند💔
حالا یه عده درحد یه استوری هم حمایت نمیکنن مبادا دنبالکنندههاشون رو از دست بدن
⭕️ برخورد باعاملین بیلبوردهای نامتعارف و هنجارشکن
سازمان اطلاعات فرماندهی انتظامی ویژه غرب تهران
درپی تبلیغات نامتعارف و هنجارشکنانه دو سالن زیبایی و آرایشی بانوان در بیلبوردهای تبلبغاتی شهری و در فضای مجازی، عوامل این اقدامات شناسایی و باهماهنگی مقام محترم قضایی متصدیان هر دو واحد صنفی به همراه مدیر اجرایی مجتمعی که قرارداد مالی و تبلیغاتی با آنها را داشته است، احضار و برای سیر مراحل قانونی تحویل مرجع محترم قضایی گردیدند.
ضمناً کلیه تبلیغات این دو واحد صنفی نیز از سطح شهر جمع آوری و صفحات اینستاگرامی آنها نیز پاکسازی گردید.
#حجاب #امنیت_اخلاقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرباز اسرائیلی از غزه پشت تلفن با یک بیمار روانی دیگری مثل خودش صحبت می کند.
میگوید اینجا دنبال بچه می گردد تا آن را بکشد ولی هیچ بچه ای پیدا نمی شود. می گوید یک دختر دوازده ساله را کشته اما دنبال کودک خردسال می گردد و بعد قهقهه می زند...
این ها مشتی جانی روان پریش اند. اینها همه سند جنایت جنگی اسرائیل است. اگر دادگاه لاهه به زور و زر آمریکا آلوده نبود، نتانیاهو و این سربازان جنایت کار همین امروز باید کت بسته به زندان فرستاده می شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای مصطفی زمانی، شما همین که به این سطح از درک و شعور رسیدی ده هیچ از خیلی از هم صنفیهات جلو هستی
4_5924923984880601385.ogg
825.6K
من رای نمی دهم . رای بی رای . مگه چی میشه من رای ندهم ؟
لطفا جواب بدید چی میشه من رای ندهم ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرزندان سردار سلیمانی پای تابوت شهید سیدرضی
26.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در اصفهان چه خبر است ...
یوگا
چاکراه
شکرگزاری
موفقیت
قانون جذب
گیاه خواری
حمایت از حیوانات
مسیحیت تبشیری
و......
حتما ببینید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان جالب ازدواج دکتر عزیزی👌👏
خداوکیلی خیلی جالبه
گوش بدید
"خانواده دینی"
#ازدواج_آسان
روزی "باز " پادشاهی از قصر شاهانه فرار کرد و به خانه پیرزن فرتوتی که مشغول پختن نان بود روی آورد. پیرزن که آن باز زیبا را دید فورا پاهای حیوان را بست، بال هایش را کوتاه کرد، ناخن هایش را برید و کاه را به عنوان غذا جلوی او گذاشت. سپس شروع کرد به دلسوزی برای حیوان و گفت: ای حیوان بیچاره! تو در دست مردم ناشایست گرفتار بودی که ناخن های تو را رها کردند که تا این اندازه دراز شده است؟
مهر جاهل را چنین دان ای رفیق
کژ رود جاهل همیشه در طریق
پادشاه تا آخر روز در جستجوی باز خویش می گشت تا گذارش به خانه محقر پیرزن افتاد و باز زیبا را در میان گرد و غبار و دود مشاهده کرد. با دیدن این منظره شروع به ناله و گریستن کرد و گفت: این است سزای مثل تو حیوانی که از قصر پادشاهی به خانه محقر پیرزنی فرار کند.
هست دنیا جاهل و جاهل پرست
عاقل آن باشد که زین جاهل بِرَست
مثنوی معنوی
برای برآوردن نیازمندیهای خود از نظر مادی و غیرمادی، امکانات شوهر خود را در نظر بگیرید و او را تحت فشار نگذارید.
درک توان شوهر و ابراز این درک، از چشم همسرتان دور نمیماند و محبوب او میشوید.
این درکِ مهربانانهی شما، به خود و همسرتان آرامش میدهد!
در واقع با خدا معامله کنید. با گذشتن از حق خود بخاطر رعایتِ حال و توان شوهر، خدای متعال جبرانهای بزرگتری برای شما در زندگی تدارک خواهد دید.
روزی "کرزوس" پادشاه ثروتمند لیدی که انبارها و خزاینش پر از سکه های طلا بود ثروت خود را به " سولون" فیلسوف مشهور یونانی نشان می داد و پس از دیدن تعجب سولون از این میزان طلا، با مباهات می گوید :"با وجود این همه طلاهای ناب آیا کسی را بالاتر از من خواهی یافت و آیا کسی ممکن است بر من تسلط پیدا کند؟"
سولون در کمال سادگی می گوید :"آری"
کرزوس با تحیر می گوید :"چطور؟ کیست که بتواند بر صاحب این همه طلا پیروز شود؟"
سولون جواب داد :"آن کس که بیش از این همه طلا ها آهن داشته باشد!"و مرادش از آهن همان سلاح های آهنین است یعنی اسلحه داشته باشد.
اتفاقا پاسخ سولون درست در آمد و کرزوس در جنگ با کورش کبیر که بیشتر از او آهن داشت شکست خورده و اسیر گردید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکنولوژی 👌
کفش های هوشمندی با نام shoesX با قابلیت شارژ گوشی به بازار اومده هرچی راه میری انرژی جمع میشه تو کفش و میتونی گوشیتو باهاش شارژ کنی، پشت کفش هم به یه دوربین مجهزه برای دیدن پشت سرت و دوربین جلو برای گرفتن عکس! و از همه مهم تر ضد سرقته هرجا ببرنش میتونی ردشو بزنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از وحشتناکترین اتفاقاتی که ممکنه در فضا (ایستگاه فضایی) برای یک فضانورد رخ بده اینکه در حالت ساکن و معلق گیر بیوفته و دستش به جایی بند نباشه و نتونه در هیچ جهتی حرکت کنه!
بدون کمک قطعا زمانش رو به مرگ سپری میشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینکه فرش ایرانی با تکنولوژی تلفیق شده برای من جذابه. یه شرکت ایرانی تونسته سطح فرش رو آب گریز کنه. اینجوری که اگه مایعات رو فرش بریزه جذب نمیشه و نهایتاً با یک دستمال مایعات رو بر میدارید! این ویژگی حداقل شش ماه در صورت عدم شستوشو فرش ماندگاری داره
نَه خانی آمده و نَه خانی رفت است!
مرد خسیسی، خربزهای خرید تا به خانه برای زنِ خود بِبَرد.
در راه به وسوسه افتاد که قدری از آن بخورد، ولی شرم داشت که دست خالی به خانه رود ...
عاقبت هوای نَفس، بر وی چیره شد و با خود گفت، قاچی از خربزه را به رسم خانزادهها میخورم و باقی را در راه میگذارم، تا عابران گمان کنند که خانی از اینجا گذشته است و چنین کرد ...
البته به این اندک، آتش آزِ او فرو ننشست و گفت گوشت خربزه را نیز میخورم تا گویند خان را چاکرانی نیز در مُلازِمت بوده است و باقی خربزه را چاکران خوردهاند ...
سپس آهنگ خوردن پوست آن را کرد و گفت : این نیز میخورم تا گویند خان اسبی نیز داشته است ...
و در آخر تُخم خربزه و هر آن چیز که مانده بود را یکجا بلعید و گفت :
اکنون نَه خانی آمده و نَه خانی رفت است!
استاد علی اکبر دهخدا
میگویند شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. وقتی که زنگ را زدند بیدار شد، با عجله دو مسأله را که روی تخته سیاه نوشته بود یادداشت کرد و به خیال اینکه استاد آنها را به عنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز و آن شب برای حل آنها فکر کرد. هیچ یک را نتوانست حل کند، اما تمام آن هفته دست از کوشش بر نداشت. سرانجام یکی را حل کرد و به کلاس آورد. استاد به کلی مبهوت شد زیرا آنها را به عنوان دو نمونه از مسائل غیرقابل حل ریاضی داده بود.
اگر این دانشجو این موضوع را میدانست احتمالاً آنرا حل نمیکرد ولی چون به خود تلقین نکرده بود که مسأله غیرقابل حل است، فکر میکرد باید حتماً آن مسأله را حل کند و سرانجام راهی برای حل مسأله یافت.
پی نوشت :حل نشدن بیشتر مشکلات زندگی ما به افکار خودمان بر میگردد.