10.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 اینجا هند است نه ایران
این ویدیو در روزهای اخیر، به قدری در فضای مجازی ایران دست به دست شد که مسوول پلیس فتا را نیز به واکنش واداشت. سرهنگ «رامین پاشایی»، معاون اجتماعی پلیس فتا ناجا با اشاره به اینکه طی چند روز اخیر، کلیپ تصویری دردناکی مبنی بر «کتک زدن وحشیانه یک کودک» در فضای مجازی منتشر شد گفت : «این کلیپ مربوط به کشور ایران نیست. با توجه به نسبت دادن کلیپ مذکور به کشور ایران، شاهد حجم وسیعی از واکنشهای همدردی و پیگیری از سوی اصحاب رسانه بودیم که در این خصوص ضمن بررسیهای اولیه مشخص شد این کلیپ، برای اولین بار در سال ۲۰۱۹ در فضای مجازی منتشر شده و مربوط به کشور هندوستان است.»
7.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ اقدام جالب حماس با پخش سخنان امام خامنه ای؛ هیچکس نمیتواند بین ما اختلاف بیندازد
2.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای دروغ رسانهای در مورد خودکشی ۴ کارگر در پتروشیمی چوار چه بود؟
1.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 معنی آزادی رو از قطع کردن تلفن فهمیدیم
🔹 اجازه بدید من شمارو قطع کنم چون پته مون رو میریزی رو آب
اصلاحیه
اتوبوس برای عزیمت به تجمع میدان انقلاب:
اتوبوس شماره.۱
_پایگاه.قبا. خ.شیخ طوسی غربی کوچه ۳۴ مسجد قبا
مسیر دوم اتوبوس شماره ١
پایگاه.شهدای اسلام خ حکیم شفائی
مسئول .اتوبوس خواهر جعفری:
09139653819
اتوبوس شماره ۲
پایگاه .امام زمان ترمینال باقوشخانه
مسیر دوم اتوبوس شماره ٢
خ.صاحب الزمان.مسجد صاحب الزمان
مسئول خ خدایاری
0910 318 6188
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام رفیق
اول ازت خواهش میکنم این چندتا کاررا انجام بده
پ.ن:خدایا به داده هات و نداده هات شُکر
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\╲
- قسمت بیست و نهم -
با شنیدن جملهای که خانزاده به روی زبان جاری میکند، هیاهوی عجیبی در سراسر اتاق شکل میگیرد. هر کدام از بچهها سعی میکنند تا غصهی شنیدن خبر تلخ را در چهرهشان حل کنند. باقری بعد از مکثی چند ثانیهای طوری سرش را به سمت مانیتور پیش رویش برمیگرداند و مشغول صحبت با اعضای حرفهای و کاربلد تهران میشود که گویا اصلا چیزی نشنیده است. علی اصغر کاغذهای روی میزش را دسته بندی میکند و خانزاده به من نگاه میکند... من هم بدون آن که بخواهم به روی صندلیام منگنه میشوم. با اینکه دستهایم را به لبهی صندلی بند میکنم و زور میزنم تا از سر جایم بلند شوم؛ اما نمیتوانم... پاهایم دیگر توان ایستادن ندارد و این سختترین ماجراست.
فرمانده به واسطهی سردار من را در جریان اتفاقات و جزئیات این پرونده گذاشته است و همین موضوع نیز بیش از پیش برایم سخت است.
چشمهایم سیاهی میرود، نگاهی به عددهای دیجیتالی ساعت که گوشهی پایین مانیتور نقش بسته میاندازم... فقط سیزده دقیقه تا پرواز هواپیما باقی مانده و ما نه تنها کار مثبتی در جهت پیشبرد اهداف پرونده انجام ندادهایم، که حتی تصویر سوژه را نیز با سیاهی مطلق صفحهی مانیتور عوض کردیم.
چشمهایم را میبندم و چند نفس عمیق میکشم، سپس بلند میشوم و در حالی که دستهایم را بهم میکوبم، فریاد میزنم:
-منو ببین!
سپس تمام چشمهای اتاق به سمت من میچرخند، با دست به قاب عکس شهید مصطفی احمدی روشن اشاره میکنم و ادامه میدهم:
-اون آدمی که عکسش روی دیوار اتاقه و هم دانشکدهای خود منم بوده، یه روزی که عالم و آدم ناامید شده بودند و خودش رو باخته بودند استاکس نت رو شناسایی کرد و از بین برد... من نمیدونم این ویروس چیه و چطوری وارد سیستم ما شده؛ اما خیلی خوب میدونم که شما ها میتونید ردش رو بزنید. اینجا ناامید شدن نداریم، بجنب ببینم... بجنب یاعلی آقا...
سرها به سمت مانیتورها برمیگردد و من نیز فورا مختصات ویروس را به روی کاغذ منتقل میکنم و همانطور که کاغذهایم را به علی اصغر میدهم تا با برادران ما در تهران چک کنند، رو به خانزاده میگویم:
-موقعیت مکانی سوژه هنوز هست؟
خانزاده به نشان تایید سرش را تکان میدهد:
-بله اقا، خدا رو شکر که هنوز لوکیشن سوژه با جا به جایی خیلی کم... در حد یه قدم زدن معمولی همراهه و مشخصه که کارمون خراب نشده.
نفس کوتاهی میکشم و چند عدد را با صدای بلند برای خانزاده میخوانم تا شاید با استفاده از همان مسیری که مصطفی موفق به شناسایی استاکس نت ها شد، ما هم بتوانیم چیزی از این ویروس لعنتی ناخوانده پیدا کنیم.
عقربههای روی گوشهی مانیتور ده میشود، با این سعی میکنم تا آخرین ثانیه امید را در داخل این اتاق زنده نگه دارم؛ اما از درون وحشت کردهام... نوک انگشتان دستم بیحس شده و اضطراب شبیه خون در رگهایم جریان پیدا کرده است.
خانزاده لبهایش را تکان میدهد و چیزی میگوید. نمیشنوم! این را روی زبان میآورم:
-بلندتر بگو، نمیشنوم چی میگی!
خانزاده تکرار میکنم:
-یه چیزایی ازش پیدا کردیم آقا، به احتمال قوی میخوان با یه تیر دو نشون بزنن!
باقری صدایش را از آن طرف اتاق به گوشم میرساند:
-منم همین فکر رو میکنم!
طوری که انگار نمیتوانم صورتم را از روی صفحهی مانیتور برگردانم، میگویم:
-درست حرف بزنید ببینم چی میگید!
باقری توضیح میدهد:
-اگه نتونیم جلوی این لعنتی رو بگیریم، امشب یه اتفاق جبران ناپذیر دیگه میافته... یا در حالی که نمیتونیم هیچ دفاعی از خودمون بکنیم، باید پهبادهاشون رو ببینیم که به تهران رسیده و یا... ممکنه سامانه راداری...
باقری حرفش را میخورد... نه دقیقه تا رسیدن هواپیما باقی مانده است!
علی اصغر که ساکتتر از بقیه است، پیام تیم متخصصی که از تهران همراه ماست را بازگو میکند:
-آقا وارد پوشهی A500 بشید لطفا، همین الان.
بلافاصله با سیستم مادر وارد پوشهای که میگوید میشوم. علی اصغر ادامه میدهد:
-دسترسیها به سامانه رو کاملا قطع کنید.
از روی صندلیام میپرم:
-معلومه داری چی میگی؟ یعنی چی که دسترسی رو قطع کنم؟ اگه دسترسیهام از بین برن... اونوقت...
علی اصغر میگوید:
-بچههای تهران رد ویروس رو زدند... این آخرین تیر توی خشابشون بوده که اگه تونستیم ویروس رو پاکسازی کنیم، نتونیم زمان رو مدیریت کنیم و نیاز به ری استارت سیستم داشته باشیم!
خانزاده با نگرانی میگوید:
-معلومه که نمیتونیم آقا... حتی اگه خدا باهامون باشه و بد شانسی هم نیاریم دست کم هفت هشت دقیقه طول میکشه تا سیستم دوباره لود بشه...
به نظرم حالا به صلاح نباشه که این کار رو انجام بدیم!
نگاهی به عددهای روی مانیتور میاندازم که تنها هشت دقیقه تا رسیدن آن پرواز در دسترس به منطقهی ما وقت مانده است...
هشت دقیقهی لعنتی!
نویسنده:
#علیرضا_سکاکی
@RomanAmniyati
- پایان قسمت بیست و نهم -
🔻
کم کم داریم به قسمت پایانی بخش مجازی نزدیک میشیم، آمادهاید
🔺