فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹امشب برای ۶۱ میلیون ایرانی ۲۲۰ هزار تومان واریز میشود
- علیرضا عسگریان، معاون رفاه و امور اقتصادی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\
❇️ کدام دیکتاتوری است؟
1⃣ در بعضی کشورها اصلا انتخابات و رای گیری و مجلس وجود ندارد .
2⃣ در بعضی از کشورها رای دادن اجباری است اگر کسی رای ندهد سخت جریمه میشود
3⃣ در ایران 👇
🔸 عده ای با اختیار رای نمیدهند
🔸 رای دادن و رفتن پای صندوق رای اختیاری و آزاد است
🔸 عده ای نه تنها رای نمیدهند رسما و علنا انتخابات را تحریم می کنند
🔸 عده ای هماهنگ با دشمنان خارجی علیه انتخابات تبلیغ می کنند 🔸 انتخابات را تخریب می کنند
🅾 بعد هم با بی شرمی تمام میگویند جمهوری اسلامی دیکتاتوری است
✅ حکایت جماعتی است که 👇
🔹وقتی امیرالمومنین علیه السلام در مسجد کوفه کشته شد ، گفتند مگر علی ( علیه السلام ) نماز میخوانده؟
🔹 امام حسین علیه السلام که فرزند پیامبر خدا صلوات الله علیه بود را کشتند و گفتند از دین خارج شده
♦️ جمهوری اسلامی واقعا مظلوم است
فقط یزیدی ها و ابن ملجم ها و معاویه صفت ها میتوانند دشمن جمهوری اسلامی باشند
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تخلیه اطلاعاتی توسط منافقین به بهانه بیمه ...
نمونه ۴:
(تخلیه تلفنی را جدی بگیریم)
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷آرای شما به سان تیر آرش
بر خرمن دشمنان شرر چون آتش
🇮🇷بر پرچم جمهوری اسلامی ما
الله شده ز خون یاران منقش
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹پیشنماز مسجدی که نماینده مجلس و نهایتاً سه تیغه و ضددین شد❗️
🖋 مراقب باشیم به کسانی که یه تقی زاده درون دارند، رای ندهیم.
🏠 مدرسه انقلاب
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\
🔴 کاری که عادل فردوسی پور با دختر دایی کرد(لمس نامناسب) ، جو بایدن رئیس جمهور آمریکا به دلیل همین کار مورد بازخواست و مذمت قانونی قرار گرفت!
🔹 بگذریم از اینکه کشف حجاب و اشاعه آن نیز جرم است!
#بی_غیرت
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جدید #جدید #سراسر_غیرت
درود ۸۰ میلیون ایرانی
به ایـن گزارشـگر عـرب
خاک بر سرت مزدک مردک اردک😐
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\
بسمالله
«ولی من رای میدم. چون پسرم اتیسم داره.» همینکه جملهام تمام شد با ترمز محکم و ناگهانی راننده، همه هُل خوردیم سمت جلو. نمیدانم خشونت توی ترمزش به خاطر تعجب بود یا از مخالفت صریح و قاطعم با حرفهایش جا خورد. مسافران در حال نچ نچ داشتند خودشان را به عقب بر میگرداندند که راننده پنجرهاش را پایین کشید تا صدای «گوسفند» گفتنش به ماشین جلویی برسد.
از پنجره باز شده، سوز هوای بهمنماه میخورد توی صورتم و مرا با خودش به بهمن پارسال میبرد؛ وقتی که توی همین تاکسیهای سبز رنگ نشسته بودم و بین انگشتهایمْ کاغذ آدرس داروخانهای در کوچه پس کوچههای جنتآباد شمالی را فشار میدادم. یک واسطه بهم اطمینان داده بود که آنجا رسپیریدون دارد؛ قرصی کوچکتر از عدس. اندازه نقطهای که توی زندگی پسرم بین کلمه مرگ و زندگی فاصله میانداخت.
پسر دو ساله من، درکی از ارتفاع نداشت. این یک نوع کمحسی در اتیسم است. بدون آن قرص، ممکن بود خودش را از هر بالا بلندی به پایین پرتاب کند. آن سطح مرتفع میخواست مبل باشد یا قلهی سرسرهای در پارک. میتوانست پشت بام خانهای سه طبقه باشد یا پنجره باز ماشین در حال حرکت.
وقتی به مقصد رسیدیم هوا تاریک شده بود. رفتم توی داروخانه خلوت. ناخودآگاه با صدای پایینتر از معمول از مرد پشت شیشه پرسیدم رسپیریدون دارید؟ مرد چند ثانیهای به من نگاه کرد. انگار میخواست از دزاژ استیصال صورتم شناساییام کند که آیا واقعا کودک اتیستیک دارم یا نه. منتظر جواب دستگاه خیالی دروغسنجیاش نماندم. نسخه را از کیفم بیرون کشیدم و گفتم «آقا بخدا برای همین کاغذ ۳۷۰ تومن پول ویزیت روانپزشک اطفال دادم. ثبت اینترنتی هم هست. میتونید کدملی بچهمو چک کنید.» بغض اگر چهره داشت، در آن لحظه حتما شکل من بود. سراغ رایانهاش نرفت. فقط جوری با احتیاط و آهسته برگه قرص را روی پیشخان گذاشت که انگار داریم کوکائین رد و بدل میکنیم. تشکرکنان قرص را توی دستم فشار دادم. هنوز در خروجی را باز نکرده بودم که صدای مرد توی داروخانه پیچید: «خانم این آخریش بود. دیگه اینجا نیاین.» آنجا به اشکهایم اجازه ریختن ندادم. اما کمتر از یک هفته بعدْ دیگر دلیلی برای اختفای اضطرابم نداشتم و میشد راحت و رها گریه کنم. توی تاکسی بودم. قرصهای تو برگه یا بهتر بگویم، روزهای آرامش خانهمان، تمام شده بود. صبح زود، کاسهی چه کنم را برداشته بودم تا آن را سمت متصدی داروخانه سیزده آبان بگیرم. راننده، رادیو را برای اخبار ساعت هفت روشن کرد. گوینده اخبار، اول مطمئنمان کرد که اینجا تهران است؛ و صدا، صدای جمهوری اسلامی ایران. بعد جوری که انگار مخاطبش فقط خود خود من باشم متن اولین خبر را خواند: «دانشمندان ایرانی توانستند قرص رسپیریدون را بومیسازی کنند. ماده اولیه این دارو در لیست جدید تحریمها علیه ایران قرار داشت. این دارو برای درمان و کنترل اتیسم به کار میرود...»
نه صورتم را پوشاندم و نه صدایم را پایین آوردم. اشک شادی که پنهان کردن ندارد. شیرینتر این که تنها بیست روز بعد، همسرم با سه برگه رسپیریدون از داروخانهی محلهمان به خانه آمد.
من رای میدهم چون پسرم اتیسم دارد. چون میدانم اگر با صندوقهای خالی اقتدار و امنیت این مملکت خال بردارد، هزاران مادر نگران مثل من، برای یافتن داروهای سادهای مثل تببر و سرماخوردگی، راهی این مسیر پر رنج میشوند. این تنها جایی است که نمیخواهم هیچ مادری درکم کند.
صدای بوق ممتد راننده مرا به بهمن ۱۴۰۲ و حوالی انتخابات برگرداند. زنی با غیظ داشت راجع به چای دبش و قیمت گوشت و شاسیبلندهای نمایندهها حرف میزد. پسر جوان کنارش که نگاه خیرهی معذبکنندهای به یقهی باز زن داشت، در تایید حرفش گفت: «آدم یه گوسفند توی مراتع سوییس باشه شرف داره به اینکه یه شهروند باشه تو این مملکت خراب شده» خواستم بگویم اتفاقا خیلی از مردمان سرزمینهای جنگزدهی اطرافمان رفتند سوییس؛ منتها مثل گوشت گوسفندی، قلب و چشم و کلیهشان با قاچاق اعضای بدن رفت توی فریزرهای اروپا، نه مراتع سرسبزش! اما نمیشد. چون هم به مقصد رسیده بودم و هم بعید بود پسرک خبری از آمار شهروندان ربوده شده یا مفقود شدهی لیبی و عراق و سوریه، در خلال جنگهای داخلیشان داشته باشد.
در را که برای پیاده شدن باز کردم از راننده پرسیدم: «این عبارت *آهسته ببندید* که زیر دستگیره نوشته رو خودتون میدید بزنن یا سازمان تاکسیرانی برای همه ماشینا میزنه؟» راننده که انگار سر درد و دلش باز شده باشد گفت: «نه خواهر من! خودم زدم. خون دل خوردم تا این ماشینو خریدم. مردم مراعات نمیکنن که! باید خودم حواسم بهش باشه. به امید این و اون باشیم که کلاهمون پس معرکه است.» با خندهام تاییدی نثارش کردم و گفتم: «چقدر خوبه آدم به چیزی که مال خودش میدونه تعلق و تعصب داشته باشه، حالا چه ماشینش باشه، چه وطنش!»
#برای_ایران 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#من_رای_میدهم
▪️دیگه قرار نیست به خاطر تحریم شاهد زجر کشیدن کودکان پروانهای باشیم، خدایا شکرت
سوئد نداد، خودمون ساختیم:)╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\
✅ تفاوتها در پیشرفت، محصول چیست؟
🔹همیشه برایم سوال بود که دلیل توسعه نا متوازن استانهای کشور چیست؟ چرا یزد و اصفهان و خراسان رضوی به مراتب از خوزستان و ایلام پیشرفته تر هستند؟ چرا آن استانها شهرهای آبادتر و حتی تمیزتری دارند؟ براستی دلیل این اختلاف در چیست؟
🔸اخیرا گزارشی از پرداخت تسهیلات توسط نهضت احیا واحدهای تولیدی دریافت کردم که بر اساس آن هر استان باید در یک مدت مشخص ۷۰ میلیارد تومان برای احیاء واحدهای راکد خود تسهیلات پرداخت کند.
🔹از زمان مشخص شده برای جذب این منابع حدود یک ماه بیشتر باقی نمانده و استانهایی مانند همدان، خراسان رضوی، اصفهان، و یزد همه این منابع را جذب کردند. اما تنها استاني که هیچ مبلغی از این منابع جذب نکرد خوزستان بود، یا استان ایلام تنها ۶ میلیارد از این منابع را جذب کرده بود.
🔸همیشه تصور میکردم یک عناصری آن بالا اجازه نمیدهند منابع در کشور متوازن توزیع شود، اما حال که منابع هر استان برای جذب برابر در اختیار استانهاست، بازهم خوزستان و ایلام هستند که آخر جدول هستند.
🔹این نشان میدهد که ما برای پیشرفت باید به خودمان رجوع کنیم، عجم اغلو در کتاب چرا ملت ها شکست میخورند، گفته "این نهادها هستند که در پیشرفت ملت ها تفاوت ایجاد میکنند"، اما در تکمیل این حرف باید گفت "این نهادها که مجموعه ای از روابط هستند را ما خودمان میسازیم". برادران عقب مانده از توسعه #علیکم_انفسکم
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇮🇷
┗╯\
✅@sahebzamanchanel
╲\╭┓
╭🌼🍂🍃🇵🇸
┗╯\
🔴این اقدام دولت در راستای تمرکز زدایی انجام شده و برای همه یکسان انجام شده
باید از مسئولان استانتون مطالبه کنید...
🔴درخواست ترامپ از دادگاه عالی برای تایید صلاحیتش در انتخابات
🔹دونالد ترامپ از دادگاه عالی خواسته است تا با تایید صلاحیتش برای انتخابات از حقوق دهها میلیون آمریکایی که می خواهند به او رای دهند، محافظت کند.
🔹وکلای ترامپ عنوان کردند: «شورشی وجود نداشت» و رئیسجمهور ترامپ هیچ چیزی را «تحریک» نکرد. او در هیچ اقدامی که «شورش» تلقی شود، «درگیر نشد».
🔹عه! مگه اونجا هم شورای نگهبان داره؟ پس چی می گن این غربزده ها که اونجا به هر کی دوست داشتنی می تونی رای بدی؟ یعنی ترامپ که تو همه نظرسنجی ها از بایدن جلو افتاده نمیتونه تو انتخابات شرکت کنه؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اگر مقاومت دشمنان ایران در مقابل تیم ملی برایت عجیب و غیر قابل باور است کافی است فقط همین ۵۵ ثانیه را خوب ببینی تا عمیقا درک کنی
که دشمنان ایران با کجای قصه مشکل دارند
#تیم_ملی 🇮🇷❤️
🔴 اقتصاد دستوری در کانادا
🔸 کانادا با کوچکترین فشار آزادی را کنار گذاشت و به دخالت و محدودیت روی آورد. اندکی که بازار مسکنشان خراب شد سریع دستور (مقررات) گذاشتند تا جلوی تورم گرفته شود.
🔹 اگر جای ایران بودند چه میکردند؟ احتمالا برای حفاظت از مردمشان شیوههای استالین هم روی میزشان میآمد.
بسمالله
«ولی من رای میدم. چون پسرم اتیسم داره.» همینکه جملهام تمام شد با ترمز محکم و ناگهانی راننده، همه هُل خوردیم سمت جلو. نمیدانم خشونت توی ترمزش به خاطر تعجب بود یا از مخالفت صریح و قاطعم با حرفهایش جا خورد. مسافران در حال نچ نچ داشتند خودشان را به عقب بر میگرداندند که راننده پنجرهاش را پایین کشید تا صدای «گوسفند» گفتنش به ماشین جلویی برسد.
از پنجره باز شده، سوز هوای بهمنماه میخورد توی صورتم و مرا با خودش به بهمن پارسال میبرد؛ وقتی که توی همین تاکسیهای سبز رنگ نشسته بودم و بین انگشتهایمْ کاغذ آدرس داروخانهای در کوچه پس کوچههای جنتآباد شمالی را فشار میدادم. یک واسطه بهم اطمینان داده بود که آنجا رسپیریدون دارد؛ قرصی کوچکتر از عدس. اندازه نقطهای که توی زندگی پسرم بین کلمه مرگ و زندگی فاصله میانداخت.
پسر دو ساله من، درکی از ارتفاع نداشت. این یک نوع کمحسی در اتیسم است. بدون آن قرص، ممکن بود خودش را از هر بالا بلندی به پایین پرتاب کند. آن سطح مرتفع میخواست مبل باشد یا قلهی سرسرهای در پارک. میتوانست پشت بام خانهای سه طبقه باشد یا پنجره باز ماشین در حال حرکت.
وقتی به مقصد رسیدیم هوا تاریک شده بود. رفتم توی داروخانه خلوت. ناخودآگاه با صدای پایینتر از معمول از مرد پشت شیشه پرسیدم رسپیریدون دارید؟ مرد چند ثانیهای به من نگاه کرد. انگار میخواست از دزاژ استیصال صورتم شناساییام کند که آیا واقعا کودک اتیستیک دارم یا نه. منتظر جواب دستگاه خیالی دروغسنجیاش نماندم. نسخه را از کیفم بیرون کشیدم و گفتم «آقا بخدا برای همین کاغذ ۳۷۰ تومن پول ویزیت روانپزشک اطفال دادم. ثبت اینترنتی هم هست. میتونید کدملی بچهمو چک کنید.» بغض اگر چهره داشت، در آن لحظه حتما شکل من بود. سراغ رایانهاش نرفت. فقط جوری با احتیاط و آهسته برگه قرص را روی پیشخان گذاشت که انگار داریم کوکائین رد و بدل میکنیم. تشکرکنان قرص را توی دستم فشار دادم. هنوز در خروجی را باز نکرده بودم که صدای مرد توی داروخانه پیچید: «خانم این آخریش بود. دیگه اینجا نیاین.» آنجا به اشکهایم اجازه ریختن ندادم. اما کمتر از یک هفته بعدْ دیگر دلیلی برای اختفای اضطرابم نداشتم و میشد راحت و رها گریه کنم. توی تاکسی بودم. قرصهای تو برگه یا بهتر بگویم، روزهای آرامش خانهمان، تمام شده بود. صبح زود، کاسهی چه کنم را برداشته بودم تا آن را سمت متصدی داروخانه سیزده آبان بگیرم. راننده، رادیو را برای اخبار ساعت هفت روشن کرد. گوینده اخبار، اول مطمئنمان کرد که اینجا تهران است؛ و صدا، صدای جمهوری اسلامی ایران. بعد جوری که انگار مخاطبش فقط خود خود من باشم متن اولین خبر را خواند: «دانشمندان ایرانی توانستند قرص رسپیریدون را بومیسازی کنند. ماده اولیه این دارو در لیست جدید تحریمها علیه ایران قرار داشت. این دارو برای درمان و کنترل اتیسم به کار میرود...»
نه صورتم را پوشاندم و نه صدایم را پایین آوردم. اشک شادی که پنهان کردن ندارد. شیرینتر این که تنها بیست روز بعد، همسرم با سه برگه رسپیریدون از داروخانهی محلهمان به خانه آمد.
من رای میدهم چون پسرم اتیسم دارد. چون میدانم اگر با صندوقهای خالی اقتدار و امنیت این مملکت خال بردارد، هزاران مادر نگران مثل من، برای یافتن داروهای سادهای مثل تببر و سرماخوردگی، راهی این مسیر پر رنج میشوند. این تنها جایی است که نمیخواهم هیچ مادری درکم کند.
صدای بوق ممتد راننده مرا به بهمن ۱۴۰۲ و حوالی انتخابات برگرداند. زنی با غیظ داشت راجع به چای دبش و قیمت گوشت و شاسیبلندهای نمایندهها حرف میزد. پسر جوان کنارش که نگاه خیرهی معذبکنندهای به یقهی باز زن داشت، در تایید حرفش گفت: «آدم یه گوسفند توی مراتع سوییس باشه شرف داره به اینکه یه شهروند باشه تو این مملکت خراب شده» خواستم بگویم اتفاقا خیلی از مردمان سرزمینهای جنگزدهی اطرافمان رفتند سوییس؛ منتها مثل گوشت گوسفندی، قلب و چشم و کلیهشان با قاچاق اعضای بدن رفت توی فریزرهای اروپا، نه مراتع سرسبزش! اما نمیشد. چون هم به مقصد رسیده بودم و هم بعید بود پسرک خبری از آمار شهروندان ربوده شده یا مفقود شدهی لیبی و عراق و سوریه، در خلال جنگهای داخلیشان داشته باشد.
در را که برای پیاده شدن باز کردم از راننده پرسیدم: «این عبارت *آهسته ببندید* که زیر دستگیره نوشته رو خودتون میدید بزنن یا سازمان تاکسیرانی برای همه ماشینا میزنه؟» راننده که انگار سر درد و دلش باز شده باشد گفت: «نه خواهر من! خودم زدم. خون دل خوردم تا این ماشینو خریدم. مردم مراعات نمیکنن که! باید خودم حواسم بهش باشه. به امید این و اون باشیم که کلاهمون پس معرکه است.» با خندهام تاییدی نثارش کردم و گفتم: «چقدر خوبه آدم به چیزی که مال خودش میدونه تعلق و تعصب داشته باشه، حالا چه ماشینش باشه، چه وطنش!»
#برای_ایران 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#من_رای_میدهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صداهایی که هیچوقت تکرار نمیشن،
واقعا با شنیدن هر کدومشون یه دنیا خاطره برای آدم زنده میشه...