eitaa logo
🌴🌷 گروه شهید سعید🌷🌴 عمومی
103 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
4.6هزار ویدیو
54 فایل
زندگانی وسیره امام حسین علیه السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
881.9K
دعا برای اول مجلس 🎧 🎤 اِلهي قَلْبي مَحْجُوبٌ وَ نَفْسي مَعْيُوبٌ وَ عَقْلي مَغْلُوبٌ وَ هَوائي غالِبٌ وَ طاعَتي قَليلٌ وَ مَعْصِيَتي كَثيرٌ وَ لِساني مُقِرٌّ بِالذُّنُوبِ فَكَيْفَ حيلَتي يا سَتّارَ الْعُيِوبِ وَ يا عَلّامَ الْغُيُوبِ وَ يا كاشِفَ الْكُروُبِ اِغْفِرْ ذُنُوبي كُلَّها بِحُرْمَةِ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ يا غَفّارُ يا غَفّارُ يا غَفّارُ بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ خدای من دلم در پرده های ظلمت پوشیده شده و جانم دچار کاستی گشته و عقلم مغلوب هوای نفسم شده و هوای نفسم بر من چیره آمده، طاعتم اندک، و نافرمانیم بسیار، و زبانم اقرار کننده به گناهان است، چاره من چیست ای پرده پوش عیبها ، ای دانای نهان ها، ای بر طرف کننده غمها، همه گناهان مرا بیامرز، به احترام محمد و خاندان محمد، ای آمورزنده،ای آمورزنده،ای آمرزنده به مهربانیت ای مهربانترین مهربانان.🤲🙏 حسین ونعم الامیر(پیرزاده)🌴https://eitaa.com/sahedsaed
📗 نصرانی مهمان، زائر امام حسین(ع) حاجی طبرسی نوری رضوان الله علیه نقل می‌کند: در بصره یک تاجر نصرانی بود که سرمایه زیادی داشت که از نظر معاملات تجارتی، بصره گنجایش سرمایه او را نداشت، شریک‌هایش از بغداد نوشتند سزاوار نیست با این سرمایه شما در بصره باشید خوبست وسیله حرکت خود را به بغداد فراهم ‌کنید زیرا بغداد توسعه معاملاتش خیلی بیشتر است. مرد نصرانی مطالبات خود را نقد کرده و با کلیه سرمایه‌اش به طرف بغداد حرکت نمود. در بین راه دزدان به او برخورد کردند و تمام موجودیش را گرفتندُ چون خجالت می‌کشید با آن وضع وارد بغداد شود ناچار پناه به اعراب بادیه نشین بُرد و به عنوان مهمان در مهمانسرای اعراب که در هر قبیله‌ای یک خیمه مخصوص مهمانان بود به سر بُرد. بالاخره به یک دسته از اعراب رسید که در میان آنها جوانانی بودند بر اثر تناسب اخلاقی کم‌کم با آن‌ها انس گرفتُ چندی هم در مهمانسرای آن دسته ماند. یک روز جوانان قبیله او را افسرده دیدندُ علت افسردگی‌اش را سوال نمودند؟ گفت: مدتی است که من در خوراک تحمیل بر شما هستم از این جهت غمگینم. بادیه نشینان گفتند: این مهمانسرا مخارج معینی دارد که با بودن و نبودن تو اضافه و کم نمی‌گردد و بر فرض رفتنت این مقدار جز مصرف همیشگی مهمانان خانه ماست. تاجر وقتی فهمید توقف آن در آنجا موجب مخارج زیادتر و تشریفات فوق العاده‌ای نیست شادمان گشت و بر اقامت خود در آنجا افزود. روزی عده‌ای از قبائل اطراف، به عنوان زیارت کربلا با پای برهنه وارد بر این قبیله شدند. جوان‌های آنها نیز با شوق تمام به ایشان پیوسته و مرد نصرانی هم به همراهی آنها حرکت کرد و در بین راه تاجر نگهبانی اسباب آنها را می‌کرد و از خوراکشان می‌خورد. آنها ابتدا به نجف آمدند، پس از انجام مراسم زیارت مولا امیرالمؤمنین(ع) شب عاشورا وارد کربلا شدند. اسباب و اثاثیه خود را داخل صحن گذاشتند و به نصرانی گفتند: تو روی اسباب و اثاثیه ما بنشین ما تا فردا بعد از ظهر نمی‌آییم و برای زیارت به طرف حرم مطهر رفتند. تاجر وضع عجیبی مشاهده کرد، دید همراهانش با اشک‌های جاری چنان ناله می‌زدند که درو دیوار گویی با آنها هم آهنگ است. مرد نصرانی بواسطه خستگی راه، روی اسباب و اثاثیه خوابش برد. پاسی از شب گذشت، در خواب دید شخص بسیار جلیل و بزرگواری از حرم خارج شد در دو طرف او دو نفر ایستاده‌اند به هر یک از آن دو نفر دفتری داده یکی را مأمور کرد اطراف خارجی صحن را بررسی کند هرچه زائر و مهمان امشب وارد شده یادداشت نماید دیگری را برای داخل صحن ماموریت داد. آنها رفتند پس از مختصر زمانی بازگشته و صورت اسامی را عرضه داشتند آقا نگاه کرده فرمود: «هنوز هستند که شما نامشان را ننوشته‌اید.» برای مرتبه دوم به جستجو شدند برگشته اسامی را به عرض رساندند باز هم آن جناب فرمود: «کاملا تفحص کنید غیر از اینها من هنوز زائر دارم.» پس از گردش در مرتبه سوم عرض کردند ما کسی را نیافتیم مگر همین مرد نصرانی که بر روی اسباب و اثاثیه به خواب رفته و چون نصرانی بود اسم را ننوشتیم. حضرت فرمود: «چرا ننوشتید (اما حل بساحتنا) آیا به در خانه ما نیامده؟ نصرانی باشد وارد بر ما است.» تاجر از مشاهده این خواب چنان شیفته توجه مخصوص اباعبدالله(ع) گردید که پس از بیدارشدن اشک از دیده‌گانش ریخت و اسلام اختیار نمود سرمایه مادی خود را اگر از دست داد سرمایه‌ای بس گرانبها بدست آورد. 📚منبع: کرامات الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۲۲۱ #امام_حسین_عhttps://eitaa.com/sahedsaed
🔔 احترام به ضریح امام حسین(ع) مرحوم عالم بزرگوار سید اعظم حاج میرزا حسین نوری(اعلی الله مقامه) نقل نموده که استاد ما علامه بزرگوار شیخ عبدالحسین تهرانی (اعلی الله مقامه) برای سمت غربی صحن مطهر حضرت الشهداء(ع) خانه‌هایی خرید و جزء صحن شریف قرار داد و قریب شصت سرداب برای دفن اموات در همان قسمت قرار داد و روی آن طاق زدند و مردم مُردگان خود را در آن سرداب ها دفن می‌کردند. چون مدتی گذشت دانسته شد که طاق روی سردابها در اثر کثرت عبور مردم آن توانایی تحمل را ندارد و ممکن است فرو ریزد و سبب زحمت و هلاکت شود. لذا شیخ امر فرمود که طاق را بردارند و از نو با استحکام بیشتری بنا کنند و چون جماعت بسیاری در سردابها دفن شده بودند امر فرمود سردابی را خراب کنند و بنا نمایند بعد سرداب دیگر و هر سردابی را خراب می‌کردند یک نفر پایین می‌رفت و خاک بر جسد مرده می‌ریخت به مقداری که کشف نشود، هتک حرمت اموات نگردد. پس مشغول شدند تا رسیدند به سردابی که مقابل ضریح مقدس بود، چون پایین رفتند برای پوشاندن جسدها دیدند تمام جسد‌هایی که در این قسمت هست سرهایشان که در جهت غرب بوده بجای پایشان که رو به قبر شریف بوده قرار گرفته و پایشان به سمت غرب است. مردم با خبر شدند جماعت بی‌شماری می‌آمدند این منظره عجیب را مشاهده می‌کردند و آن جسدهایی که در این قسمت بوده منقلب گردیده، سه جسد بود که یکی از آن ها جسد آقا میرزا اسماعیل نقاش بود که در صحن مقدس مشغول نقاشی بوده. پسرش وقتی که منظره جسد پدر را می‌بیند گواهی می‌دهد که من هنگام دفن پدرم حاضر بودم و بدن پدرم را که دفن کردم پاهایشان رو به ضریح مقدس بود و الحال می‌بینم سرش رو به ضریح است و آشکار شد بر مردم اینکه این تغییر وضع جسد چند مُرده تأدیبی از طرف خداوند است بندگانش را، که بشناسند راه ادب و طریقه معاشرت با ائمه(ع) را. 📚منبع کرامات الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۱۲۹ https://eitaa.com/sahedsaed
📣 بخاطر مواظبت بر زیارت عاشورا، امام حسین(ع) سه بار به زیارتش آمد مرحوم حاج شیخ عباس قمی(رضوان الله تعالی علیه) در مفاتیح الجنان فرموده که صالح متقی ملاحسن یزدی که یکی از نیکان و مجاورین نجف اشرف است و پیوسته مشغول عبادت و زیارت است نقل کرده از ثقه امین حاج محمدعلی یزدی که مرد فاضل صالحی بود در یزد که دائما مشغول اصلاح امر آخرت خود بوده. شبها در قبرستان خارج از یزد که در آن جماعتی از صلحاء مدفونند و معروف است به مزار به سر می‌برد گفت: یکی از رفقا که از کوچکی با هم همسایه بودیم و باهم نزد یک معلم می‌رفتیم و با هم بزرگ شدیم، ما برای خودمان شغلی انتخاب کردیم و او شغل عشاری (باج خواهی و پول زور گرفتن) را برای خود پیشه گرفت و بود تا از دنیا رفت و در همان قبرستان نزدیک محله‌ای که من در آن بیتوته می‌کردم به خاک سپردند. چند روز از فوتش گذشته بود. او را در خواب دیدم که بسیار خوشحال و در جای خوبی است پس نزد او رفتم و گفتم: من می دانم که تو در دنیا کارهای خوبی نداشتی و این حالات در مقام تو نیست و شغل تو مقتضی این مکان نبود و تو باید در عذاب باشی با کدام عمل به این مقام رسیدی؟ گفت: همین طور است که می‌گویی. من از روزی که از دنیا رفتم به بدترین عذاب‌ها گرفتار بودم تا دیروز که همسر استاد اشرف حداد فوت شد و در این مکان او را دفن کردند و اشاره کرد به موضعی که نزدیک ۵۰ متری بود. گفت: در شب وفات او آقا اباعبدالله سه مرتبه او را زیارت کرد و در مرتبه سوم امر فرمود به رفع عذاب از این قبرستان و الحمدالله حالم به این نحو است که می‌بینی و در نعمت الهی افتاده‌ایم. از خواب متحیرانه بیدار شدم و حداد را نمی‌شناختم و محله او را هم نمی‌دانستم، پس به بازار آهنگران رفته و آدرس اشرف حداد را گرفتم و او را پیدا کردم. از او پرسیدم تو زوجه داشتی؟ گفت: بله، سه روز است که وفات کرده و او را فلان محل (همان موضع را اسم برد) دفن کردم. گفتم: او به زیارت کربلای آقا اباعبدالله رفته بود؟ گفت: نه گفتم: ذکر مصائب حضرت را می کرد؟ گفت: نه گفتم: مجلس تعزیه داری داشت؟ گفت: نه پرسید برای چه اینها را می پرسی؟ خوابم را برایش نقل کردم گفت: این زن مواظب بر زیارت عاشورا داشت. 📚منبع: کرامات الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۲۱۰ #فضائل_امام_حسین_عhttps://eitaa.com/sahedsaed
✅ یک دانه تسبیح تربت امام حسین(ع) او را خوب کرد شیخ طوسی قدس الله سره نقل فرموده که حسین بن محمد عبدالله از پدرش نقل نموده: گفت در مسجد جامع مدینه نماز می‌خواندم، مردان غریبی را دیدم که به یک طرف نشسته با هم صحبت می‌کردند. یکی به دیگری می گفت هیچ می دانی که بر من چه واقع شده؟ گفت: نه گفت: مرا مرض داخلی بود که هیچ دکتری تشخیص آن مرض را نتوانست بدهد تا دیگر نا امید شدم. روزی پیرزنی به نام سلمه که همسایه ما بود به خانه من آمد مرا مضطرب و ناراحت دید گفت: اگر من تو را مداوا کنم چه می‌گویی؟ گفتم: به غیر از این آرزویی ندارم. به خانه خود رفت پیاله‌ای از آب پر کرد و آورد و گفت این را بخور تا شفا یابی، من آن آب را خوردم بعد از چند لحظه خود را صحیح و سالم یافتم و از آن درد و مرض در من وجود نداشت تا چند ماه از آن قضیه گذشت و مطلقا اثری از آن مرض در من نبود. روزی همان پیرزن به خانه من آمد به او گفتم ای سلمه بگو ببینم آن شربت چه بود که به من دادی و مرا خوب کردی و از آن روز تا به حال دردی احساس نمی کنم و آن مرض برطرف گردید. گفت یک دانه از تسبیح که در دست دارم. پرسیدم: این چه تسبیحی بود؟ گفت: تسبیح از تربت امام حسین(ع) بوده است که یک دانه از این تسبیح تربت در آن آب کرده به تو دادم. من به او پرخاش کردم و گفتم: ای رافضه (ای شیعه) مرا به خاک قبر حسین مداوا کرده بودی؟ دیدم غضبناک شد و از خانه بیرون رفت و هنوز او به خانه خود نرسیده بود که آن مرض بر من برگشت و الحال به آن مرض گرفتار و هیچ طبیبی آن را علاج نمی‌تواند بکند و من بر خود ایمن نیستم و نمی‌دانم که حال من چه خواهد شد. در این سخن بودند که موذن اذان گفت ما به نماز مشغول شدیم و بعد از آن نمی‌دانم که حال آن مرد به کجا است و چه به حال او رسیده. 📚 منبع کرامات الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۲۷۰ . https://eitaa.com/sahedsaed
🛑 توسل به حضرت سیدالشهدا(ع) و تأخیر مرگ مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری رضوان الله علیه نقل می‌کنند: در موقعی که سرپرستی حوزه علمیه اراک را به عهده داشتند برای حضرت آیت الله حاج مصطفی اراکی نقل فرموده بودند. هنگامی که من در کربلا بودم شبی که شب سه‌شنبه بود در خواب دیدم شخصی به من گفت: «شیخ عبدالکریم کارهایت را انجام بده سه روز دیگر خواهی مرد.» من از خواب بیدارشدم و متحیر بودم.گفتم البته خواب است و ممکن است تعبیر نداشته باشد. روز سه‌شنبه و چهارشنبه مشغول درس و بحث بودم تا خواب از خاطرم رفت، پنج شنبه که تعطیل بود با بعضی از رفقا به طرف باغ مرحوم سید جواد رفتیم، در آنجا قدری گردش و مباحثه علمی نمودیم تا ظهر شد. ناهار را همانجا صرف کردیم، پس از ناهار ساعتی خوابیدیم‌. در همین موقع لرزه شدیدی مرا گرفت. رفقا آنچه عبا و روانداز داشتم روی من انداختند ولی همچنان بدنم لرزه داشت و در میان آتش تب افتاده بودم، حس کردم که حالم بسیار وخیم است به رفقا گفتم مرا به منزلم برسانید. آنها وسیله‌ای فراهم کرده و زود مرا به شهر کربلا آوردند و به منزلم رساندند. در منزل بی حال و بی حس افتاده بودم، بسیار حالم دگرگون شد. در این میان به یاد خواب سه‌شب پیش افتادم علائم مرگ را مشاهده کردم. با در نظر گرفتن خواب، احساس آخر عمر کردم‌. ناگهان دیدم دو نفر ظاهر شدند و در طرف راست و چپ من نشستند و به همدیگر نگاه می‌کردند و گفتند: «اجل این مرد رسیده، مشغول قبض روحش شویم.» در همین حال با توجه عمیق قلبی به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله(ع) متوسل شدم و عرض کردم: «ای حسین عزیز! دستم خالی است، کاری نکردم و زادی تهیه ننموده‌ام، شما را به حق مادرتان زهرا(ع) از من شفاعت کنید که خدا مرگ مرا تاخیر اندازد تا فکری به حال خود نمایم.» بلافاصله پس از توسل دیدم شخصی نزد آن دو نفر که می‌خواستند مرا قبض روح کنند آمد و گفت: حضرت سیدالشهدا(ع) فرمودند:«شیخ عبدالکریم به ما توسل کرده و ما هم در پیشگاه خدا از او شفاعت کردیم که عمر را تاخیر اندازد. خداوند اجابت فرموده بنابراین شما روح او را قبض نکنید.» در این موقع آن دونفر به هم نگاه کردند و به آن شخص گفتند: «سَمعاً وَ طاعَه.» سپس دیدم آن دو نفر و فرستاده امام حسین(ع) (سه نفری) صعود کردند و رفتند. در این موقع احساس سلامتی کردم. صدای گریه و زاری شنیدم که بستگانم به سر و صورت می‌زدند آهسته دستم را حرکت دادم و چشمم را گشودم دیدم چشمم را بسته‌اند و رویم چیزی کشیده‌اند خواستم پایم را جمع کنم ملتفت شدم که شستم (انگشت بزرگ پایم) را بسته‌اند. دستم را برای برداشتن چیزی بلند کردم. شنیدم می‌گویند ساکت شوید گریه نکنید که بدن حرکت دارد. آرام شدند رواندازی که بر روی من انداخته بودند برداشتند و چشمم را گشودند و پایم را فوری باز کردند با دست اشاره به دهانم کردم که به من آب بدهند آب به دهانم ریختند کم‌کم از جا برخاستنم و نشستم‌. تا پانزده روز ضعف و کسالت داشتم و به حمدالله از آن حالت به کلی خوب شدم این موهبت به برکت مولایم آقا سیدالشهدا(ع) بود. * ایشان سپس در مابقی عمر خود، حوزه علمیه قم را تاسیس کردند که به مرکز علمی جهان تشیع تبدیل گردید. 📚منبع کرامات الحسینیه، حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی میرخلف‌زاده، ص ۲۶۳ . https://eitaa.com/sahedsaed
🟤 برزخ زوار امام حسین علیه‌السلام شیخ احمد معرفت واعظ متقی اهل بیت عصمت، در مورد برزخ زوار امام حسین علیه‌السلام نقل نمود، یکی از مراجع تقلید نقل کرد یکی از علما نجف اشرف که یک شخصیت علمی‌ست، ایشان مقید بود هر هفته حرکت می‌کرده و به کربلا می‌رفته روزهای پنجشنبه که حوزه تعطیل می‌شد. صبح که نماز می‌خواند پیاده از راه خانه که یک راه کویری بود تقریبا سیزده فرسخ هست می‌آمد کربلا برای زیارت حضرت سیدالشهدا(ع) و بعد بر می‌گشت. به او گفتند: آقا شما دیگر پیر شده‌اید ناتوان گردیده‌اید سرما گرما حرکت می‌کنید می‌روید کربلا. آخر آن هم پیاده، پس سواره بروید زیرا برای شما زحمت است. ایشان فرمودند: واقعش آن وقتی که چیزی ندیده بودم می‌رفتم، حالا که چیزها هم دیدم نروم. گفتند: چه دیدی؟ فرمود: یک سال تابستان هوا خیلی گرم بود، نماز صبح را خواندم. رسم این بود که یک مقدار غذا، یک کوزه آب، یک عصا که غذا را به آن می‌بستم و با کوزه آب می‌گذاشتم سر عصا و عصا را می‌انداختم سر شانه و راه می‌افتادم. قدری که از نجف بیرون آمدم در آن هوا قلب الاثر تشنه شدم گفتم از این آبها بخورم اما حیفم آمد. دیدم یک کوزه بیشتر آب نیست. به راه افتادم، هوا خیلی گرم بود یک مقدار دیگر راه آمدم کم‌کم آفتاب بالای سرم آمد دیدم دیگر نمی‌توانم تحمل کنم گفتم: مقداری از این آبها بخورم عصا را برگرداندم کوزه را برداشتم نگاه کردم دیدم تمام آبها بخار شده رفته هوا یک قطره آب هم توی کوزه نیست. و من تشنه وسط بیابان. دیگر نفهمیدم چه شد چشمهایم سیاهی رفت خوردم زمین از هوش رفتم. در حالی بودم نمی‌دانم یک وقت دیدم نسیم خنکی به صورتم خورد چشمهایم را باز کردم دیدم باغ و گلستان و درختها و نهرهای جاری به به چقدر عالی اینجا کجاست؟ این درختها چیست؟ این نهرهای جاری چیست؟ این آدم‌های خوشرو و زیبا و تو دل برو چه کسانی هستند؟ از جای خودم بلند شدم کوزه هم دستم بود ولی خشک و آب داخل آن نبود. آمدم به این آقایانی که تشریف داشتند گفتم: آقا اینجا کجاست؟ من بین نجف و کربلا این تشکیلات را ندیده بودم؟ گفتند: «حالا آب را بخور تشنه هستی کوزه‌ات را هم پر کن چون به دردت می‌خورد بعد ما به شما می‌گوییم کجا هستی.» وقتی از آب خوردم عجب آبی این چه آبی است؟! چقدر لذیذ چقدر عالی. کوزه ام را پر کردم سر حال شده آمدم جلو. گفتم : خوب آقایان اینجا کجاست؟ گفتند: «اینجا عالم برزخ زوار قبر آقا امام حسین(ع) است.» یعنی آنهایی که حساب با امام حسین(ع) باز کردند عالم برزخ ایشان اینجاست. یک وقت دیدم باد گرم به صورتم خورد چشمهایم را باز کردم دیدم همان وسط صحرای نجف هستم و هیچ اثری از آن درختها و باغها نیست و فقط آنچه که هست کوزه پر از آب است اما از آن آبها. گفت: «حالا منی که به چشمم این چیزها را دیده حالا دیگر زیارت آقایم امام حسین را ترک کنم؟!!» 📚منبع کرامات الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۲۷۴ . https://eitaa.com/sahedsaed
🟨 شفای مرد فلج در حرم امام حسین(ع) شیخ ابوجعفر نیشابوری رضوان الله تعالی علیه نقل فرمود: سالی با جمعی از رفقا برای زیارت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام از شهر و دیارمان بیرون آمدیم، چون به دو سه فرسخی کربلا که رسیدیم یکی از رفقایی که با ما بود ناگاه بدنش خشک و کم‌کم فلج شد و مثل یک قطعه گوشت گردید. از این وضعیت بسیار ناراحت شد و به ما التماس می‌کرد و قسم می‌داد که او را وا نگذاریم و با خود به کربلا ببریم. شخصی ایستادگی کرد و او را کمک و پرستاری کرد و محافظت نمود و او را بر روی حیوانی گذاشت تا به کربلا رسیدیم. چون داخل حرم شدیم او را در یک پارچه‌ای گذاشتند و دو نفر از ما دو سر آن را گرفته و او را به سمت قبر حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام بلند کردیم. آن مرد افلیج دعا می‌کرد و گریه و تضرع و ناله می‌نمود. خدا را به حق حسین علیه‌السلام قسم می‌داد که او را شفا دهد. چون آن پارچه را به زمین گذاشتند آن مرد نشست و بعد برخاست و راه رفت چنانچه گویی از بند رهایی و نجات یافت. 📚منبع کرامات الحسینیه، حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی میرخلف‌زاده، ص ۲۵ . https://eitaa.com/sahedsaed
رقعه هاي امان براي زوار امام حسين در شب جمعه سليمان اعمش گفت: من در کوفه هسمايه اي داشتم که گاهي شبها نزدش مي رفتم و با هم صحبت و اختلاط مي کرديم. يک شب، در ميان صبحت ها اتفاقا صحبت کربلا پيش آمد. الکلام يجر الکلام، حرف حرف را مي آورد! من از او سئوال کردم که عقيده ي تو درباره ي زيارت حضرت سيدالشهداء ابي عبدالله الحسين عليه السلام چيست؟ او گفت: زيارت حسين عليه السلام بدعت است و هر بدعتي گمراهي و ضلالت است و فرجام گمراهي نيز آتش جهنم است. من خيلي ناراحت و خشمگين شدم و از نزد او برخاستم و با خود گفتم: وقتي که سحر شد نزدش مي روم و شمه اي از فضائل حضرت سيدالشهداء عليه السلام را براي او نقل مي کنم و اگر او بر عناد و انکارش اصرار ورزيد، او را مي کشم. سليمان گفت: وقتي که سحر شد، پشت در خانه اش آمدم و دق الباب کردم. همسرش پشت در آمد. شوهرش را خواستم. زن گفت: از اول شب به زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام رفته است. تعجب کنان از او خداحافظي کردم و به طرف کربلا رهسپار شدم. با خود گفتم: اولا زيارتي کنم و ثانيا دوستم را ببينم. وقتي که وارد حرم مطهر شدم، ديدم همسايه ام سر به سجده گذاشته است و پيوسته گريه مي کند و از خدا طلب استغفار و توبه مي کند! بعد از مدت زيادي سر از سجده برداشت و مرا ديد نزد او رفتم، ديدم حالش منقلب است. پس به او گفتم: اي مرد، تو \cf2 [ صفحه 58] ديروز مي گفتي: زيارت حضرت امام حسين عليه السلام بدعت است و هر بدعتي گمراهي است و فرجام گمراهي آتش دوزخ است، اما امروز مي بينم براي زيارت آمده اي؟! گفت: اي سليمان، مرا سرزنش نکن! زيرا من قائل به امامت و ولايت اهل بيت عليهم السلام نبودم. تا اينکه امشب خوابم برد و خوابي ديدم که به وحشت افتادم! گفتم: چه خوابي ديدي؟ گفت: در عالم خواب ديدم مردي جليل القدر که نمي توانم وصف جمال و جلال و کمالش را بيان کنم، اطراف او را جمعيتي احاطه کرده بودند و در جلوي او سواري بود و آن سوار تاجي بر سر داشت و آن تاج داراي چهار رکن بود و بر هر رکن گوهري درخشان نصب شده بود که تا مسافت ها راه را روشن مي نمود! به يکي از خدمتگزاران آن حضرت گفتم: اين آقا کيست؟ گفت: حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هستند. گفتم: آنکه در پيش روي اوست کيست؟! گفت: آقا اميرالمؤمنين علي عليه السلام وصي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هستند. بعد نگاه کردم، ديدم ناقه اي از نور پيدا شد و بر آن ناقه هودجي از نور بود و ناقه در ميان زمين و آسمان پرواز مي کرد! پرسيدم اين ناقه از کيست؟! گفت: از خديجه ي کبري و حضرت فاطمه ي زهرا سلام الله عليهما است. پرسيدم: اين جوان کيست؟! گفت: حضرت امام حسن عليه السلام هستند و همه ي آنها براي زيارت مظلوم کربلا حضرت سيدالشهداء عليه السلام مي روند. در اين هنگام متوجه هودج شدم و ديدم نوشته هايي از طرف آن بر زمين پخش مي شود. پرسيدم: اينها چيست؟ گفت: در اينها نوشته شده «امان من النار لزوار الحسين عليه السلام ليلة الجمعة» کساني که در شب جمعه به زيارت امام حسين عليه السلام مي آيند از آتش جهنم در امان هستند. من خواستم يکي از آنها را بردارم اما او گفت: تو مي گفتي: زيارت امام حسين عليه السلام بدعت است، اين نوشته بدست ب تو نمي رسد! مگر آنکه با اعتقاد به فضيلت و شرافت \cf2 [ صفحه 59] آن حضرت، ايشان را زيارت کني. با حالت جزع و گريه و ترس و وحشت، از خواب بيدار شدم و در همان ساعت به زيارت حضرت سيدالشهداء اباعبدالله الحسين عليه السلام مشرف شدم و توبه کردم. اي سليمان، به خدا قسم، من از قبر امام حسين عليه السلام جدا نمي شدم تا روح از بدنم جدا شود. [1] . پاورقي [1] کرامات الحسينيه، ج 2، ص 152 به نقل از زندگاني عشق ص 210 - ترجمه‏ي دار السلام نوري ج 1، ص 222 به نقل از منتخب طريحي - دارالسلام عراقي ص 476 - معالي السبطين ص 89 به نقل از بحار - تحفة الحسينيه ج 1، ص 252 - سحاب رحمت ص 120 به نقل از دار السلام و النجم الثاقب و مزار ابن‏مشهدي و منتخب طريحي و بحارالانوار. لازم به ذکر است که در جريان تشرف حاج علي بغدادي قدس سره به محضر حضرت بقية الله الاعظم عليه‏السلام اين قضيه از حضرت سؤال شده است و حضرت فرموده‏اند: اين قضيه صحيح است و سپس با اشکهاي جاري فرموده‏اند: «آري والله» و با اين سخن امان بودن زيارت امام حسين عليه‏السلام در شب جمعه را تأييد فرموده‏اند. رجوع کنيد به: عنايات حضرت مهدي عليه‏السلام به علما و طلاب نوشته‏ي باقي اصفهاني ص 101 به نقل از برکات حضرت ولي عصر عليه‏السلام ص 162 والعبقري الحسان ج 2، ص 114 و النجم الثاقب ص 484 و مفاتيح الجنان ص 798 و عنايات حضرت مهدي موعود عليه‏السلام ص 77. https://eitaa.com/sahedsaed
🔶️ امام زمان(عج) روضه اباعبدالله(ع) خواند شهید عظیم الشأن شیخ احمد کافی واعظ اهل بیت رضوان الله تعالی علیه نقل فرمود که خود مرحوم ملا احمد مقدس اردبیلی فرمود: با طلاب پیاده کربلا می‌آمدیم (اوقات زیارتی حضرت اباعبدالله(ع) که می‌شود از نجف ده تا ده تا، بیست تا بیست تا حرکت می‌کنند و کربلا می‌آیند) در بین راه یک آقا طلبه‌ای بود که گاهی برای ما روضه می‌خواند که امام حسین(ع) یک نمکی در حنجره‌اش گذاشته بود. مقدس اردبیلی می‌فرماید آمدم کربلا زیارت اربعین بود از بس که دیدم زائر آمده و شلوغ است گفتم داخل حرم نروم، با این طلبه‌ها مزاحم زوار از راه دور آمده نشویم. گفتم: همین گوشه صحن می‌ایستم زیارت می‌خوانم. طلبه‌ها را دور خودم جمع کردم. یک وقت گفتم طلبه‌ها این آقا طلبه‌ای که در راه برای ما روضه می‌خواند کجاست؟ گفتند: آقا در بین این جمعیت نمی‌دانیم کجا رفته است. در این اثنا دیدم یک عربی مردم را می‌شکافت و به طرف من می‌آمد و صدا زد ملا احمد مقدس اردبیلی می‌خواهی چه کنی؟ گفتم: می‌خواهم زیارت اربعین بخوانم. فرمود: «بلندتر بخوان من هم گوش کنم.» زیارت را بلندتر خواندم. یکی دو جا توجهم را به نکاتی ادبی داد وقتی که زیارت تمام شد به طلبه‌ها گفتم این آقا طلبه پیدایش نشد؟ گفتند: آقا نمی‌دانیم کجا رفته است؟ یک وقت این عرب به من فرمود: «مقدس اردبیلی چه می‌خواهی؟» گفتم: یکی از این طلبه‌ها در راه برای ما گاهی روضه می‌خواند نمی‌دانم کجا رفته، می‌خواستم اینجا بیاید و برای ما روضه بخواند. آقای عرب به من فرمود: «مقدس اردبیلی می‌خواهی من برایت روضه بخوانم؟» گفتم: آری. آیا به روضه خواندن واردی؟ فرمود: «آری.» که در این اثناء دیدم عرب رویش را به طرف ضریح اباعبدالله الحسین علیه‌السلام کرد و از همان طرز نگاه کردن ما را منقلب کرد. یک وقت صدا زد یا اباعبدالله(ع) نه من و نه این مقدس اردبیلی و نه این طلبه‌ها هیچ کدام یادمان نمی‌رود از آن ساعتی که می‌خواستی از خواهرت زینب سلام الله علیها جدا شوی. در این هنگام دیدم کسی نیست فهمیدم این عرب مهدی زهرا علیه‌السلام بوده واقعاً ساعت حساس و عجیبی بود. 📚منبع کرامات الحسینیه، حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی میرخلف‌زاده، ص ۷۰ . https://eitaa.com/sahedsaed
متن روضه روز اول محرم: خدا رو صد هزار مرتبه شکر می کنیم که:سالی دیگه،محرمی دیگه،توفیق دیگه،ذره پروری دیگه،منت به سر ما گذاشتند و تونستیم امسال هم در خیمه سید الشهداء و جمع عزاداران آن حضرت نفس بزنیم،حسین حسین بگیم و اقامه ی عزای اون حضرت بکنیم،یک کلام اقتدای به مادرش فاطمه ی زهرا سلام الله علیها کنیم. امشب نیت کنید بگید که: ان شاءالله به زودیه زود، محرم رو تو کربلا برگزار کنیم، کنار حرم ابی عبدالله،با امام زمانمون ان شاءالله. اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ ی اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّه دیدی می خوای وداع کنی، از حرم ابی عبدالله میآی بیروی، عقب عقب که میآی،این جمله رو میگی،یعنی من رو دوباره کربلا بیآر. وَلاجَعَلَهُ اللَّه آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. بگو یا صاحب الزمان:آجرک الله آقاجان،قربون شال عزات برم،آقام آقام آقام.خدا رحمت کنه رفتگانمون،علماء،پدر و مادرامون. همشون سر سفره ی ابی عبدالله فیض ببرند،طبق های نور از این جلسه به روحشون عاید و واصل بشه. اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. ماه غم است و می کشی از سینه آه را خم کرده است آه غمت قد ماه را صاحب عزاترین عزادارها بیا از زبون همتون میگم، همین براتون امشب بسه: صاحب عزاترین عزادارها بیا تا بر دلم نگاه کنی این دو ماه را این حرف تو بود، حالا این حرف من: سدِّ گناه بسته به من راه اشک را ضامن شو و بگو که نبندند راه را تا اندکی شبیه تو باشیم این دو ماه بر تن نموده ایم لباس سیاه را عمریست دست ِ چادر زهراست بر سرم بخدا اگه این سایه ی پُر مهر و عطوفت مادر نبود، اسم یه نفر از مارو نمی نوشتند بیاییم تو مجلس ابی عبدالله، آخه من کجا، مجلس حسین کجا؟ سفره ی شب های محرم مگه هر کسی میتونه بیاد سر این سفره بشینه اشک بریزه. آقا: عمریست دست ِ چادر زهراست بر سرم از من مگیر سایه این سرپناه را گفتم حسین و اشک روی گونه ام چکید دیدم که پاک کرده ای از دل گناه را امام صادق علیه السلام فرمود:اگه به اندازه ی بال مگسی با معرفت برای جد غریب ما گریه کنی، گناهانت رو خدا اگه به اندازه ی کف دریاها باشه،به اندازه ی ریگ های بیابان باشه،به اندازه برگ های درخت ها باشه میبخشه. آه از دل تو، آه ز چشمان عمه ات چشمی که دیده واقعه قتلگاه را هر کی میخواد امام زمان ویژه نگاهش کنه بگه:حسین...... خود امام زمانم باهات میگه:حسین...... #روضهhttps://eitaa.com/sahedsaed