eitaa logo
تنها ساحل آرامش
68 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🌹 ما را در این ماه ده که به وسیلۀ اعمال که ما را به سبب آن‌ها از گناهان کنی، به تو جوییم؛ و ما را در این ماه، از این‌که بخواهیم اعمال را از سر بگیریم فرما و کار ما در این ماه به جایی رسد که هیچ یک از فرشتگانت نتواند، بالاتر از آنچه ما به جا آوردیم، از ابواب و برای تو و انواع اعمالی که سبب قرب ما به حضرت توست، به پیشگاهت ارائه کند. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌸 🌹 قالَ پیامبر صلی الله علیه و آله : «هُوَ شَهرٌ دُعيتُم فيهِ إلى ضِيافَةِ اللّهِ ، وجُعِلتُم فيهِ مِن أهلِ كَرامَةِ اللّهِ ، أنفاسُكُم فيهِ تَسبيحٌ ، ونَومُكُم فيهِ عِبادَةٌ ، وعَمَلُكُم فيهِ مَقبولٌ ، ودُعاؤُكُم فيهِ مُستَجابٌ .» 🌷 پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آن، ماهى است كه در آن به ميهمانى خدا دعوت شده ايد و در آن ، از اهل كرامت خدا قرار داده شده ايد . نفَس هايتان در آن ، تسبيح است ؛ خوابتان در آن ، عبادت است ؛ عمل [خيرِ ]شما در آن ، پذيرفته است ؛ و دعاى شما در آن ، مستجاب است.» 📚فضائل الأشهر الثلاثة،ص ۷۷، ح ۶۱ ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت شهید رمضان عابدی : «آرزويم اين بود كه روزي امام بزرگوارمان را از نزديك زيارت كنم ولي افسوس كه اين افتخار نصيبم شده و شايد لياقت اينكه ديدگان من به جمال نوراني آن بزرگوار روشن شود را نداشته است و تنها خواسته ام از اين امت بزرگوار آن است كه قدر اين اسطوره ايمان و جهاد و مقاومت در راه الله را بدانند و از وجود گرامي حضرتش استفاده شايان بنمايند.» 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار رمضان عابدی قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار رمضان عابدی قرائت بفرمایید. ❤️ 📝 @sahel_aramesh
476.mp3
756.8K
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار رمضان عابدی قرائت بفرمایید. ❤️ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📄 ؟ 🌸مژه های بلندش می خواستند چشمان پیاله خون او را در آغوش خود بگیرند. زهره به چشمان خمار وحید از پشت عینک ته استکانی او خیره شد. دستان زبر و خشن او را در دستانش گرفت. گفت: عزیزم، الان دیر وقته. مامانت حتما تا حالا خوابیده. چشمات داره از حال میره. بذار فردا میریم خونشون. 🍃وحید عینکش را روی صورت آفتاب سوخته اش جا به جا کرد. چشمانش را مالید. دستش را کمی بالا آورد. به ساعت درشتش نگاه کرد. جای جای شیشه ساعت پر بود از خال های سیاه جوشکاری. عقربه ها با سرعت از روی دوازده گذشتند. انگار برای رسیدن به فردا با هم مسابقه گذاشته بودند. 🌸وحید دستی روی ریش هایش کشید. گفت: دلبرم بچه رو آماده کن زودتر بریم. کی از فرداش خبر داره. شاید فردا نبودم. 🍃زهره لبش را گزید: خدا مرگم بده. این چه حرفیه؟ مگه فردا چه خبره؟ عزیزم کجا می خوای بری؟ 🌸وحید گونه زهره را بوسید و گفت: جایی که نمی خوام برم. ولی آدم نمیدونه تا کی فرصت زندگی تو دنیا رو داره. منم چند ساعت قبل به مامان زنگ زدم. گفتم میام. میدونم تا من رو نبینه دلش آروم نمی گیره و خوابش نمی بره. میریم و زود برمی گردیم. 🍃زهره آرام و با احتیاط لباس های زینب را درآورد. نمی خواست بیدار شود. لباس بیرونی به او پوشاند. ناگهان با صدای زنگ گوشی همراه وحید چشمان درشت زینب باز شد. خیره به صورت مادر نگاه کرد. زهره به روی او خندید. او را در آغوش گرفت. وحید به تماس مادر جواب داد. به سمت در رفت. زهره چادر روی سر انداخت. زینب را در پناه چادر گرفت. دنبال وحید به راه افتاد. زینب با حرکت کالسکه ای ماشین، در تاریکی زیر چادر روی کتف مادر خوابید. مادر وحید با اولین فشار زنگ، در را گشود. وحید دست مادر را بوسید. بابت دیر شدن عذر خواست. مادر به طرف آشپزخانه رفت. وحید دست او را گرفت و گفت: مامانم ما اومدیم شما رو ببینیم و بریم. خودت رو تو زحمت ننداز. اینجا رو صندلی بشین، برام تعریف کن چه کردی؟ بابا کجاست؟ 🌸مادر روی صندلی پلاستیکی نشست. گفت: امروز روز حسابرسی دفتر بوده، بابات هنوز مغازه است. یکم دیرتر همیشه میاد. ولی گفته وحید رو نگه دار تا بیام. 🍃وحید با شنیدن سفارش ‌پدر، روبروی مادر نشست. پاهایش ضعف می رفت. در ورودی اتاق را نیمه باز کرد. پاهایش را در پناه در گذاشت. مادر گفت: مادر، راحت باش. چرا پاهات رو پشت در گذاشتی؟ میدونم خسته ای. راحت پاهات رو دراز کن. 🌸- نه مامانم، درسته خسته ام، اما احترام شما رو هم باید نگهدارم. 🍃فردا بعد از سحر، وحید نخوابید. به زهره گفت: یه کار عجله ای گرفتیم. حسابی هم نون توشه. ماه رمضونیه تو هوای گرم اذیت میشم کار کنم. الان میرم تا قبل گرم شدن هوا یه مقدار از کار رو پیش ببرم. اگه خدا عمری داد ظهر برا استراحت میام خونه. 🌸نزدیک ظهر تلفن خانه به صدا درآمد. پدر وحید با بغض گفت: وحید دفترچه بیمه اش تاریخ داره؟ 🍃لباس های تمام دنیا را در دل زهره ریختند و یکی یکی مشتمال شان کردند. با نگرانی پرسید: بله آقاجون. چطور مگه؟ 🌸- هیچی. از سرِکار وحید تماس گرفتن گفتن وحید موقع کار زخمی شده بردنش بیمارستان، دفترچه بیمه اش رو می خواستم ببرم. 🍃- باشه، پس منم میام. 🌸- نمی شه. آخه بچه ات رو کجا می خوای بذاری؟ 🍃... زهره الله اکبر آخر نماز را گفت. صدای گریه زینب سکوت اتاق را درهم شکست. زهره او را در آغوش گرفت. طول و عرض اتاق را دور زد. دل توی دلش نبود. با صدای تلفن به سمت آن دوید. گریه زینب شدید شد. پدر شوهر با صدای گرفته گفت: لباس های مشکیت رو بپوش میام دنبالتون. 🖊 👈 📝 @sahel_aramesh
‌🌹 و و برکات و را بر من با نجات از دوزخ کامل کن، به پیشگاهت و و و بخشندگی‌ات را همواره تا گاهی که زنده هستم کن. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌸 🌹 قالَ پیامبر صلی الله علیه و آله : «يَأمُرُ اللّهُ مَلَكا يُنادي في كُلِّ يَومٍ مِن شَهرِ رَمَضانَ فِي الهَواءِ : أبشِروا عِبادي! فَقَد وَهَبتُ لَكُم ذُنوبَكُمُ السّالِفَةَ ، وشَفَّعتُ بَعضَهُم في بَعضٍ في لَيلَةِ القَدرِ ، إلاّ مَن أفطَرَ عَلى مُسكِرٍ أو حِقدٍ عَلى أخيهِ المُسلِمِ .» 🌷 پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «خداوند به فرشته اى فرمان مى دهد كه در هر روز از ماه رمضان در هوا ندا دهد : «اى بندگان من! مژده! گناهان گذشته شما را بخشيدم و شفاعت شما را درباره يكديگر در شب قدر قبول كردم، مگر آن كه با شراب افطار كرده باشد، يا از برادر مسلمانش كينه در دل داشته باشد.» 📚الدعوات، ص ۲۰۷، ح ۵۶۱ ❤️ 📝 @sahel_aramesh