📜 #داستان
😔 #حسرت_وصال
✅ #قسمت_چهارم
علم قد برافراشته درون خاک توجهم را جلب کرد. از مشک پرسیدم:«او چطور خواهد توانست بین این گرگ های هار هم علم را بلند نگه دارد و هم تو را سالم برساند؟»
مشک با صدای عجیبی خندید. مقداری از آب درون دهانش بیرون ریخت. جواب داد:«مولایم، قمر بنی هاشم را دست کم گرفته ای. او در شجاعت چنان است که احدی جرأت نزدیک شدن به اسبش را ندارد؛ چه رسد به خودش. محال است من و علم از دستش بیفتیم. محال است.»
با شنیدن نام قمر بنی هاشم و دیدن رفتارش، دلم لرزید. حسی درونم ایجاد شد که تا به آن روز در مورد احدی چنین نشده بود. من عاشق شدم؛ عاشق مردی که تمام لب تشنگان کاروان را بر خود ترجیح داد.
قمر بنی هاشم مشک سیراب را از من جدا کرد. دهانش را محکم بست. علم را از دل خاک بیرون کشید. پا در رکاب مرکب گذاشت. به سرعت نور به سمت خیمه ها تاخت و از مقابل دیدگانم محو شد. همزمان با تار شدن دیدم، صدای پرتاب تیر و برخورد شمشیر به گوشم رسید. مدتی گذشت. صدای «یا أخا أدرک أخا» شنیدم. خدا خدا می کردم اتفاق بدی نیافتاده باشد. لحظه های حساس عمرم را در بی خبری می گذراندم.
همزمان با گذر زمان، سفیدی چهره خورشید به رنگ خون درآمد. رمل ها در هوا معلق شده و آسمان را تیره و تار کردند. اسبی بی سوار، رنجور و خسته به طرفم آمد. روی پوست سفیدش جا به جا تیر یا اثر زخم شمشیر بود. خون زیادی از بدنش می رفت. دست و پایش سست شد. کنارم با صدای وحشتناکی به زمین خورد، نا نداشت. با هزار زحمت چشمان خمارش را باز کرد. از او پرسیدم:«تشنه نیستی؟»
به زحمت زبان گشود و گفت:«چگونه می توانم ابراز تشنگی کنم وقتی مولایم را با لبان تشنه شهید کردند؟ تو چطور می توانی با خیال آسوده و آرام اینجا در حرکت باشی وقتی در چند متریت اولیاء خدا را لب تشنه سر می برند؟»
درونم غوغا شد. پرسیدم:«منظورت کیست؟»
اسب سرش را رو به آسمان کرد و گفت:«دیگر کسی باقی نمانده است. نگاهی به خورشید بیانداز ببین چگونه خون می گرید. رمل ها را ببین که تاب ماندن روی زمین را ندارند و در آسمان پراکنده شده اند.»
سرش را پایین آورد و به سنگ ها اشاره کرد و گفت:«هر سنگی را بنگری خون از او جاری است.»
در حالی که به زحمت جوشش درونم را کنترل می کردم پرسیدم:« از قمر بنی هاشم خبر داری؟ از اینجا آب برداشت. آیا آن را به خیمه ها رساند؟»
اشک از چشمان درشت و مشکی اش سرازیر شد. آهی کشید و گفت:« او مثل شیری بر طاغیان تاخت. کمتر کسی جرأت داشت به تنهایی با او وارد جنگ شود. حتی زمانی که یک دستش علم و دست دیگرش مشک بود، احدی جرأت نزدیک شدن به او را نداشت. مگر این که ...»
اسب سرش را پایین انداخت. در سکوت محزونی فرو رفت. با شتاب و حالتی عصبی پرسیدم:«مگر چه؟»
اسب با آه و ناله ادامه داد:« آن ها می دانستند عباس با دیگران فرق دارد. تا دست در بدن داشته باشد، حریفش نیستند. آن ها می دانستند مشک امید عباس است و برای زمین گیر کردنش باید امیدش را ناامید کنند. فکرش را بکن. برای رساندن آب با دل و جان می جنگی؛ اگر تو عباس باشی. وقتی امامت به تو بگوید آب بیاور، وظیفه ات را آب آوردن می دانی. برای حفظ آن از همه چیزت می گذری. از دستانت، چشمت، سرت و جانت؛ اگر تو عباس باشی.»
بغضی گلوی اسب را می فشرد و دنبال راهی برای فرار می گشت. جانم داشت به لب می رسید. پرسیدم:«خوب، آخر می گویی چه شد؟»
سرش را روی خاک نمدار کنارم گذاشت. آه غمباری کشید و نفس نفس زنان گفت:«گرگ های بی رحم دستانش را از تنش جدا کردند و او از مشک همچون طفلی در آغوشش محافظت می کرد تا اینکه تیری به مشک اصابت کرد. شاید این حرف ها را خیلی راحت گفتم. آخر تو که دست نداری تا بفهمی وقتی دستی را از بدن جدا می کنند چه می شود. فرض کن تشنه باشی، خونریزی هم داشته باشی. می دانی که تشنه تر می شوی؟ آخر تو چه می فهمی. چرا می خواهی با این حالم برایت از مسائلی حرف بزنم که ذره ای از آن ها را درک نمی کنی؟ چرا بیهوده به زحمتم می اندازی؟»
ادامه دارد ...
🖊 #به_قلم_صدف
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
#فکر ی ببخش تا به #عظمت ت پی ببریم و #معرفت ی یابیم.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
🌸🍃🌸🍃🌸
#سلام_روزانه_به_ساحت_مقدس_چهارده_معصوم_علیهم_السلام
☀️السلام علیک یا رسول الله 🌸🍃
☀️السلام علیک یا فاطمه الزهرا🌸🍃
☀️السلام علیک یا علی بن ابی طالب امیر المومنین🌸🍃
☀️السلام علیک یا حسن بن علی🌸🍃
☀️السلام علیک یا حسین بن علی 🌸🍃
☀️السلام علیک یا علی بن الحسین 🌸🍃
☀️السلام علیک یا محمد بن علی🌸🍃
☀️السلام علیک یا جعفر بن محمد 🌸🍃
☀️السلام علیک یا موسی بن جعفر 🌸🍃
☀️السلام علیک یا علی بن موسی 🌸🍃
☀️السلام علیک یا محمد بن علی(امام جواد) 🌸🍃
☀️السلام علیک یا علی بن محمد(امام هادی) 🌸🍃
☀️السلام علیک یا حسن بن علی (امام عسکری) 🌸🍃
☀️السلام علیک یا صاحب الزمان 🌸🍃
☀️السلام علیکم جمیعا و رحمه الله و برکاته. 🌸☘🌸☘🌸❣
#دعای_مخصوص_حفظ_ایمان_در_آخر_الزمان🌸🍃
☀️« یا الله یا رحمن یا رحیم، یا مقلّب القلوب، ثبت قلبی علی دینک»
(ای تغییردهندهی قلبها، قلب مرا بر دین خودت تثبیت کن.)☀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
1_207200494.mp3
5.93M
❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧
🎤 دعای عهد
👌چه خوب است که هر روز صبح دعای عهد بخوانیم،
🎧 یا حداقل گوش دهیم
مدت قرائت این دعا ۶ دقیقه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
✅ زیارت حضرت #موسى_بن_جعفر و حضرت #رضا و حضرت #جواد و حضرت #هادى عليهم السّلام در روز #چهار_شنبه
📝 @sahel_aramesh
ziarat_4shanbeh.mp3
2M
✅ زیارت مخصوص حضرت #موسى_بن_جعفر و حضرت #رضا و حضرت #جواد و حضرت #هادى عليهم السلام عليهم السّلام در روز #چهار_شنبه روزیتان
📝 @sahel_aramesh
زیارت عاشورا فرهمند.mp3
1.95M
▪️هر روز #محرم مهمان امام حسین علیه السلام باشیم با زمزمه #زیارت_عاشورا
🎤 #محسن_فرهمند
📝 @sahel_aramesh
☑ #حضرت_عباس_علیه_السلام
◾ قَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ سَيِّدُ اَلْعَابِدِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : رَحِمَ اَللَّهُ اَلْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَى وَ فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّى قُطِعَتْ يَدَاهُ فَأَبْدَلَهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِمَا جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ اَلْمَلاَئِكَةِ فِي اَلْجَنَّةِ كَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَنْزِلَةً يَغْبِطُهُ بِهَا جَمِيعُ اَلشُّهَدَاءِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ .
▪ امام زين العابدين عليه السلام فرمود : خدا رحمت كند عبّاس را! او ايثار كرد و جانانه جنگيد و جان خويش را فداى برادرش كرد ، تا جايى كه دو دستش قطع شد ، و خداوند به جاى آن دو ، دو بال به او بخشيد كه با آنها همراه فرشتگان در بهشت پرواز مى كند ، چنان كه به جعفر بن ابى طالب بخشيد . عبّاس در نزد خداوند متعال ، چنان منزلتى دارد كه در روز قيامت ، همه شهيدان به آن غبطه مى خورند .
📚 الخصال , جلد۱ , صفحه۶۸ ؛ الأمالی (للصدوق) , جلد۱ , صفحه۴۶۲
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید حسین الله پرست: مسئولیتـى که درقبـال خـون شهیـدان ودستورات قرآن کریم و موقعیـت جنگ احسـاس مى کردم برمن فشار مى آورد و وجدانم، نشستندرخانه دراین موقعیت را ننـگ مى دانست وبه این صورت راهىجبهه شدم. وخداى را شکرمى گویم ازاینکه برمن منت نهادو پایم رادرجبهه گذاشت ومانع نزول من ازاینقرارگاه شد. ازخدا مىخواهم نیتم را فقط براى خود کند و گناهان بى انتهایم را نادیده بگیرد. ازهمگى استدعا دارم که ازخداوند طلـب بخشش کنند. چرا که پرونده خـود را سیـاه مى بینم. هرکس این نوشتـه را مى خواند دراندیشـه فرو رود وشهیـدان را بیـادش بیاورد و علـل رفتن آنها به این راه را بیابند. ودر واقعـه کـربلا و علـل رفتـن امام حسیـن به این راه بیندیشید.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار حسین الله پرست قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار حسین الله پرست قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
253.mp3
1.86M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار حسین الله پرست قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
📜 #داستان
😔 #حسرت_وصال
✅ #قسمت_پنجم
بغضم ترکید. موج برداشتم. خروشیدم. حالم دگرگون شد. با التماس گفتم:«آری حق با توست. هر چه بگویی من درک نخواهم کرد. تو تا به حال عاشق شده ای؟»
پلک های سفید گرد گرفته اش را به نشانه تأیید آرام بر هم زد. گفتم:«پس میدانی درد عشق چیست؟ من هم عاشق شده ام. عاشق قمر بنی هاشم. می خواهم از او بیشتر بدانم تا شعله های عشقم را برای همیشه روشن نگه دارم. خواهش می کنم باز هم از معشوقم برایم تعریف کن.»
اسب با صدایی که از ته چاه بیرون می آمد؛ گفت:«باشد. حالا فرض کن، تشنه بودی و تشنه تر شدی. درد هم داری. اما می خواهی به امر امام و رهبرت عمل کنی، عباس چنان شوقی برای رساندن آب داشت که تشنگی و درد را از یاد برده بود. هدفش رساندن آب به خیمه ها بود. می خواست از انجام امر رهبرش سربلند بیرون رود. اصلا خودش را نمی دید. جسمش را حس نمی کرد. انگار فقط صدای العطش بچه ها را می شنید.»
اشک از گوشه چشمان اسب جاری گشت. با صدایی که لحظه به لحظه آرام تر می شد. ادامه داد:« به گمانم گرگی از بین گرگ ها به این مسأله پی برد. مشک را هدف گرفت. تمام امید عباس بر زمین جاری شد. تیر بر چشمش زدند. عمود بر فرقش کوبیدند. دوره اش کردند. آن زمان نمی دانم شاید با شرمساری برادرش را صدا زد. اما نه، او به وظیفه اش عمل کرد. ساعتی بعد از شهادت او، امام امت اسلام را بی یار و یاور وسط بیابانی بی آب و علف سر بریدند.»
صورت اسب از اشک، خیس شد. خاک را با خونش فرش کرد. ناله ای سر داد. مژه های بلند و مشکی اش را روی هم گذاشت. قفسه سینه سفیدش از حرکت ایستاد. چشمان درشتش را برای همیشه بر ظلم روزگار بست.
ماهی های صدری با شنیدن حرف های اسب، آرام و قرارشان را از دست دادند. گریستند. بر سر و صورتشان زدند و تلاش کردند خودشان را به خشکی برسانند. صبرم را از دست دادم. چنان بر خود غلتیدم که هیچ کس جرأت نزدیک شدن به من را نداشت. ماهی ها، سنگ ها و هر چه درونم بود روی هم می غلتیدند.
مشغول گریه و زاری بودیم که تاریکی همه جا را فرا گرفت. ماه نور کمرنگش را نثارمان کرد. او نیز حال خوشی نداشت. مثل زنی که دسته ای از موهای سیاهش را روی صورتش بریزد، قسمت کوچکی از صورتش پنهان بود. با حالتی گرفته رو به من شد و پرسید:«ای رود، چرا اینقدر خروشان هستی؟ چه اتفاقی افتاده است؟ دیشب از نور وجود امام امت تمام صحرا منور بود. امشب چرا تاریکی بر همه جا حکم فرما شده است؟»
در همان حال جوشش و خروش گفتم:«ای ماه،تو که آن بالا ایستاده ای و بر همه جا اشراف داری چرا از من زندانی سوال می پرسی؟ اطلاعات من همانند جایگاهم ناقص است. بیشتر اطلاعاتم از زبان دیگران است تا از دیده و شنیده خودم. بهتر نیست آنچه را تو دیده ای برایم تعریف کنی؟ شاید اطلاعات تو از من بیشتر باشد.»
ماه به تاریکی های وسط بیابان خیره شد و گفت:«دیشب اینجا خیمه هایی برافراشته بود. همین جا که الان چند خیمه سوخته و نیمه سوخته می بینم. امام و صحابه اش گاه مشغول عبادت، راز و نیاز و استغفار بودند و گاه کارهای نیمه تمامشان را انجام می دادند. خندق¬ها را بررسی می کردند. خارها را از اطراف خیمه ها برداشته و با آتش آن ها صحرا را روشن می گرداندند. شمشیرهایشان را برای نبردی سخت تیز می کردند؛ اما امشب همه جا سوت و کور است. جز صدای گریه های فروخورده و صدای شادی جمعیتی لایعقل چیزی به گوش نمی رسد. در این مدت که نبوده ام چه اتفاقی افتاده است؟»
نمی توانستم آرام بگیرم با همان حال بی قراری اشک ریزان جواب دادم:«تو کجا بودی زمانی که یل بنی هاشم برای بردن مشکی آب سراغم آمد؟ کجا بودی وقتی دستانش را لمس کردم، طواف دادم و صد دل عاشقش شدم؟ هنوز بوی دلنشین دستانش در مشامم می پیچد. کاش همین جا می ماند. کاش از من جدا نمی شد. اما نه، او نیز باید راه آمده را برمی گشت. باید امر امامش را به سرانجام می رساند. باید می رفت. اما کاش گرگ ها در کمینش نبودند. کاش فرصت دیداری دوباره برایم دست می داد.»
ادامه دارد ...
🖊 #به_قلم_صدف
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
#بینش ی عطا کن که اهل #ثمر شویم.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh