eitaa logo
ساحل رمان
8.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
950 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
•• به خاطر گل روی مخاطبین جدیدمون، ادامه رمان رو تقدیم نگاه‌تون می‌کنیم!😌 ••
ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل اول / قسمت سوم دلش هیچ‌کس را نمی‌خواست؛ حتی خودش را هم دیگر دوست
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل اول / قسمت چهارم همه که رفتند و مدرسه در سکوت خودش فرونشست، جواد خودش را کشاند مقابل دفتر و به سختی چند قدم را برداشت و آوار شد روی صندلی مقابل مهدوی! مدیر از مهدوی خداحافظی کرد و مدرسه از حضور کادر خالی شد. او آخرین نفر مدرسه بود به غیر از چهار نفر دوستانش که نگران بیرون دفتر ایستاده بودند و جواد را راحت گذاشته بودند تا حرفش را بزند. مهدوی عمدا خودش را مشغول نشان داد تا مدیر برود و بماند برای جواد! کسی چه می‌دانست که حیرت جواد با فکر و روانش چه کرده است و او دارد چه برزخی را تجربه می‌کند، دو سال پیش برای مرگ دوستش فرید شکسته بود و مهدوی بلندش کرده بود، برای بعضی روابطش به هم ریخته بود و مهدوی برای خواسته‌هایی که خوب و بد بود جنگیدن یادش داده بود اما با این اتفاق نمی‌دانست حالش حال چه کسی است، فقط می‌فهمید که انگار تمام عضلاتش را شکسته‌اند و درد داشت، تمام گوشت بدنش را کوبیده‌اند و درد داشت، دردی که از قلبش شروع می‌شد و تمام عصب‌هایش را به سوزش می‌انداخت، حتی لب و زبانش را. داشت می‌سوخت و نمی‌دانست با گفتن حرفش آیا تمام داشته‌های اندکش هم می‌سوزند یا... هنوز کلامی بینشان ردوبدل نشده بود که به ضرب از روی صندلی برخواست و مقابل چشمان متحیر مهدوی در را باز کرد، بی‌کلام آمده بود، بی‌کلام هم رفت، از مقابل چهار نفری که نگران منتظرش ایستاده بودند هم رد شد، مصطفی تکیه از دیوار گرفت و تنها رفتنش را نگاه کرد و وقتی آرشام دنبالش راه افتاد، دست گرفت مقابل وحید و علیرضا تا بمانند. . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• 🔎 دوستانی که از قبل همراه‌مون بودن که در جریان‌ هستن، اما یه توضــیح کوچولو برای رفــقای تازه به جمع‌مون پیوستن بدم!🧐 رو جست و جو کنید و از قســمت اولــش شــروع کنید به ورق زدن! ایــن شخصیت، چند روزه که برامون مجــهول الـــهویه مونده و قــراره رأس یه سـاعت خاص، حدس بزنیــم که [کـی می‌تونــه باشــه!] اینم بگم که که زودتر جــواب رو ارســال کــنن، یه هدیه خوب پیش ما دارن!🎁 گوش به زنگ باشید و کانال رو زود بـــه زود چـــک کــنیــد! ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗳 تو هم می‌توانی 📲 در مرحله اول وارد بخش استوری حساب اینستاگرام شوید و سپس با به اشتراک گذاشتن آن در استوری خود، دوستان و آشنایان خود را که هنوز برای حضور در انتخابات تصمیم نگرفته است، یا انتخاب مطمئن ندارد را بخاطر سرافرازی ایران قوی و جمهوری اسلامی، به رأی درست دادن متقاعد کنید. البته چالش دومی هم دارد به این صورت که هرکس کلیپ‌ها رو به ۵۰ نفر بفرسته به قید قرعه جایزه نقدی اهدا میشه. لینک ورود به پیج: https://www.instagram.com/hamsteriha2024?igsh=NW02cDd3d3FidnMz @SAHELEROMAN
ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل اول / قسمت چهارم همه که رفتند و مدرسه در سکوت خودش فرونشست، جواد
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل اول / قسمت پنجم جواد با شانه‌های خمیده از مدرسه بیرون زد و خلاف جهت خانه‌شان راه افتاد، آرشام قدمش را تند کرد و حالا دو نفرشان کنار هم بودند و سکوت بینشان. جواد سکوت را می‌خواست، آرشام بدتر از سکوت، خفه شدن را، حرفی نمی‌توانست بزند، این را فهمیده بود که جواد نقطه ضعفش خانواده‌اش است، یعنی نقطه ضعفش شده بود خانواده‌اش! قبلا این‌طور نبود، حداقل قبل از آشنایی با مهدوی همه‌چیز یک طور دیگر بود، هرکس هرکاری در عالم انجام می‌داد، جواد و خود آرشام برایشان مهم تفریح و لذت خودشان بود، اما الان نه! زیر لبی غرید: - خدا بگم چه کارت کنن مهدوی! داشتیم زندگی سگی‌مون رو می‌کردیم! جواد در سکوت کوچه‌ای که هیچ دلش نمی‌خواست به خیابان برسد با شنیدن حرف آرشام ایستاد و گفت: - آدم نشدیم، اما زندگی سگی هم ننگ بود، سگ که نیستیم! آرشام خوشحال از به حرف آمدن جواد فقط خواست حرفی بزند: - سگ زندگی خودشو داره، هیچی از بگیر و ببند آدما هم آزارش نمی‌ده، اما توی دنیای آدما زندگی کردن عین بدبختیه! جواد بازوی آرشام را گرفت و غرید: - باید چه کار کنیم؟ آرشام تلخ جواب داد: - هیچی، یا نباید آدم به دنیا می‌اومدیم که اومدیم! یا باید آدم بشیم که شاعر محال اعلام کرده. این حرف اسفناک آرشام حالش را بدتر کرد، عقب عقب رفت و تکیه داد به درختی که تنومندیش بهترین تکیه‌گاه بود برای جوادی که ضعف در سلول‌هایش نشسته بود. باید حرف می‌زد، داشت خفه می‌شد از آن‌چه که دیده و شنیده بود، اما نه برای آرشام؛ خودش درگیری‌های زیادی داشت، هرچند زندگیشان شبیه هم بود اما درکش می‌کرد؟ مقابل بقیه غرورش خُرد می‌شد اگر لب باز می‌کرد. ‌ . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
•• اهالی ساحل پیوی‌ شما میزبان یک پیام خاصه!=)📨 اگه هنوز پیامی دریافت نکردید، یه [✋🏻] بفرستید برامون. @SAHELE_ROMAN ••
هدایت شده از نمکتاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صحبت‌های جنجالی یک دختر تُرک در تریبون آزاد 🔻من تُرکم اما جانم را فدای آن رئیس‌جمهوری می‌کنم که تو راه آذربایجان برای من شهید شد. 🔻من تُرکم اما به اونی رأی نمی‌دم که نمی‌ذاره عکس شهید رئیسی رو ببرن توی ستادش. 🔻من تُرکم اما به کسی رأی نمی‌دم که در جمع چهار نفر نتونه صحبت کنه و بگه کارشناسام جواب میدن. @namaktab_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• ما اینجا، شما کجا؟ عکس بفرستید ببینیم یه هدیه‌مون میشه به قید قرعه یا نه!؛)🎁 ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مام این‌جا😂 به ... این وطنفروشان در خارج کشور توجهی نکنید ، اینها کلا ده نفرن و حتی جرات اینکه از لبه جدول جلوتر برن را ندارن! ممنون از سفارت جمهوری اسلامی ایران کپنهاک، دانمارک و فضای صمیمی و پذیرایی عالی شون ! . @SAHELEROMAN
ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل اول / قسمت پنجم جواد با شانه‌های خمیده از مدرسه بیرون زد و خلاف
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل اول / قسمت ششم بی‌چاره بودن کلافه‌اش کرده بود، سر پایین انداخت و نالید: - به قول تو داشتیم زندگیِ لجن‌مون رو می‌کردیم. آرشام جا خورد، خودش دیده بود فرق جواد در لذت ناخالص با جواد در لذت ناب از زمین است تا آسمان! حال خوب جواد را در این روزهای شیرین دیده بود و از گفتۀ خودش پشیمان بود. - اِ جواد تو دیگه حرف مزخرف من رو نزن! جواد چشم بست. - چه کار کنم آرشام؟ - چرا حرف نمی‌زنی که سبک بشی، من الان با این حال تو چه کار کنم؟ حرف! حرف مگر مشکل را حل می‌کند؟ مشکل را رو می‌کند و زشتی و زیبایی را به چشم می‌نشاند و دیگر کاری از دست تو بر نمی‌آید. اما اگر حرف نمی‌زد هم دق می‌کرد؛ ولی نه برای آرشامی که دلش نمی‌خواست ناراحتش کند وقتی که زندگی خودش پر از ناچاری‌ها بود. شاید اگر چند کلمه‌ای می‌گفت هم او را از پیگیری حالش دور می‌کرد، هم خودش بغضش را نگه می‌داشت برای خودش. - یادته مستند ایکسونامی رو دیدیم. آرشام با این حرف جواد ذهنش کمی آرام شد، تکیه داد به دیوار و دستانش را در سینه جمع کرد و گفت: - اوهوم! . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
•• فقط [۴۷ دقیقه] مونده ایرانِ خودته! نمی‌خوای به اندازه یه اثر انگشت نوازشش کنی آخه؟ :)🇮🇷🫂 ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• انتخابات بشه و از سوتی‌های بروبچه‌هامون رو نکنیم؟ از رأی به خود بگیر، تا بچه‌ی پرورشگاهی بودن🥸😂 ••
ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل اول / قسمت ششم بی‌چاره بودن کلافه‌اش کرده بود، سر پایین انداخت و
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل اول / قسمت هفتم - من یه عالمه آت و آشغال خریده بودم فکر کردم حال می‌ده، اما همشو توی دستشویی اتاقم بالا آوردم. - واقعاً! - فکر نمی‌کردم یه روزی ما مردا ان‌قدر لجن بودیم، فکر هم نمی‌کردم زن‌ها راضی بشن با دست خودشون لجن بذارن دهن خودشون! نفس عمیقش پر از دود هوای تهران شد و خط انداخت روی گلویش. - منم فکر نمی‌کردم زن می‌شه دور انداختنی بدون این‌که مردا پشیمون بشن که وجود یه زن رو به گند کشیده باشن! جواد دستانش را در هم پیچید و تا دردی که در قلبش می‌پیچد را قابل تحمل کند و آرام زمزمه کرد: - مستند رو با یه شمارۀ ناشناس برای تمام دخترایی که قبلا به عنوان دوست می‌شناختم فرستادم، حسم رو هم زیرش نوشتم! آرشام حس کرد این تمام چیزی نیست که جواد را به هم ریخته است. - جواد مطمئن نیستم تو به خاطر مستند این چند روز حالت بد شده، واقعا چی شده؟ جواد حس کرد با این سئوال روحش مثل دستمال کاغذی مچاله شد، ایستاد و قدم برداشت به سمتی که او را دور کند از آرشام. نمی‌دانست گفتن «چه شده‌ها» با آرشام چه می‌کند؟ . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|🪟| من از او برنمی‌گردم؛ بگو تقدیر برگردد! @SAHELEROMAN |
•• 🕯 [ما برای خدا هستیم و به سوی او باز می‌گردیم...] هیچ وقت دلم نمی‌خواست دستام این جمله رو جایی بنویسن؛ اما دنیا باب دل ما پیش نمی‌ره... درگذشت مادر مهربان و گرامیِ سرکار خانم شکوریان‌فرد رو به این نویسنده‌ی پر تلاش و صبور، تسلیت عرض می‌کنیم... و امیدواریم که خود خدا قلب‌شون رو سرشار از آرامش کنه... @SAHELEROMAN
ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل اول / قسمت هفتم - من یه عالمه آت و آشغال خریده بودم فکر کردم حال
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل اول / قسمت هشتم مانده بود وسط همۀ چیزهایی که نمی‌دانست چرا هست و چه کند با بودنشان! میان سردرگمی‌هایش آرشام از واقعیت پرسیده بود، واقعیتی که ناگفتنی بود. سر پایین انداخت و با خودش زمزمه کرد: - مهم نیس! این را گفت و انگار کسی بر گلویش چنگ انداخت و فشرد و بغضی که این چند روز مانده بود را پاره کرد. آب دهانش را قورت داد و چشم گشاد کرد تا خبری از اشک نباشد. آرشام پا به پایش آمده بود و سکوت را شکست: - خوبه! مهم نیست‌ها تو مرام تو سه روز سکوت داره! مرامش؟ کدام مرامش؟ دنیا مگر برای کسی مرام هم گذاشته است؟ نفسی دردمند کشید و گفت: - راس میگی؛ هیچ اتفاقی نیست که مهم نباشه، هیچ چیزی نیست که بی‌اثر باشه، همه چیز یه اثری داره فقط ما از بس که دیده بودیم برامون عادی شده بود، زشتی رو زشت نمی‌دیدیم. تن صدای غم‌دار جواد حال آرشام را خراب می‌کرد. . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان