••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل نهم / قسمت چهلوسوم
و حالش خراب بود و برای آرشام و علیرضای دیوانه و وحیدِ پشیمان از اشتباهات زیاد و دیگر خانه برایشان تنگ شده بود و اتاقشان مثل یک زندان بهترین لذت بود!
اجبار نبود و خودشان خواهانش بودند!
نگاه جواد ماند روی مصطفی که حس میکرد آرامشی دارد حسرتبار!
حسرت همه دنبال آرامش مصطفی بود!
و مهدوی که شده بود آینه!
داشت هرکس را نشان خودش میداد؛
خودت کردی…
خودت ساختی…
خودت خواستی…
روی زیلوی کف حیاط مهدوی و چند دقیقهای سر به مُهر گذاشت، قامت که راست کرد رفت سمت اتاق،
کتری آبجوش با استکانها پشت در بود.
مصطفی جنبید و کتری را برداشت و همراه مهدوی شد.
خواب از سر همه پریده بود اما انتظار داشتند که مهدوی تعارف بزند تا در هوا شیرجه بزنند سمت رختخوابهایشان،
مهدوی بیخیالتر از این حرفها بود اما؛
- آبجوش و عسلتون رو بخورید، بریم!
- بریم؟
- وحید!
- آقا منظورم اینه که چهقدر خوبه که بریم!
جواد ترجیح میداد در پازل مجهول مهدوی یک تکۀ تکرنگ باشد که هرجا خواست قرارش بدهد و بردارد تا جای درستش پیدا شود
اما آرشام بیحوصلهتر از این بود که بخواهد بداند و
علیرضا در فکر اینکه آبجوش تبدیل به چای میشود یا نه که استکان آبجوش و عسل مقابلش یعنی نه!
هنوز از گلویشان پایین نرفته بود که مهدوی پرسید:
- میتونیم طلوع رو بالای کوه باشیم، میتونیم اینجا باشیم!
مصطفی میدانست استراتژی مهدوی چیست، قبل از اینکه بچهها اشتباه کنند جواب داد:
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
ساحل رمان
•• ریاضیت خوبه؟👀
••
هیچ خبر دارین ما یه PDF چهل و دو صفحهای از کتاب #رنج_مقدس رو تو کانال داریم؟!😎🤌🏼
بفرمایید، نوش جان!🤝
هدایت شده از نمکتاب
ماه صفر بدون بلا بگذرد انشاءالله با صدقهای که میدهیم.
امشب شب اول ماه است این ماه زیاد صدقه بدهید
6104337338149907
"روی کارت بزنید کپی میشود"
خیریه زمزم کوثر ولایت
ارسال فیش واریزی👇🏻
📩¦ @p_namaktab
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل نهم / قسمت چهلوچهارم
- آقا هرچی شما برنامه ریخته باشید خوبه!
بگید کوه، میگیم کوه.
بگید دشت، میگیم دشت.
بگید اینجا، میگیم اینجا...
و با چشم به همه فهماند که همین رمز موفقیت است.
مهدوی نگاهش را در آسمان پرستاره چرخاند و کمی طولانی باقی نگه داشت.
همراه صورت او که رو به آسمان بود، چشمان همۀ بچهها هم روی آسمان و ستارهها چرخید.
صدای استکانهای خالی که مهدوی آهسته گذاشت توی سینی بلند شد:
- پس تا من صبحونه رو تحویل بگیرم بپوشید بریم کنار چشمه!
در سکوت سحر گذشتن از کوچه پس کوچههای باریک روستا که خاکی بود و اصالت انسان را نشانش میداد لذتی مضاعف داشت.
صدای سنگریزههای ریز و درشت کف کفشهایشان انقدر بدیع بود که همهشان بخواهند ساکت باشند و گوش کنند به این صدا.
رسیدند و چشمه، چشمه میماند اگر مهدوی میگذاشت!
جاریاش کرد روی بچهها!
خُنکای اول صبح و خُنکای خیسیِ لباسها،
خواب را که پراند هیچ،
وادارشان کرد برای گرم شدن،
چوب خشکهای اطراف را جمع کنند و آتش درست کنند و البته چای آتشی هم ماند برایشان!
اگر آرشام میگذاشت:
- آقا، جون میده با این ذُغالا قلیون چاق کنی!
مهدوی ریز نگاهش کرد:
- قلیون؟
آرشام خیالاتش را مرور میکرد و خودش هم میدانست با واقعیت فاصله دارد،
اما با این خیال خو گرفته بود، کمی مکث کرد و گفت:
- آقا یه آرامش حداقلی میده لامصب، میگن خستگی رو همهجوره میبره.
مهدوی نمیخواست چیزی را به بچهها تحمیل کند،
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
خیالِ خالِ تو با خود به خاک خواهم برد؛
که تا ز خالِ تو خاکم شود عَبیرآمیز...🌬
.
#حافظ
@SAHELEROMAN | #شعریجات
هدایت شده از ساحل رمان
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل نهم / قسمت چهلوپنجم
میدانست تا خودشان نخواهند، بررسی نکنند و متوجه نشوند، سخت کاری را انجام میدهند یا سخت ترک میکنند، راحت پرسید:
- این فایدهشه؟
-چه میدونم آقا!
آره دیگه،
ما که از در و دیوار بدبختی داریم این یکی رو حیفه نداشته باشیم.
مصطفی که داشت شاخه خشک شدۀ درختی را به زحمت تکه تکه میکرد نتوانست ساکت بماند:
- فیلم و موسیقی هم که میگی حالت رو خوب میکنه.
جواد شاخه را از دست مصطفی گرفت و گفت:
- حال که با هیچی خوب نمیشه!
آرشام جواب داد:
- آدمِ و آزادیش دیگه،
بزرگترامون خودشون هرکاری هوس کردن انجام دادن،
نوبت ما که رسیده یادشون افتاده ما رو تربیت کنن،
بعضیها هم برعکسن،
خودشون نتونستن به بعضی خواستههاشون برسن ما رو کردن عروسک عقدههاشون!
نسل سوخته نکنن ما رو دیگه درخواستی نداریم!
علیرضا اما هنوز درگیر لباس خیسش بود و حال خوشش و نمیخواست با مرور هر چه که دور ریخته بود حال خوش این روزهایش را از دست بدهد،
خیره به رقص آتش گفت:
- ما دنبال خوشی و آرامشیم، آزادی اونا حرف مفته و اسیریه!
مهدوی چوبها را میان آتش گذاشت و کمی درستشان کرد تا بتواند سیبزمینیها را هم بگذارد که آرشام گفت:
- البته همون به اصطلاح آزادی هم هممون رو به فنا داد!
وحید خندید و گفت:
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
دست بردم كه كشم تير غمش را از دل؛
تير ديگر زد و بردوخت دل و دست به هم...💘
.
#وصالشيرازی
@SAHELEROMAN | #شعریجات
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل نهم / قسمت چهلوششم
- شده مثل علم بهتر است یا ثروت زنگ انشاء!
آزادی بهتر است یا محدودیت!
اما آقامهدوی این خُنکی و این آتیش برای من بلال رو طلب میکنه!
اگه بلال بود تموم بود!
مصطفی با چوبی که دستش گرفته بود ذُغالها را زیرورو کرد و گفت:
- آقا ماها خواستههامون برای همین لحظه نیست، اگه هوس میکنیم حتماً قبلاً مزه چشیدیم یا تبلیغ شده و دهنمون آب افتاده و لذتش رو بردیم!
قبول دارید که یه کم سخته تَرک اون چیزی که بهش اعتیاد پیدا کردی؟
مهدوی تنها سرش را تکان داد و چیزی نگفت،
آرشام لبی جمع کرد و گفت:
- اهالی ما خیلی توی قِیدوبند نیستند،
هرچی توی خونه بوده،
توی موبایل و ماهواره بوده همون شده روال!
دیگه درست و غلط مهم نبوده و نیست!
- امکان نداره درست و غلط مهم نباشه،
اگه یه چیزی برای اهالیتون درست باشه عکسش میشه غلط!
اعتقاد همینه دیگه،
اندیشهت همون شده، اخلاقت هم روی همون رفته جلو،
مُزخرف شده!
آرشام حرف علیرضا را شنید و گفت:
- درود و بدرود!
وقتی توی بغل این تیپ فکری بزرگ میشی، خب شبیهشون میشی!
وقتی این وقتیها هست و بقیۀ وقتیهای دیگه...
توقع داری من چی بشم؟
همون میشم که شدند!
مصطفی آستینش را به زور تا روی انگشتانش پایین کشید و دسته کتری را گرفت،
از گرمای آتیش صورت عقب کشید و همانطور که استکانها را پر میکرد گفت:
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
#نویسنده_نوشت
سلام و نور
خوشحالم که هستید و قوت میدید به انگیزههای من.
اربعین نزدیک است و من و دوستانم هر سال یه سری کتاب نذری همراه میبریم در مسیر و هدیه میدیم.
اگر دلتون خواست که شما هم در این ثواب شریک باشید این شمارهای کارت رو داشته باشید.
البته میتونید دیگران رو هم دعوت کنید به این کار زیبا.👇
6104337338149907
یه کار دیگه هم پیشنهاد میکنم که هر کسی عازم است یک کتاب به نیت حضرت ابوالفضل همراهش برداره، بعد از اینکه خوند هدیه بده به نفر بعد، خیلی فرصت زیاد داریم در مسیر و مرز و موکبها برای مطالعه.
اگر کسی از کتابهای من نذر کنه و بخواد با چهل درصد تخفیف براش ارسال میکنیم.
دوستتون دارم .
شکوریان