انس با صحیفه سجادیه
طرح #برداشت_من هفته 32 از عبارات نورانی #صحیفه_سجادیه 👌صفحه ی ویژه اعضا در روزهای #جمعه ✳️ عبارت
👆 با تشکر از همه دوستانی که در این بحث ما مشارکت داشتند
#دعا_بیستم_8 در این دسته از فرازهای دعا که از«واجعل لی یدا...»شروع می شود،امام سجاد علیه السلام،گویا قدرت خدا را به رخ می کشد.خود را متصل به این قدرت می داند.
شاید مناجات میکند که:خدایا من بر سر عهد و پیمان بندگی هستم پای تو می ایستم،تا به تو متصل شوم.....توهم که معلوم است پای عهد خود هستی...«ومن اوفی بعهده من الله»پشتوانه من باش و به من توانایی عطا کن تا دروغ آن کس که در مورد من بدگویی میکند ،آشکار سازم.
روایتی از امام صادق علیه السلام هست «...به کسی که به تو بد می گوید،بگو اگر این صفت که به من نسبت دادی درمن هست،خدا مرا بیامرزد،واگر در من نیست،خدا تو را بیامرزد»
و مرا از شر کسانی که تهدیدم می کنند،سلامت بدار.
رسول خدا صلی الله علیه وآله می فرماید«کسی که نظر تندی به مؤمنی بیفکند که او را بترساند،خداوند او را در روزی که سایه و پناهگاهی جز سایهٔ او وجود ندارد،می ترساند»
خدایا امام عصر (علیه السلام)ازبدخواهان در امان بدار.
هر کسی را عشق لیلایی به صحرا می کشد
من که سر گردان کوی اکبرت هستم حسین
(علیه السلام).
در جوامعى كه حكام مستبد و زورگو فرمانروا هستند و منويات خائنانهى خويش را بىچون و چرا به موقع اجرا مىگذارند، مردم از حق و عدالت محروماند و چون قدرت دفاع از خود ندارند، ناچارند كه بيدادگريها را تحمل كنند و به مصائب و بلايا تن دردهند. اگر افراد آزرده و شجاعى در گوشه و كنار وجود داشته باشند كه بتوانند در مواقعى به جبار خائن اعتراض كنند و مردم را به تخلف و سرپيچى از اوامرش تحريك نمايند، حكومت وقت با تهمت و افترا، عيبجويى و دشنامگويى، و از هر راه ديگر كه ممكن شود مىكوشد تا آن عناصر شريف را بدنام نمايد، قدر و منزلتشان را از ميان ببرد، و سخنانشان را از اثر بيندازد. على (ع) و ديگر ائمهى معصومين در طول حكومت معاويه و ساير حكام بنىاميه و بنىعباس با اين گرفتارى مواجه بودند و به صور مختلف مورد هتك و اهانت واقع مىشدند. يك روز معاويه على (ع) را به قتل عثمان متهم نمود و مردم را به نام خونخواهى بر ضد آن حضرت تحريك كرد، روز ديگر مردم را نسبت به سب على (ع) وادار نمود و بدگويى و اسائهى ادب نسبت به آن حضرت را در منابر و مجالس معمول ساخت و آن را از وظايف عبادى خطبا و مردم به حساب آورد و مامورين دولت و عموم مردم را در اجراى اين دستور اكيدا مكلف و موظف ساخت.
روزى وليد بن عبدالملك به فرزندان خود گفت: من پيوسته مىشنيدم كه اصحاب ما و خاندان ما على (ع) را سب مىكنند و فضايل و كمالات آن حضرت را دفن مىنمايند و مردم را به دشمنى با آن جناب وامىدارند، اما اين كار برخلاف انتظار اصحاب ما موجب مىشد كه على (ع) به دلها نزديكتر شود و آل اميه از دلها دورتر و كار دفن فضايل على (ع) و بىخبر نگاهداشتن افراد عالم و تحصيلكرده از مراتب كمالات آن حضرت به جايى رسيد كه احدى جرئت نمىكرد حديثى را در مجالس از على (ع) نقل كند و از آن حضرت اسم ببرد و ناچار بود بگويد: يكى از اصحاب رسول خدا حديث نموده است، يا بگويد مردى از قريش حكايت كرده است، و بعضى مىگفتند: پدر زينب حديث نموده است.
دشنامگو و سب مسلمان
دو روایت از پیامبر اکرم ص :
*سب كنندهى مومن مانند كسى است كه در پرتگاه هلاكت قرار گرفته است.
*دشنامگويى به مسلمان فسق است و جنگ با او كفر.
معاويه برخلاف دستور رسول اكرم هم على (ع) را سب نمود و هم با آن حضرت جنگيد و در نتيجه مشمول هر دو قسمت حديث پيمبر گرامى قرار گرفته است.
در مقابل اعمال نارواى معاويه به روش اسلامى و الهى على (ع) توجه بنماييد:
على (ع) شنيد كه بعضى از اصحابش در ايام جنگ صفين اهل شام را سب مىكنند. فرمود: ميل ندارم شما در جمع دشنامدهندگان باشيد و اگر اعمال اهل شام را بگوييد و متذكر حالشان بشويد از نظر سخن شايستهتر و از جهت عذر، رساتر است، شما به جاى سب بگوييد: خدايا! ما و آنان را از ريختن خون يكديگر مصون و محفوظ دار، خدايا! بين ما و آنان اصلاح برقرار نما و آنها را از گمراهى به هدايت سوق ده تا جاهل، حق را بشناسد.
معاويه بن ابىسفيان و آل اميه علاوه بر نسبتهاى دروغ و خلاف واقع به على (ع) و سب و دشنام آن حضرت در مجالس، و همچنين دفن نمودن فضايل آن جناب، به خيانت بهتآور دگرى دست زدند و با تبليغات خائنانهى خود، بخصوص در منطقهى وسيع شام، وابستگى و قرابت على (ع) و حضرت صديقهى اطهر و فرزندان معصومشان را با رسول گرامى پنهان داشتند و هويت آنان را در افكار عوام مردم به گونههاى مختلف ترسيم كردند و به مردم فهماندند كه تنها اهلبيت رسول خدا و وراث آن حضرت بنىاميه هستند و از اين راه، خود را جانشين بحق پيشواى اسلام معرفى نمودند و تحت اين عنوان مقدس، جنايات بزرگى را مرتكب شدند و اين تبليغات خائنانه و خلاف واقع همچنان جريان داشت تا با انقلاب بنىعباس، كاخ ستمكارى بنىاميه فروريخت و دروغ آنان آشكار گرديد.
مسعودى، مورخ نامى، از قول يكى از برادران تحصيلكرده و عالم خود نقل مىكند كه مىگفت: روزها با جمعى مىآمديم، در نقطهاى مىنشستيم، و دربارهى ابوبكر و عمر و على (ع) و معاويه مناظره مىكرديم و گفتههاى اهل علم را در اين باره نقل مىنموديم. چند نفر عوام مىآمدند، نزديك ما مىنشستند و سخنان ما را استماع مىنمودند. روزى يكى از آنان كه عقل بيشتر و ريش بلندترى داشت به ما گفت: چقدر دربارهى معاويه و على و فلان و فلان سخن مىگوييد، از او پرسيديم شما در اين باره چه مىگوييد؟ گفت دربارهى چه شخصى مىپرسيد، مقصودتان كيست؟ گفتم على (ع). گفت مگر نه اين است كه او پدر فاطمه بود، پرسيدم فاطمه كيست؟ گفت: عيال پيغمبر اسلام، دختر عايشه، و خواهر معاويه. پرسيدم قصهى على (ع) به كجا انجاميد؟ گفت: در غزوهى حنين كشته شد.
سپس مسعودى مىگويد:
عبدالله بن على از افسران بنىعباس بود و براى كشتن مروان حمار، آخرين خليفهى اموى، به شام وارد شد. او جمعى از شيوخ اهل شام را كه صاحب ثروت و رياست بودند و غير از سپاهيان شام به حساب مىآمدند تحت الحفظ نزد ابوالعباس سفاح فرستاد. اينان در حضور ابوالعباس سفاح قسم ياد كردند كه ما براى پيمبر گرامى اسلام قرابت و اهلبيتى كه وارث او باشند جز بنىاميه نمىشناختيم تا شما عهدهدار امر خلافت شديد و زمام امور را به دست گرفتيد.
نه تنها اهلبيت رسول گرامى براى مردم شام ناشناخته بودند، بلكه عدهى زيادى از مردم كوفه نيز از اين امر آنچنان كه بايد آگاهى نداشتند و اهلبيت را به خوبى نمىشناختند. متجاوز از چهل سال بر اثر تبليغات خائنانهى بنىاميه، سب على (ع) در مجالس، معمول بود و گويندگان خودفروخته در منابر به حضرتش دشنام مىگفتند و فرزندان معصوم آن حضرت نيز از اين جسارت و اسائهى ادب مصونيت نداشتند. عمر بن عبدالعزيز كه به مقام خلافت رسيد تصميم گرفت از سب آن حضرت جلوگيرى نمايد. تصميم خود را به موقع اجرا گذارد و به تمام مامورين دولت، در سراسر كشور، دستور داد اين مهم را عملى نمايند و بر اثر اين تصميم، رفته رفته، سب على (ع) در مجامع و منابر متروك گرديد. واقعهى دردناك عاشورا و اسارت امام سجاد (ع) و ساير اهلبيت رسول گرامى در خلال آن چهل سال صورت گرفت.
خطبههاى نافذ امام سجاد و حضرت زينب در نقاط حساس كوفه و شام بخصوص در مسجد اموى و مجلس يزيد مردم را به مقدار قابل ملاحظهاى از حقيقت امر و خيانت آلاميه آگاه نمود و مكر آنان را كه مدعى قرابت نزديك با پيغمبر بودند و خويشتن را وارث بحق پيشواى اسلام مىخواندند آشكار ساخت و بر اثر نشر آن سخنان، سب و دشنام در داخل كوفه و شام تقليل يافت.
امام سجاد (ع) : و تكذيبا لمن قصبنى.
بار الها! مرا از نيرويى برخوردار فرما كه بتوانم عيبجويى و دشنامگويى بدخواهان را تكذيب نمايم.
مقصود امام از اين تكذيب نه آن است كه به مردم بفرمايد آن گفته ها دروغ است، بلكه هدف آن حضرت اين است كه خداوند موجباتى را فراهم آورد كه بتواند حقايق امر را براى مردم بيان كند و شنوندگان را به دروغ بودن آن تبليغات خائنانه واقف سازد تا مردم بدانند كه سب و دشنامشان گناه بوده و از عمل خود پشيمان شوند و از آن پس خويشتن را به آن گناهان آلوده ننمايند. اين موفقيت در سفر كوفه و شام نصيب آل رسول (ص) گرديد و موجب شد كه زن و مرد در مواقع مختلف گريستند و از اعمال خود ابراز شرمندگى نمودند. آنجا كه حضرت زينب در آغاز خطبهى كوفه به مردم فهماند كه او دختر پيمبر اسلام است كه با شما سخن مىگويد.
وقتى ام كلثوم فرمود: ان الصدقه علينا محرمه، و به زن صدقه دهنده فرمود: ما فرزندان پيمبريم.
سخن امام سجاد (ع) در مسجد شام با حضور يزيد:
امام سجاد (ع) قبلا از يزيد خواسته بود كه روز جمعه منبر برود و يزيد پاسخ مثبت داده بود. روز جمعه فرارسيد. مرد منحرفى را امر نمود كه منبر برود، به حضرت على و حضرت حسين عليهماالسلام بدگويى نمايد. او منبر رفت و هر چه خواست در اين باره گفت. سپس امام (ع) استيذان منبر نمود. يزيد كه از وعده ى قبلى خود پشيمان شده بود اجازه نداد. مردم شفاعت نمودند پذيرفته نشد. سپس فرزند يزيد كه سن كمى داشت در مقام تقاضا برآمد و گفت: پدر! اين شخص چه كارى را مىتواند با خطبهى خود انجام دهد، اجازه بده. يزيد گفت: اينان وارث علم و فصاحت اند و من مىترسم از سخنرانى او فتنهاى به ضرر ما برپا شود. سرانجام اجازه داد و حضرت سجاد (ع) منبر رفت. پس از حمد خداوند و ذكر ازلى و ابدى بودن ذات مقدسش به معرفى خود پرداخت و قسمت اعظم سخنان آن حضرت اين بود كه به حضار بفهماند كسى كه با شما سخن مىگويد فرزند حضرت محمد بن عبدالله رسول گرامى اسلام است تا بر مردم آشكار شود كه بنىاميه به دروغ خود را اهلبيت و وارث پيشواى اسلام خواندهاند.
امام سجاد (ع) در مقام معرفى خود تنها به اسم نبى اكرم اكتفا نكرد، بلكه بعضى از آيات قرآن شريف را كه در امر معراج نازل شده و همه مىدانستند كه مربوط به شخص نبى اسلام است خاطرنشان ساخت و فرمود:
انا ابن من اسرى به الى المسجد الاقصى، انا ابن من بلغ به الى سدره المنتهى، انا ابن من دنى فتدلى، فكان قاب قوسين او ادنى، انا ابن من اوحى اليه الجليل ما اوحى.
خلاصه، پس از ذكر پارهاى از مميزات و اوصاف آن حضرت فرمود:
انا ابن الحسين القتيل بكربلا، انا ابن على المرتضى، انا ابن محمد المصطفى، انا ابن فاطمه الزهراء.
من فرزند حسين قتيل كربلايم، من پسر على مرتضايم، من پسر محمد مصطفايم، من فرزند فاطمهى زهرايم.
وقتى سخن امام (ع) به اينجا رسيد صداى شيون و گريهى شديد مردم بلند شد، يزيد احساس فتنه و آشوب كرد، به موذن گفت برخيزد براى نماز اذان بگويد. امام كرسى سخن را ترك نفرمود، وقتى موذن به اسم مبارك رسول اكرم رسيد، امام سجاد عمامهى خود را از سر برداشت و به موذن قسم داد كه ساكت شود. سپس از روى كرسى خطابه متوجه يزيد شد و فرمود: اين محمد جد توست يا جد من است، اگر او را جد خودت بدانى همه مىدانند دروغ گفتهاى، اما اگر او را جد من بدانى از تو مىپرسم چرا فرزند او را كشتهاى و چرا اموال اهلبيت را به غارت بردهاى و چرا خانوادهى پيغمبر را اسير گرفته و گرد بلاد گرداندهاى؟ يزيد اوضاع و احوال را خطرناك ديد و به موذن فرياد زد اقامهى نماز را بگويد.
در اين موقع از مردم كلمات خشمآلود شنيده مىشد و صداهايى همانند لهيب آتش به گوش مىرسيد، بعضى نماز خواندند، بعضى نماز نخواندند و متفرق شدند.
حضرت زينب عليهاالسلام براى يزيد پيام فرستاد كه موافقت كند براى حسين بن على عليهماالسلام مجلس ماتمى تشكيل دهد، موافقت نمود، هفت روز مجلس عزا ادامه داشت و هر روز عدهى زيادى از زنان شام در مجلس شركت مىكردند، مجموع جريانها زمينهى هيجان در مردم آماده نمود، مىخواستند به خانهى يزيد هجوم برند و او را به قتل برسانند. مروان از اين تصميم آگاهى يافت، براى يزيد پيام فرستاد كه ماندن اهلبيت در شام به صلاح نيست، وسايل حركتشان به حجاز را آماده كن، آماده نمود و آنان را روانهى مدينه ساخت.
معاويه مرتكب گناهى بزرگ و عملى خائنانه گرديد، به على (ع) نسبتهايى دروغ و خلاف واقع داد، سب و دشنام آن حضرت را در مجالس عمومى و منابر پايهگذارى نمود و فرزندان معصوم و بزرگوار آن حضرت نيز از اين بدگويى و بدعت ظالمانه مصون نبودند و كم و بيش مورد اسائهى ادب و تعرض افراد ناآگاه قرار مىگرفتند.
امام سجاد و حضرت زينب عليهماالسلام در سفر كوفه و شام با اين خيانت بزرگ مبارزه نمودند، دروغگويى و عمل ناحق آل اميه را برملا ساختند و آنچنان شد كه مردم به يزيد و آل اميه با چشم كينه و بغض مىنگريستند.
حضرت على بن الحسين عليهماالسلام در پارهاى از مواقع با سخنان ناروا و ظالمانهى بعضى از افراد به طور خصوصى مواجه مىشد و در آن موارد نيز با منطق حكيمانه و اخلاقى به گفتههاى آنان پاسخ مىداد و كذبشان را آشكار مىنمود.
مردى از بستگان امام سجاد در حضور حضرت توقف نمود و به آن جناب ظالمانه دشنام داد و سخنان ناروا گفت. حضرت ساكت بود. پس از آنكه دشنامدهنده از مجلس خارج شد امام به حضار محضر خود فرمود: سخنان آن مرد را شنيديد، ميل دارم با من بياييد تا رد گفته هاى او را از من بشنويد. گفتند: دوست داريم شما بگوييد و ما هم بگوييم. امام حركت كرد و راه منزل او را در پيش گرفت، ولى با خود آهسته مىگفت:
الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين.
آنانكه با حضرت بودند فهميدند امام به مردى كه دشنام گفته با تندى برخورد نمىنمايد و مقابله نخواهد كرد. امام (ع) به در منزل آن مرد رسيد، به صداى بلند فرمود: به او بگوييد كه على بن الحسين آمده، از منزل بيرون بيايد. از منزل خارج شد، در حالى كه آماده شده بود با پيشامدهاى بد روبهرو شود ولى برخلاف انتظارش امام (ع) فرمود:
برادر! تو ساعتى قبل مقابل من توقف نمودى و سخنانى گفتى. اگر گفتههايت در من وجود دارد، از خداوند طلب عفو و بخشش مىنمايم، و اگر گفتههاى تو در من نيست، خداوند ترا مشمول عفو و غفران خود قرار دهد. مرد پيش آمد و بين دو چشم امام را بوسيد و گفت: بلى من چيزهايى گفتم كه در شما نيست و خود من به آنچه گفتم شايستهترم.
و تكذيبا لمن قصبنى.
بار الها! مرا از نيرويى برخوردار فرما كه بتوانم عيبجويى و بدگويى بدخواهان را تكذيب نمايم.
اين نيرويى اعطايى خداوند بود كه امام سجاد را در سفر كوفه و شام موفق به آشكار نمودن دروغ بنىاميه نمود، و از نيرويى برخوردار ساخت تا در مقابل شخص جسور به گونهاى عمل كند كه او به پاكى امام و دروغ بودن گفتههاى خويش اعتراف نمايد.