eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸🇮🇷 ˓
7.6هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
2هزار ویدیو
142 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
پنج شنبه 🥀🥀🖤 به یاد مسافران بهشتی، تمام سفرکرده ها..... پدران و مادران آسماني، پدر بزرگ ها و مادربزرگ ها ی بهشتی وهمه درگذشتگان🥀 بخوانیم فاتحه و صلوات پروردگاراتمام اسیران خاک راببخش و بیامرز🥀🥀🖤
ادمین های عزیز هرکس نمیتونه فعالیت کنه بیاد پیوی بگه
تا ادمین جدید بگیرم
شهید عباس بابایی
وقتـ نمازهـ من برمـ نمازـ حرم🍃♥️ دوستانـ لینک کانالو پخش کنید🦋 محفل داریم ساعت11شب✨✋🏾 از بین الحرمین❤️ @hosaunginm313
و عکس هایی که دیگر تکرار نمیشود(: 🇮🇷|‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌@sajad110j|
َ "مقام شامخِ حقیقی زن" امام خامنه ای: اگر بتواند زنان را با الگوی اسلامی تربیت کند - یعنی الگوی زهرایی، الگوی زینبی، زنان بزرگ، زنان باعظمت، زنانی که می توانند دنیا و تاریخی را تحت تأثیر خود قرار دهند - آن وقت به مقام شامخِ حقیقی خود نائل آمده است. ۱۳۷۶/۰۷/۳۰ 🇮🇷|‎‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌@sajad110j|
🙃🍃 قهربودیم☹️ درحال نمازخوندن بود نمازش که تموم شد ؛ هنوز پشت به اون نشسته بودم کتاب شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن😍 ولے من باز باهاش قهربودم!😒☹️ کتابو گذاشت کنار بهم نگاه کرد و گفت: غزل تمام ؛ نمازش تمام ؛ دنیـا مـات ؛ سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!🙄 بازم بهش نگاه نکردم☹️ اینبارپرسید: عاشقمی؟🙄 سکوت کردم گفت: عاشقم گر نیستے😓 لطفی بکن نفرت بورز😬 بےتفاوت بودنت😕 هرلحظه آبم مےکند😞 دوباره با لبخند پرسید:😊 عاشقمی مگه نه؟؟🧐🤨 گفتم: نـه!!😑 گفت: لبت نه گوید و پیداست مے گوید دلت آری🙄😋😅 که این سان دشمنے یعنے که خیـلے دوستـم دارے😍😅😉 زدم زیرخنده😅 و روبروش نشستم ؛ دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقد آرامش بخشه... بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم خداروشکرکه هستے😍💞 همسر 🌱|‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌@sajad110j|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خانم خبرنگار وآقای طلبه💗 پارت٢٢ با احساس چکیدن آب روی صورتپ چشمامو باز کردم... نور چشمامو اذیت میکرد... دوباره بستمشون... مامان: وای چشماشو باز کرد بچم فاطی: مامان فاطمه منکه گفتم چیزیش نیست زیادی کار کرده امروز عادت نداشته حالش بد شد نگران نباشید حاج خانوم: ای وای خدا مرگم بده تقصیر ما شد بخدا بد موقع مزاحم شدیم. مامان: نگید تورو خدا این حرفارو فاطمه راست میگه این اثرات خستگیه شما بفرمایید بریم تو پزیرایی چشمامو باز نکردم تا لحظه ای رفتن بیرون از اتاقم فقط فاطمه موند فاطی: چشماتو بازکن آبجی جونم با صدایی از ته چاه میومد گفتم : چراغو خاموش کن فاطمه... چشمام اذیت میشه... فاطمه بلند شد و چراغو خاموش کرد و روی تخت کنارم نشست... فاطی: فائزه... آبجی... خودتو داری داغون میکنی _محمدجواد کجاست... چرا نیومده فاطی: گفتن آقا رفته اردو جهادی... _لعنتی... لعنتیییی.... خیلی نامردی زدم زیر گریه و هق هق میزدم... فاطمه منو تو بغلش گرفت.... فاطی: فائزه... _چیه فاطی: زشته الان خانوادش میگن بخاطر اونا داری اینجوری میکنی... پاشو بریم بیرون _باشه با فاطمه رفتیم بیرون بابا و علی گفتن چیشده فاطمه هم به همه گفت ضعف کرده و خسته شده و این حرفا... ولی تنها کسی که بین اون همه نگاه نگاهش باهام حرف میزد حاج آقا بود... احساس میکردم اون میدونه تو دلم چه خبره...