تبلیغات بلاگری 👀✨
شبانه بلاگری=75T
12ساعته=85T
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
برای تبلیغ بفرمایید ✨
@gomnam19
تخفیف هم میدیم پس جا نمونید 😉
بِسـمِرَبِّنآمَــتْکھاِعجٰآزمیکنَد••
یـٰااُمٰـاهْ🌼••
سلامروزتونمعـطربهنآم
امامصـٰآحِبَالزمٰان؏💛.•
ارباببیاواینجامانده
راباخودببرمارابهاشتباهشبیکربوبلاببر:) 💔
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
میخواستن در خیابان های تهران دیسکو بزارن
خیابان های آمریکا شد نماز خونه 😂
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
خَـندِهاَشحَـتـی
یَـهـودیراهِـدایَتمیـکُنَـد؛✨🕊
مَـدَححِـیـدَر . .
راهَـمیـنجُـملِهکِفـایَـتمیـکُنَـد..!(:"
- #یٰاامَیرالمومِنین -
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تواب💗 #پارت۱۴۴ همون طور که دایی پیش بینی کرده بود... شد منم هم طبق گفته های حاجی و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حرفهای حاجی رو یادمه
_همیشه قدم اول مهمه
برای توبه و بازگشت باید محکم قدم برداشت بدون تردید.
تصمیم خودمو گرفته بودم دنبال زندگی جدیدی بودم یه زندگی که دیگه ترس و وحشت و خلاف توش نباشه
دنبال آرامش بودم
یه آرامشی که بوی خوشبختی بده
برای همین اراده کردم و خواستم قدم اول رو محکم بردارم باید با خدا حرف میزدم
مگر نه اینکه حاجی میگفت:
خدا گفته بخوان تا اجابت کنم شمارا؟!
منم میخوام برای یک بار هم که شده خدارو صدا بزنم و به اجابتش دلگرم باشم
من جز خدا کسی رو نداشتم
حاجی میگه خدا یار بی کسانه...
یار توبه کارانه...
یارگنهکارانه...
منم میخوام این یاری و دوستی رو پایدارکنم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تواب💗
#پارت۱۴۷
حال دلم از بعد خلوت کردنم با معبودم به قدری خوب بودکه دلم نمیخواست از این حال هوا بیرون بیام...
همون موقع صدای پیامک گوشیم اومد
نگاه کردم سوجان خانم بود
بدون معطلی بازش کردم نوشته بود
_سلام آقا محمد
پدر خواستند در مورد مدت محرمیت باهاتون صحبت کنند.
یک بار ؛ دوبار ؛ سه بار ؛ ده بار حساب کردم
هنوز مونده بود که زمانش تموم بشه
تمام امیدم این بود من بتونم تو این زمان کم دل سوجان رو به دست بیارم ولی حالا...
سرم رو بالا گرفتم و رو به آسمون گفتم:
_الهی قربونت برم نمی شد دو دقیقه حال خوب ما رو خراب نکنی؟
_آخه چرا این قدر حال میگیری ازمن
مگه قرارمون رفاقت و دوستی نبود؟
اول کاری که داری منو ضربه فنی میکنی!
اگر حاجی ازم بخواد مدت محرمیت رو ببخشم
اگر بخواد دخترش بره !!!
خدااایا خودت یه فرجی کن
من میخوامش ...
قربونت برم خدا
پس چرا مهرمو به دلش نمیندازی ؟
مگه نمیگن دل به دل راه داره ؟
پس چرا مهر من به دل سوجان راه نداره ؟
این همه خاطرش رو میخوام عاشق شدم این همه دل خوشم به یه آقا محمد گفتنش بعد حالا داری
دمت گرم خدااا قربون کرمت دستمو ول نکنی که بدجور میخورم زمین
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تواب💗
#پارت۱۴۸
امشب بابا خواست باهم صحبت کنیم
گفت میخواهیم پدر دختری کلی حرف بزنیم
خیلی وقت بود باهم صحبت نکرده بودیم.من دلتگ حرفهای قشنگش بودم
دوتا چای ریختم و از کیک فنجونی هایی که عصر درست کرده بودم برداشتم با چای
می چسبید سینی و برداشتم پشت در اتاق بابام وایستادم...
_ باباجون اجازه هست
در اتاقش رو باز کرد و باروی خوش گفت:
_بفرما سوجان بابا
به به عجب چای کیکی انگاری قراره تا خود صبح حرف بزنیم.
نشست ؛ نشستم.
بابا کتاب صحیفه ی سجادیه ای که در دست داشت رو کنار گذاشت و رو به من گفت:
_باباجون خدا رو شکر همه چیز به خیر و خوشی تموم شد
میخوام بدونم محمد چی میشه؟
بی مقدمه رفت سر اصل مطلب...
سرم رو پایین انداختم و با انگشتای دستم بازی میکردم.
لپهام سرخ شده بوداز سؤال بی مقدمه بابام
_دلت به دلش گره نخورده؟
باباجون نگاههای محمد به تو معنای خاصی داره
تو چی بابا؟
توقع هر حرف و صحبتی رو داشتم جز این یک مورد
برای همین دست پاچه شدم آروم گفتم:
_بابا اون با خلاف...
بابا اجازه نداد حرفم تموم بشه که گفت:
_کجای زندگی قضاوت کردن رو بهت یاد دادم؟
مگر هر عالمی پاک میمونه که هر خلافکاری گنهکار بمونه؟
مگر هرکسی گناه کنه راه برگشتی نداره؟
مگر نه اینکه حُر در آخرین لحظه ها برگشت و پاک شهید شد!
خدا یه در بزرگ داره به اسم توبه
پس هیچ وقت به خلافش نگاه نکن
باباجون بدون قضاوت سیرت واقعی محمد رو درک کن ببین تصمیمت چیه!
من هرچی تو تصمیم بگیری به تصمیمت احترام میذارم...
زندگی خودته خوب فکرهاتو بکن
انگاری با این حرف من باید خودم فکر کنم و تصمیم بگیرم.
پاشدم وبااجازه ای گفتمو خودموبه اتاقم رسوندم
باید به خودم زمان میدادم و کمی در مورد آینده ام فکر میکردم.
باید اجازه بدم تا دلم بیشتر بشناسدش
بابام راست میگه مگه گنهکارا توبه نمیکنند
خدا گفته درتوبه بازه محمد هم که از اول توبه کردو همه چیزو اومد گفت:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تواب💗
#پارت۱۴۹
بازم یک تیپ خفن زده بودم داشتم جلوی آینه به خودم میگفتم:
_نترس آقا محمد توکل کن
خدا خودش هواتو داره سرمو بلند کردمو گفتم خدایا خودت حواست هست دیگه آره رحم کن خدا بعد یک عمری این دل ما عاشق شده خودت کارهامو جفت جور کن
دلم رو به توکل به خدا قرص کردمو راهی خونه ی حاجی شدم.
حاجی و دایی مثل همیشه با روی باز ازم استقبال کردند و با حرفهاشون این دل یخ زدم دلگرم شد
نگاهم دست خودم نبود داشت به همه جای خونه رو سرک میکشید...
دنبال کسی بودم که احتمالا دنبال من نبود
در دل زمزمه کردم سوجان خانم دلتنگم ..
اگر بدونی این دلم ؛ چه قدر دلتنگته !
اگر بدونی ؛ چه قدر دوستت دارم !
اگر بدونی ؛ دلم برای لبخندت ، برای شنیدنِ صدایت چی به روزم آورده !
اگر بدونی ؛ این دلم جز طُ , کسی را نمی خاد !
اگر ...
اگر...
اگر بدونی ؛ میدونم که نمیدونی والا نگاهم این طور خشک نمیشد به در...
اما افسوس که هیچی نمیدونی و این دیوانه ام در انتظار دیدنت دیوانه نشه خوبه...
همینطور داشتم تو دلم برا خودم بدونی ها برای سوجان میگفتم که صدای حاجی افکارمو پاره کرد...
_خب آقا محمد تصمیمت برای آینده چیه؟
با حرف حاجی فکرمو جمع جور کردم و کمی تمرکز کردم
_حالا مگه میشد تمرکز کنم کاش حداقل یک سلامی میاومد میکرد...
_ب...بِ...به
بِسـمِرَبِّنآمَــتْکھاِعجٰآزمیکنَد••
یـٰااُمٰـاهْ🌼••
سلامروزتونمعـطربهنآم
امامصـٰآحِبَالزمٰان؏💛.•
-افتخارمااینهکه . . .
توعصریداریمزندگیمیکنیم
کهقرارهتواوندوره
اسرائیلبهدستما
نابودشه!...🇮🇷😎✌️
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تومیگیرفیقمی . .
توازاونرفیقصمیمیا : ))💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوزشچشـممن
ازلذتزیباییِضریحشماست ؛
خیرهبرتوشـدموپلکزدنیادمرفـت :)
#صلیاللهعلیكیااباعبدالله♥️ .
هدایت شده از جذب تیم هکری
تمام اطلاعات زندگیت در میاد به راحتی !
میدونستی یه چیزی وجود داره به اسم اوسینت که باهاش میشه اطلاعات محرمانه سازمان ها و اشخاص رو در اورد ؟! یعنی خود تو هم کلی شماره و ایمیل و اکانت و .. داری که با اونا میشه به اطلاعات کل زندگیت رسید 😐
حالا از این علم در ارگان های امنیتی و خبرنگاری و شرکت های بزرگ و.. داره ازش استفاده میشه .
اونایی که میخوان در آینده یه افسر اطلاعاتی جنگ نرم باشن بیان یاد بگیرن 😎 چون قراره چیز هایی رو بدونن که بقیه نمیدونن و جذب بشن در تیم های هکری
میخوای یاد بگیری ؟
بیا اینجا :
@teknicplus
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تواب💗 #پارت۱۴۷ حال دلم از بعد خلوت کردنم با معبودم به قدری خوب بودکه دلم نمیخواس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امید خدا برگشتم سرکار قبلیم و الان تو تعمیرگاه کار میکنم .
_خب الحمدالله
ان شاالله روزی پربرکتی داشته باشی
آقا محمد حقیقت خواستم که این محرمیت...
اسم محرمیت که اومد واای قلبم حاجی انگار خبر نداره از این دلم، دلم امشب سکته نکنه خوبه...
دیگه حرفهای حاجی رو نمیشنیدم مثل اینکه اخر خط بود
باید بهش حق میدادم
سوجان روز اول جواب منفی رو بهم داده بود
این من بودم که تو این مدت با خیالات پوچو خام خودم دلباخته شدم...
_موافقی باباجون ؟
_بله
_ببخشید چی فرمودید؟
_خداخیرت بده مؤمن هوش و هواست کجاست؟
_ببخشید این چند روز هی هواسم پرت میشه... متوجه نشدم شما چی گفتید!
_بابا حرفم اینه حالا که همه چیز به خیر و خوشی تموم شده مدت محرمیت رو هم ببخشی تا هر کدومتون بتونید برای زندگیتون تصمیم بگیرید
آقا محمد نظرشما چیه ؟
دلم میخواست بدون خجالت داد بزنم ایهاالناس به کی بگم
دلم پیش دختر حاجی گیر کرده!
چطور بگم حاجی جون قربونت برم منم پدر ندارم خودت حق پدری به گردنم بزار یک کاری کن این دلم گره بخوره به دل دخترت
نه الان از همون روزای اول ؛ ناخواسته و بی صدا ؛ بدون اینکه بدونم بخواهم فکر کنم عاشق شدم
ولی هیچی نگفتم
فقط سرم رو پایین انداختم بعد مدتی که همه سکوت کرده بودند و منتظر من بودند آروم گفتم باشه حاجی هر چه شما بگید فقط کمی بهم فرصت بدید...
بدون معطلی
بلند شدم و بعد از خداحافظی آرومی که کردم از اون خونه زدم بیرون
بی معرفت از اتاقش بیرون هم نیومد تا حداقل ببینمش...
تا دلگرم بشمو
تلاش کننم تا بتونم نگهش دارم تا بتونم حرف دلمو به حاجی بگم...
که حاجی به مولا علی بدجور خاطرخواه شدم
لعنت...
لعنت لعنت به دلی که بی موقع بلرزه
دلی که حد خودش رو ندونه میشه این !!
ای خدا خوب حالمو گرفتی...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تواب💗
#پارت۱۵۰
تو دلم نور امیدی روشن شد با خودم گفتم محمد ؛ سوجان نیومد بیرون تا حرفت رو بهش بگی ولی با پیامک که میتونی حداقل تلاشت رو بکن پسر.
برای همین سریع گوشیم از جیم بیرون آوردمو و براش تایپ کردم
تایپ کردمو تایپ کردم...
آخر سر پاکش کردم باز دوباره نوشتم و باز دوباره پاکش کردم
سرمو بردم بالا گفتم ای خدا کمکم کن از کجا شروع کنم چی بگم چی بخوام اصلا نمیدونستم گله کنم از بی مهریش یا التماس بکنم...
اینکه بمونه از عشقم بهش بگم یا از کم محلیش...
دلمو زدم به دریاو پیامی رو نوستم و فرستادم
_سلام سوجان خانم
امشب قابل ندونستید حتی از اتاقتون بیرون بیایید!
باشه مشکلی نیست
حرف زیاد هست و من ناتوان
{ فقط نخواه که دست بکشم از تویی که هوای
بی قراریت نفسی برایم نمی گذارد}
خسته از شیفت کاری به اتاق استراحتم رفتم
گوشیم رو چک کردم.
پیام داشتم از آقا محمد!
بعد از باز کردن پیام تیکه به تیکه که پیام رو میخوندم جواب هم میدادم.
_سلام آقامحمد
امشب اصلاً قابل ندونستی حتی سراغی بگیری تابدونی من اصلا خونه نیستم
باشه مشکلی نیست
به تیکه ی اخرپیامش که رسیدم لبخندی رو لبم نشست که این لبخند خستگیم رو از تن بیرون کرد.
انگاری دل من هم دنبال نشونه ای بود
انگار دلم میخواست به دلش اعتماد کنم
تیکه اخرش رو بدون جواب گذاشتم و پیام رو فرستادم.
زیاد طول نکشید که با جوابش خندم بلندتر شد.
در جواب پیامم نوشته بود
_ چشمهام لوچ شد از بس با نگاهم کل خونه رو رسد کردم تا شما رو ببینم
دلم خواست سراغتون رو بگیرم ولی جرأت نکردم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تواب💗
#پارت۱۵۱
_سوجان خانم خواهش میکنم به من فرصت بدید
من نمیخوام آرامشم رو از دست بدم شما آرامش زندگی من هستید.
{من زجهان بگذرم ،وز تو نخواهم گـذشت
ورتو به تیغم زنی،از تو نخواهم برید}
پیام بعدی که بی جواب گذاشتم دیگه خنده نداشت بلکه واقعا جای فکر کردن داشت.
وقتی پیام آخرم رو بی جواب گذاشت دیگه ناامید شدم
امشب دلم خیلی گرفته بود
از این زمانه ؛ از بازی هاش از اینکه بی پروا با دلم بازی کرده بود.
متوجه نشدم چه وقت خوابم برد ولی درعالم خواب کنار حوض مسجد مردی را دیدم در حال وضو گرفتن بود
درسته پشت به من بود انگار پدرم بود
صداش کردم...
انگار نشنید یا شاید بی جواب گذاشت
دنبالش وارد مسجد شدم
مهری برداشت و بالای مسجد قامت نماز بست
قبل از بستن نماز بدون اینکه صدایش کنم نگاهم کرد
این بار لبخندی برلب داشت از جنس محبت
نگاهش گرم بود مثل روزهای بچگیم
خواستم سمتش برم که بیدار شدم
دلم آروم تر بود حس بهتری داشتم
لبخند پدرم را به فال نیک گرفتم
فردا در اولین فرصت مثل همیشه یه شیشه گلاب و چند تا شاخه گل گرفتم رفتم پیششون
درست وسط دوتا سنگ قبر نشیتم و اول با گلاب سنگ هارو شستم بعد هم گل ها رو پرپر کردم و ریختم رو قبرشون و شروع کردم باهاشون صحبت کردن
_سلام بابا ؛ سلام مامان
ببخشید یه مدت کم امدم پسر ناخلفی بود
ولی حالا با خود خدا یه قرار گذاشتم
بابا جون قرار گذاشتم بشم همون پسری که خودت میخواستی امون محمدی که دلت میخواست بدون سیاهی
خدا قول داده سیاهی هارو از رو قلبم پاک کنه درسته آثارش میمونه ولی من تمام تلاشم رو میکنم دیگه تکرارشون نکنم قول دادم بابا هم به خدا هم به شما
راستی مامان یه خبر خوب دارم برات
عروس دار شدی
درست عروست کمی بی مهری میکنه
درسته باهام راه نمیاد
ولی حق میدم بهش تا آقا محمد تورو کشف کنه خیلی راه داره
میشه دعا کنی مثل اون موقع ها که سر جانمازت بدام دعا میکردی دعا کن دلش با دلم کنار بیاد که اگر نیاد دنیای محمدت خراب میشه
صورت خیسم رو پاک کردم
دلتنگ هر دوتاشون بودم نبودشون همیشه آزارم میداد الان بیشتر...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تواب💗
#پارت۱۵۲
خونه رفتن دلم رو آروم نمیکرد
سمت مسجد بودم
تو حیاط مسجد کنار حوض به یاد روجای شیرین زبون وضو گرفتم و راهی شدم
چند روز نماز رو برای خودم تکرار کرده بودم و حالا راحت میتونستم بخونم.
کسی تو مسجد نبود رفتم داخل و اول دورکعت نماز خوندم بعد نشستم و شروع کردم به دردو دل کردن با خدا
خدایی که این روزها حضورش رو تو قلبم احساس میکردم .
نزدیکای ظهر بود باید با پدر صحبت میکردم
از بیمارستان رفتم سمت مسجد
وقتی سراغ بابا رو از حاج محمود گرفتم
گفت که رفته تا خیریه و برمیگرده
رفتم داخل مسجد و نشستم تا کمی خستگیم رو رفع کنم همون موقع صدای آشنایی از طرف مردها میامد
نمیخواستم گوش کنم ولی این صدا برام خیلی آشنا بود وقتی داشت با خدا حرف میزد و میگفت:
_من آدم بد ؛ خودم قبول دارم
تو خوب ؛ من و ببخش...
حالا که من سر تا پا تقصیر رو میبخشی
میشه مهرم رو به دلش ببخشی؟
خدا جون من که کسی رو ندارم جز خودت
خودت گفتی هر چی خواستیم فقط از خودت بخواهیم
خب منم سوجان رو میخوام
زندگیم با بودنش زندگی میشه
من که توبه کردم از هر گناهی
من که به ببخشش خودت ایمان دارم
این محبت رو هم در حق من بکن نگذار از دستش بدم دل که حرف حالیش نیست
گیر کرده پیشش...
خودت یه کاری کن سوجان من رو بخواد
قول میدم تا اخر عمر نوکریش رو بکنم
قول میدم از گل نازک تر به دخترش نگم
خدایاحاجت به مسجد آوردم.
اينبار داشتنش حتمي خواهد بود جانان من...
آخر خدا كه حالم را ديد، خودش در اجابت دعاهايم آمين خواهد گفت!
آروم و بی صدا از مسجد امدم بیرون
همون موقع بابا هم رسید باهم به دفترش رفتیم
_بابا روز اول که آقا محمد از من خواستگاری کرد گفتم نه...
الان نمیدونم چی شده که حس میکنم ....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تواب💗
#پارت۱۵۳
بابا دستی به صورتش کشید و گفت:
باباجون دوتا عشق داریم
یه عشق زودگذر قبل از خوندن خطبه
یه عشق که محکم تر و پایدارتر هست عشقیه که بعد از خطبه تو دل زن و شوهر می افته.
سرم رو پایین انداختم و گفتم:
_پدر جون هیچ وقت فکر نمیکردم یه ازدواج مصلحتی که فقط برای نجات جونم بود به اینجا ختم بشه
چرا بعد خطبه عشق محکم و پایدارتر هست؟
_چون هر نگاه و هر لمس فقط از روی محبت و دوست داشتن هست ولی همین نگاه اگر قبل از خوندن کلام خدا باشه احتمال گناه درش هست پاکی کاملی نداره
باباجون نگاه اگر خطا بره کار خراب میشه
سوجان بابا!!
_بله
_درسته محمد خطا رفت ولی برگشت
مگر نه اینکه خدا گفته توبه کنید من می پذیرم؟
شاید عشقی که خدا تو دل محمد گذاشته هدیه همون توبه ای هست که کرده
سوجان دخترم از اینجا به بعد با خودت هست
فکرات رو بکن به من خبر بده
محمد که غم عالم رو دلش بود اون رو از نگاههای سرگردونش خوندم
شاید بخواد با تو صحبت کنه
_آره بابا پیام داد جواب پیامش رو ندادم
_پیام؟
_بله
پیام گذاشت که ....
_نیازی نیست بگی ؛ ان شاالله که خیره ...
رفتم خونه سر جانماز نشستم و بعد از توسل به خدا به حرفهای بابا فکر کردم لحظه ای تمام حرفهای محمد که تو مسجد خالصانه میگفت رو هم به یادآوردم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تواب💗
#پارت۱۵۴
قرآن را برداشتم استخاره که گرفتم دلم آرام گرفت
دلم جایی حوالی آن طرف پرده ی مسجد مانده بود
شاید اعترافی که با صداقت پیش خدا میکرد از تمام حرفهای عاشقانه برایم زیبا تر بود که این چنین دلم آرام گرفت بود.
گوشی ام را برداشت و بدایش تایپ کردم
_سلام آقا محمد
من نگاه خدا رو برای زندگیمون آرزو دارم امیدوارم اول پدری مهربان برای روجای من باشید بعد همسرم.
بدون تردید فرستادم
دقیقه ای بعد پیامش که آمد لبخندم دو چندان شد به این همه احساس پاک
_سوجان خانم قول میدم اول تکیه گاهی برای روجا بعد همدم و همسفری برای شما باشم.
آرامش من...
در طنینِ خنده های توست که
معنا پیدا میکند .
خنده هایی از جنسِ خاکِ باران خورده ,
شمیم یاس و یاسمن و نکهتِ نسترن ,
که زنده میکند و می میراند و باز زنده میکند,
گویی با هر لبخندت...
خدا به زمین می آید,
تا از روح خودش در کالبد بی جانِ من
بدمد و به عرش بازگردد .
لبخند بزن و سرشارم کن از عشق و از
زندگی و از خودت که...
باران را میمانی.
"پایان"
بِسـمِرَبِّنآمَــتْکھاِعجٰآزمیکنَد••
یـٰااُمٰـاهْ🌼••
سلامروزتونمعـطربهنآم
امامصـٰآحِبَالزمٰان؏💛.•