-نگـٰاههـٰایـمبهضَـریحـش
وبـوسـههـٰایـمازرـٰاهِدوربود...!
#عزیزمحسین♥️🪴
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
- برای ِزیبایۍپروفـٰایلتون 💛؛
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
فکرکن یک شب افطار اینجا باشی ❤️🩹
فکر قشنگیه :)
#ماه_رمضان
#صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تواب💗 #پارت۴۸ بعد از اینکه نیروی کمکی رسید بچه ها مارو به بیمارستان صحرایی منتقل کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تواب💗
#پارت۴۹
_خانمتون چه جوری بهتون بله گفت: ؟
_حاجی با خنده و شوقی ذوقی که تو چشماش موج میزد رو به نازنین کردو گفت:
روحش شاد باشه این سوال منم بود ازش
وقتی بهش گفتم چرا میخوایی به من جواب مثبت بدی گفت:
_من جنگ نرفتم ؛ نمیتونم برم
ولی حالا که توفیق خدمت شده
اونم به شما ؛ چه جور نادیده بگیرم ؟
مگر قلب شما الان با قبل از قطع پاتون فرقی کرده ؟
مهم قلبتونه که یاد خدا رو داره
منم اگر قابل بدونید مشتاق خدمت به شماهستم.
خلاصه که از این کمال آقای با معرفت
با اون خواهر همه چی تمامش چیزی جز این انتظاری نمی رفت.
سالها زحمت من رو کشید خدا اجرش رو با خانم فاطمه ی زهرا سلام الله علیها بهش عطا کنه روحش شاد باشه .
آقا کمال ؛ دایی یا همون مرد مورد نظر ما تا اون زمان داشت در سکوت به حرفهامون گوش میکرد .
نمی دونم چیه این مرد مهم بود که قرار بر کشتنش گذاشتند.
مگر چی باخودش داشت که قرار بود من جونش رو بگیرم ؟
تمام سوالاتی که تو ذهن داشتم ولی جوابی براشون نبود
من حق سوال کردن نداشتم
فقط باید اجرا میکردم
به واسطه ی تهدیدی که هر لحظه برای خانوادم بود مجبور به اجرا بودم و بس...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 تواب💗
#پارت۵۰
بعد از رفتن محمد و خواهرش دایی شروع کرد به صحبت
_حاجی این دونفر از کجا پیدا شدن ؛ یهویی وسط این مسافرت؟
اصلاً تو کجا باهاشون آشنا شدی؟
چه طور بهشون اعتماد کردی؟
پدر با همون لحن آروم و لبخند به لب رو به دایی گفت:
_چرا سخت میگیری برادر من
من و سوجان با این خواهر و برادر تو همین هتل آشنا شدیم و چند باری هم اتفاقی همراه هم بودیم همین ، چیز دیگه ای نیست شما هم بی دلیل نگرانی!
_نمیشه خوش خیال بود حاجی
الان اوضاع زیاد خوب نیست باید احتیاط کرد باید مراقب بود.
حاجی اینقدر زود به همه اعتماد نکن !
همیشه همین بوده و هست کلا عادت داری به همه زود اعتماد میکنی.
_چشم من تسلیمم !
خوبه؟ بیشتر هم مراقب باش !
_چشمت روشن به جمال آقا
فقط نگران بودم خواستم بيشتر احتیاط کنید.
پدر دستی رو شونه ی دایی گذاشت و بهش اطمینان داد که بیشتر مراقب هست و با همون روی خوش خواست که بریم برای استراحت
پاشدیم و راهی اتاق...
در راه از دایی پرسیدم
_دایی جان!
_جان دایی
_الان نازنین شماره و آدرس من رو میخواست تا بیشتر باهم دوست باشیم من نباید بهش بدم ؟
_دایی تا خواست حرفی بزنه پدر پیش دستی کرد و گفت:
_یه شماره وآدرس دادن که سوال نداره بابا !
ان شاالله که دوستای خوبی برای هم باشید.
دایی سری به تاسف تکون داد و رو به بابام گفت:
همین الان گفتی چشم...
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
-🕊!
-
سمت تو از تمامۍ مردم فراری ام
ای با غريب های جهان آشنا، حسـین ...♥️!
#اقااباعبدالله
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حِیـــدَر💛
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
هدایت شده از هیئت لثارات الحسین«ع» مؤسسه قرآن و عترت معراج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_روز_هشتم
•
بـه نـام خـداونـد بـخـشـنـده بـخـشـایـشـگـر
خدایا در این ماه مهرورزی به ایتام، و خوراندن طعام، و آشکار کردن سلام، و همنشینی با اهل کرامت را نصیبم فرما، به عطایت ای پناهگاه آرزومندان؛❣
🌱 به مهرت ای مهربان ترین مهربانان🌱
•
#ماه_رمضان
#هیئت_لثارات_الحسین(ع)
#موسسه_معراج_نور_گلدشت
🌐@Lasarat_Alhossinir
بِسـمِرَبِّنآمَــتْکھاِعجٰآزمیکنَد••
یـٰااُمٰـاهْ🌼••
سلامروزتونمعـطربهنآم
امامصـٰآحِبَالزمٰان؏💛.•
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
-🤍-
-
میگفتوسطشهر
بهیادامامزمانبودن؛هنره
وگرنهتویجمکرانهمهبهیادشونن...👨🦯!
-
#ابااصالح
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
میگم تا حالا فکر کردین؟ اجر روزهدار فقط محدود به اون موقع که گرسنه و تشنه هست، نمیشه
اون لحظات نزدیک به اذان صبح، از همه اجرش بیشتره
وقتی هر کی به یه سمتی میدوه که بخورد و بیاشامد
خدا با ذوق به ملائکه میگه بیاین نگاه کنید چجوری دارن میدوند و میخورن بهم، فقط برای اینکه تسلیم امر من باشند و یک ثانیه از امر من تخطی نکنند
اصلا ماه مبارک رمضان یه جوریه؛ شما بخاطر اینکه ماه شعبان روزه نگرفتی هم، بهت جایزه میدن
جدی میگم
خدا میگه نگاه کنین این بندهای که کل شعبان خواست روزه بگیره، نتونست از خواب پاشه سحری بخوره، ببین از اول ماه مبارک رمضان چجوری سر وقت پا میشه اینو تا دیروز با لگد میزدی نمیتونست پاشه، ولی توی این ماه چون من دستور دادم، ساعت چهار صبح پا میشه دو پرس قرمه سبزی و هشت لیوان آب میخوره؛ لذا بخاطر اون نتونستن و این تونستنش براش ثواب بنویسید
حتی طرف روزه نگرفته، اشتباه کرده، دم افطار روزهدارا افطار میکنن، این حسرت میخوره؛ خدا میگه آخی ببینین بندهام حسرت خورد به اینم یه چیزی بدید بره .
خلاصه در این ماه ما بخوایم و نخوایم مورد رحمت و مغفرت هستیم فقط کافیه لج نکنیم همین
اصلا طرف دلش درد میگیره خدا میگه بنویس
ملائکه میگن خداجان چی رو بنویسیم
یارو دلش خب درد میکنه
میگه وردار قلمتو بنویس این طفلک انقدر سحری خورد دلش درد گرفت
ملائکه میگن بابا خب کمتر میخورد
خدا میگه خب حالا نمیدونسته آپشن ذخیرهی آب فقط مال شتره
ولی در هر صورت چون برای اطاعت از امر من خورده بنویس
مورد داشتیم طرف داشته با خودش شکلک در میآورده خدا گفته بنویس فرشته ها گفتن انصافا دیگه این ثواب نداره
خدا گفته این چون از شدت گرسنگی رد داده براش حسنه بنویسید
جدی میگم رحمت خدا بی انتهاست توی ماه مبارک چون انسان با یک فریضهی طولانی ۲۴ساعته مواجه میشه لایق رحمت دائم میشه
به فرشته ها هم میگه اینقدرم سر روزه دار جماعت با من چونه نزنید روزه دار جماعت خط قرمز منن ، عزیز دل منن
حواستونو جمع کنین اینا تکون خوردن شما فقط بنویسین بعدا خودم یه دلیلی پیدا میکنم که بهشون پاداش بدم.
طاعات شما قبول
التماس دعا
#مزاح
#عین_واقعیت
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
-
پسزخمهایقلبمانچه:)؟
آغوشحسیندرمانمیکند❤️🩹
-
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-
آقایامامحسین؛
سعادتیبهجهانمثلدوستداشتن
شمانیست🫀:)))
#اقااباعبدالله
-
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
-رفیقشمیگفت :
گاهیمـیرفتیهگوشهیِخلوت ،
چفیهاشرومیکشیدرویِسـرش
توحالتِسـجدهمـیموند . .!
بهقولِمعروفیهگوشـهای
خداروگیرمیآورد . .(:
#شھیدمصطفیصدرزاده❤️🩹
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
-♥️
- دلتنگنجف،گوشهنشینوادیسلامعلی؛گمشدهدرصفحاتنھجالبلاغهاش! 🤍.
#شاهِنجــف
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دِلازمَن،دِلبَـریازتـو🥺♥️:)!
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
- برای ِزیبایۍپروفـٰایلتون 💛؛
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 تواب💗 #پارت۵۰ بعد از رفتن محمد و خواهرش دایی شروع کرد به صحبت _حاجی این دونفر از کجا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 تواب 💗
#پارت۵۱
گیج خواب بودم ولی صدای زنگ گوشیم مگه
میذاشت
این چند روز یه خواب درست و حسابی نداشتم کلافه نشستم و دنبال گوشیم بودم به محض پیدا کردنش بدون چک کردن مخاطب تماس رو وصل کردم
_بله
_هنوز که خواابی؟
صدای پراز جیغ و داد نازنین بود که خواب رو کلا پروند
_چیه ؟ چی کارم داری ؟
_پاشوبابافکر کردی اومدی خوش گذرونی که تا این موقع هنوز خوابی؟
پاشو برو دنبال بلیط
_بلیط برا چی؛کجا؟
_بلیط دربست به جهنم!
پاشو برو بلیط برگشت رو بگیر
فقط مراقب باش بلیط حاجی رو هم تو باید بگیری که کنار هم باشیم .
کامل نشستم دیگه خواب شیرین به کل از سرم پرید
_خب اون وقت چه جوری براشون بلیط بگیرم؟
_اون دیگه به استعداد خودت برمیگرده
پاشو زود باش خوابت نبره دوباره!
_نه بابا خوابو که کوفتمون کردی!
حالاهم خداحافظ
بای بای پراز خنده ی نازنین رو دیگه گوش نکردم و قطع کردم.
تو فکر این بودم چه جوری میتونم برای حاجی هم بلیط بگیرم!
آخه نمیگه به تو چه خودم میگیرم؟
ااای خدا عجب گرفتاری شدم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 تواب💗
#پارت۵۲
نه نشستن فایده نداره .
پاشدم لباس پوشیدم و به سمت فضای باز هتل رفتم همین طور که در حال قدم زدن بودم صدای خیلی وحشتناکی من رو شوکه کرد.
گیج فقط به اطرافم نگاه میکردم
صدای چی بود؟
این سوال رو از مردی پرسیدم که پریشون داخل هتل شد.
_داداش بیرون اوضاع خرابه!
_برای چی؟
_مگرخبر نداری؟
دیشب یهویی اعلام کردن بنزین گرون شده!
مردم خیلی عصبی اند ریختن تو خیابونها
این سرو صدا ها واسه همینه
هنوز مرد کنار دستم نرفته بود که حاجی و اون دایی که کمال بود اسمش، هراسون اومدن بیرون
بهشون گفتم داستان چیه و صلاح نیست برن بیرون من و حاجی راهی داخل هتل شدیم ولی آقا کمال گفت: میره بیرون ببینه اوضاع چه طوره
به سالن هتل رسیدیم و کنار حاجی نشستم
دنبال حرفی بودم که بتونم سر صحبت رو باز کنم تا بلیط برگشت رو من بگیرم ولی مگه حرفی پیدا میشد کلافه سرم رو چرخوندم دیدم حاجی به تلویزون نگاه میکنه ...