eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
گفت‌از‌دلتنگی‌بنویس گفتم‌دلتنگ‌ کی ؟ گفت‌: ح ! گفتم‌ح‌مثل‌چے؟ گفت‌بنویس‌ح‌مثل : حسین♥️ حرم🌱 حیات✨ نوشتم... گفت‌جملہ‌بساز ! با‌بغض‌نوشتم : دلتنگےیعنےحسین حسین‌یعنےحرم حرم‌یعنےحیات👨🏻‍🦯
7.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سطح مناظرات سال 92🤦‍♂ فقط اون جواب آقای غرضی آخر کلیپ😂 ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
-
مردم ‎لبنان از آن دسته مردمانی هستند كھ برای امتحان‌های سخت‌ الهی انتخاب شدند و خدا هم قطعاً آنها را کمک خواهد کرد ‹💔› ‹› ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
امام‌رضاازاون‌غمی‌که روی‌سینه‌ات‌سنگینی‌می‌کنه‌خبر‌داره... ‹› ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
قبل از اینکه مردم با او بیعت کنند فرمود : هر کسی را انتخاب کنید من هم به او رضایت می دهم ! در حالیکه از طرف خدا و پیامبرش انتخاب شده بود ؛ [ حق تعیین رهبران جامعه را برای مردم به رسمیت میشناخت ] ‹ امیرالمومنین‌ع ›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•😎🌱•
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
•😎🌱•
جبروتی به سیمای نگار و احدی همچو علی . . حفظه‌الله *
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗به وقت دلدادگی 💗 قسمت 70 ‍‍ صدایش در نمی آمد .آب دهانش را قورت داد -من بدون فاخته می میرم! !!! کمی تکانش داد -هی پسر...آروم باش....هنوز که چیزی معلوم نیست.. فقط اشک ریخت -به پدر و مادرت گفتی با سر جواب نه داد.یک اشک دیگر .....دوباره فرهود تکانش داد -نیما....این چه حالیه مرد.....پاشو پاشو بریم خونه مثل بهت زده ها به روبه رو خیره شد -نه من نمی رم تو اون خونه. من می میرم بدون فاخته... نفس عمیقی کشید تا مانع ریختن اشکش بشود اما تا نام فاخته نوک زبانش جاری می شد بغض لعنتی خفه اش می کرد.دستش را روی گلویش گذاشت -من بدون فاخته چی کار کنم دوباره تکانش داد و به گونه اش زد.به فرهود خیره شد -نیما...پاشو. ..میریم خونه من.....خودتو باید جمع و جور کنی.....اینجوری همون اول راه جا می زنی. ....باید صبور باشی...باید خودتو برای هر اتفاقی آماده کنی انگار اصلا حرفهایش را نمی شنوید -حالا می فهمم وقتی رویا رفت تو چه حالی بودی. ....دلم داره از غصه می ترکه....دارم خفه میشم بازویش را گرفت و بلندش کرد -پاشو ... پاشو بریم خونه با رخوت از جایش بلند شد.پاهایش توان حرکت نداشت.آه ...فاخته عزیزش .....چقدر عمر خوشبختیها کوتاه است.....فاخته هم فهمیده بود که آنطور آشفته بود....نیما داشت از پا در می آمد وای به حال فاخته!!!!! * همینجور نشسته بود روی مبل و به یکجا خیره شده بود .فرهود هم در سکوت فکر می کرد.هر از گاهی هم به نیما نگاه می کرد که همانطور خشک شده بود -نیما چشمان اشکبار را به فرهود دوخت -حرف بزن لال شده بود چه حرفی....خدا با بیرحمی داشت عشقش را می گرفت -تاوان اشتباهاتم خیلی سنگینه ناراحت اخم کرد -چه ربطی داره....چرا این حرفو می زنی -پس چی؟!بین این همه آدم چرا فاخته....دکتره خودش گفت این نوع سرطان معمولا در میانسالی بیشتره...پس چرا سراغ فاخته اومده -اینهمه جوون و بچه و ریز و درشت الان بیماریهای عجیب و غریب دارن. ..نباید اینطوری فکر کنی.....تو یه برادر جوون از دست دادی...دیگه بهتر می دونی مرگ و زندگی دست خداست -داره از دستم میره..... سریع اشکش را پاک کرد... -نمی تونم باهاش روبرو شم ...من....من طاقتش ندارم نگاهش کرد....درمانده بود -نیما!!!!یعنی چی طاقتش رو نداری.....فاخته به کمک تو...به ...به بودنت نیاز داره چنگ در موهایش زد.فایده نداشت ... درد وحشتناک سرش چشمانش را هم تار کرده بود.امشب دل نازک شده بود و دائم اشکش می آمد -وقتی به شیمی درمانی برسه......وای فرهود!طاقت نمی یاره فاخته ...خیلی سخته رفت و کنارش نشست -توکلت به خودش باشه...به همون بالاسری. ..هر چی مقدر کرده همونه....فقط پیشش باش به چشمان کبود فرهود نگاه کرد -باید اول برم پیش مامان و بابا....باید بفهمن چه خاکی تو سرم شده...فاخته باید سریع عمل بشه . ....بعدش می بر مش خونه بابا اینا.....دکتره نگفت چند وقت زنده می مونه.....می گن آدمهای سرطانی توی همون روز زندگی می کنن.....باید برای هر روزی که کنارم نفس می کشه دعا کنم دوباره بغض، گلویش را فشار داد -یه روز بلند می شم از خواب و میبینم بدنش سرده.....اون موقع باید چه کار کنم....باید هوار بزنم...من از همین الان دلم برای روز ای نبودنش تنگه بلند شد و برایش لیوانی آب ریخت.جلویش گرفت -بگیر بخور اینو نگاهش را به بالا و صورت فرهود داد.دوباره چشمانش از اشک تار شد -چطور باید راضیش کنم لیوان را کمی جلوی صورتش تکان داد -بخور حالا این آب و لیوان را از دستش گرفت .نگاهی به لیوان کرد و در یک حرکت روی سرش خالی کرد.فریاد زد -من دارم می سوزم .یه لیوان کمه....