🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗به وقت دلدادگی💗
قسمت76
باباها فقط وظیفه سیر کردن شکم بچه هاشون ندارن بابا جان.فکر می کنی چرا اصرار کردم عقد کنی...ازم دلشکسته شدی اما تو اگر پای زن دیگه ای به زندگیت باز نمی شد هیچ وقت از دست اون زن خلاص نمی شدی...حالا هم کاریه که شده
شرمگین از اینکه هیچ زمان اشتباهاتش را به رویش نزده بود،دستی به صورتش کشید
-من متاسفم بابا....برای همه کارای گذشته..شرمنده ام...این موضوع رو هم حلش می کنم...یه مقدار یعنی یه صد میلیونی جور کردم
اینبار دستان حمایتگر روی شانه اش نشست
-تو فعلا جریان فاخته رو داری بابا ....فکرت رو بده پیش اون
دست پدر را از روی شانه گرفت تا ببوسد اما پدر مانع شد
-همین که سعی در جبران اشتباهات داشتی برای من کلی ارزش داره...من بهت افتخار می کنم باباجان....
لبخندی به روی پدر زد و کلی تشکر کرد.کاش بیشتر اورا می شناخت. او همچین پدری بود و رو نکرده بود.
سکوت این اتاق که فقط با صدای چند برگه کاغذ شکسته بود بعد از یک بیخوابی شبانه مرگ آور بود.به نیما نگاه کرد که پاهایش را تکان می داد و پوست لبش را می جوید.اوهم تا صبح بیدار بود.فاخته هم هی پوست گوشه انگشتانش را می کند.این دکتر ظاهرا فقط سکوت کردن بلد بود.آخر نیما طاقت از کف داد
-دکتر وضعیت خانومم!!!
زیر چشمی نگاهی به نیمای پریشان حال ساکت انداخت
.برگه ها را روی میز گذاشت و دستانش را در هم قفل کرد
-وضعیت معلومه...یکی از کلیه ها باید برداشته بشه.خب شانس خوب اینکه در حال حاضر هیچ عضو دیگه ای را در بر نگرفته.فعلا باید این عضو برداشته بشه تا بریم سراغ کلیه بعدی
قلبش فرو ریخت.هیچ چیز خوب در حرفها نبود.طاقت از دست داد و اشکهایش روان شد.نگاه نیما روی فاخته بود.دستش را گرفت
-فاخته...عزیزم خواهش می کنم
دکتر هم نگاهی به فاخته هراسان انداخت که بی مهابا اشک میریخت
-قبلا یادمه با یه خانوم اومدی.اگه الان خیلی راحت دارم حرف می زنم چون در جریان هستی.چرا اینقدر پریشونی دخترم...اتفاقا این یه امتیازه....خوشبختانه در حالت خوش خیم هستی و این یعنی امیدی هست..خداروشکر هم که همسرت باهاته....فقط به خدا توکل کن
نتوانست خودش را کنترل کند .اینبار دستانش را روی صورتش گذاشت و بلندتر به حال گریست.صدای دکتر را شنید
-برو پسر جان یه لیوان آب بیار براش....یه کم حالش جا بیاد.
نیما سریع از اتاق بیرون رفت.خیلی سخت است تظاهر به مقاوم بودن وقتی حتی یک درصد هم مقاومت نداری.اشکهایش را پاک کرد.با یک لیوان آب دوباره پیش فاخته برگشت.آرام روبه رویش دو زانو نشست.دستانش را از روی صورتش برداشت
-اینو بخور عزیزم....یه کم حالت جا بیاد
حالش با هیچ چیز جا نمی آمد.می ترسید و هیچ کس درک نمی کرد.شاید خیلی ها پیدا میشدند می گفتند از مرگ نمی ترسند ،اما می ترسید...واقعا می ترسید.اصلا از این مریضی عجیب و غریب می ترسید.اسمش می آمد دلش آشوب میشد.انگار در دلش جنگ عظیمی بر پاست.اشکهایش را با دستمال پاک کرد
-ببخشید آقای دکتر. من من نتونستم خودمو کنترل کنم
لبخندی گرم به روی فاخته زد
-طبیعیه عزیزم
نیما هم بلند شد و دوباره روی صندلی نشست.دستان سرد فاخته را محکم گرفت
-دکتر کی عمل بشه
-هر چه زودتر بهتر!وقتی می تونی با سرعت عمل نتیجه خوب بگیری چرا معطل کردن.از نظر من فردا. آزمایشات که جوابشون معلومه
سرفه کوچکی کرد تا گلویش صاف شود
-دو سه روز دیگه عیده دکتر . ..چقدر باید استراحت کنه..می تونم ببرمش جایی خونه نباشه
-فردا آماده بشه برای عمل. ...با توجه به نتایج بعدش ...بهت می گم.فعلا اولویت برداشتن عضو معیوب و نجات دادن بقیه ارگانهای بدنه...تا برسیم به بقیه چیزها
**
آهسته نشسته بود و به صدای قیچی که روی موهایش می نشست گوش می کرد.فردا روز عمل بود .از فردا رسما دیگر با بیماری اش روبه رو میشود.مثل دو دوست که سالهاست از هم دور مانده اند و حالا بهم رسیده اند.چقدر نزدیک است....مرگ را می گویم...همین کنار گوش آدم نشسته است.حتی نگاهت می کند و تو بیخبر به دور دستهای امید خیره شده ای که ناگهان دست دور گردنت می اندازد.حالا دیگر وقت دوستی با مرگ است.آنقدر در وصف دوست نزدیکش ،مرگ،در خود فرو رفته بود که صدای نازنین او را از جا پراند
-وای ببخشید ترسیدی عزیزم
سعی کرد لبخند بزند
-مهم نیست جای دیگه ای بودم
-کارم تموم شد .
بریم تو اتاق برات سشوار کنم.
بِسـمِرَبِّنآمَــتْکھاِعجٰآزمیکنَد••
یـٰااُمٰـاهْ🌼••
سلامروزتونمعـطربهنآم
امامصـٰآحِبَالزمٰان؏💛.•
-من کنت مولاه فهذا علی ٌ مولا
همون طور که همه میدونیم بزرگترین عید ما شیعیان ، عید غدیره و انشاالله قصد داریم به کمک شما و به مدد امیر المومنین یه کار فرهنگی باحال انجام بدیم ✨💚
دلمون میخواد شما محب امیر المومنین از هزار تومن هم دریغ نکنی و کمک ما باشی .
از در خونه امیر المومنین و پسرش هیچکس دست خالی بر نگشته و مطمئن باش هر کمکی الان بکنی ده برابرش به خود ِ خودت بر میگرده پس دریغ نکن .
6062561002553678به نام آقای سید رضا بهشتی آیدی ادمین جهت ارسال شات واریزی @gomnam19 گزارش همه کار ها روز عید غدیر خدمتتون ارسال میشه * #فور
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
-من کنت مولاه فهذا علی ٌ مولا همون طور که همه میدونیم بزرگترین عید ما شیعیان ، عید غدیره و انشاال
بچه ها برای کار غدیر خودمون هست
و متاسفانه امسال کسی کمکمون نکرد
واقعیت اینه که ما روی هزار تومن هایی که شما میفرستید هم حساب کردیم
7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ضربانم علی 💚
«2روزتا عید بزرگ غدیر»💚
#غدیری_ام🌱
هدایت شده از بنر سازی (هیچ)
خبب ، سلامودرود♥️.
امیدوارم حال ِقلبهای ِمهربونتون خوبباشه🫂
_
همونطور ك در جریانید ۵تیر یعنی [ ۳روز ] بیشتر تا جشنبزرگ ما بچهشیعهها نمونده !
پس کمنزارید برای ِمولا امیرالمومنین[ع]💚
__ _
در نظرداریم انشاءالله همه پروفایل ِهمگانی ِغدیری ِبزاریم ، پس در صورتتمایل عکسپروفایلهایی ك داخلکانال گذاشتیمرو بزارید پروفایلایتا و [ اگر کانالدارید پروفایلکانالتون ] و کانالوپروفتونو جاذآبتر کنید با ناممباركوزیبای ِامیرالمومنین
و در آخر در آیدی ِزیر به ما اطلاعبدید💘*
- جهتارسالتگوآیدی :
- @ya_mahdi_ej -
حاجسیدمجید_بنیفاطمه_ناد_علی_یاد_علی_1.mp3
4.86M
•
پـیامبراکـرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم):
اگر آسمانها و زمین را در یـک
کفهٔ ترازو بگذارند و ایمان علی
را در کفهٔ دیگر،ایمــــان علی علیهالسلام
بر آسمانها و زمین برتری خواهدیافت..! 💚
•کنزالعمال|ج ١١|ص۶۱۷•
‹#مولودے_تآیـم›
ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عــــــــــــلی بابای من♥️😍
‹#مولودے_تآیـم›
‹#غدیری_ام›
‹#منآسبـتۍ›
ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
-من کنت مولاه فهذا علی ٌ مولا همون طور که همه میدونیم بزرگترین عید ما شیعیان ، عید غدیره و انشاال
یعنی هزار تومن هم ندارید ؟
برای غدیر میخواید خرج کنید ها!
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
•💛⛓•
حضرتآقامداممیفرمایند:
نیروهاےجوان؛جوانانهیدمازما
جوونامیزننامیدشونماییم✌️🏼🕶!
اینلطفخیلیبزرگیهبایدقدرشوبدونیم؛
‹#حضرت_عشق›
ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」