eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.5هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
رفقااا✋ امشب میخوام برم جمکران... ب نیابت از همتون.. کسانی ک این پیام رو فور میکنن لطفاً شات بدن ب ایدی ک اخر پیام داده میشه.. تا ساعت:"20:00" امشب ب نیابت از ممبرای گل کانالشون دعای توسل قرائت میشه و اسم کانالشون در مسجد مقدس جمکران و در حضور بابا مهدی جانمون خونده میشه ان شاءالله...🤲🙃 ایدی جهت ارسال شاتاتون.. @gomnaaamm_313 @HossinZade_314 ...!!
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
رفقااا✋ امشب میخوام برم جمکران... ب نیابت از همتون.. کسانی ک این پیام رو فور میکنن لطفاً شات بدن ب ا
ب هردو ایدی بفرستین شاتاتونو... چون ممکنه یکی پاسخگو نباشه و اون یکی باشه... محض اطمینان بیشتر..😌✋
سلام علیکم✋✨
رفقاا... من جمکرانم.. ب یاد همتونم...💔🤲
❤️رمان شماره :11❤️ 💜نام رمان : خریدار عشق💜 💚نام نویسنده: فاطمه بانو💚 💙تعداد قسمت : 68 💙 🧡ژانر:عاشقانه_مذهبی🧡 💛با ما همـــراه باشیـــــن💛 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @sajad110j ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خریدار عشق💗 قسمت 1 از صدای برخورد سنگ به شیشه اتاقم بیدار شدم رفتم لب پنجره پرده رو کنار زدم - وااایی باز این پت و مت اومدن پرده رو گذاشتم روی سرم پنجره رو باز کردم - دیونه ها اینجا چیکار میکنین سهیلا: تنبل خانم ، یه ساعته داریم سنگ میزنیم به پنجره مثل خرس قطبی خوابیدی ،داداش بیچاره ات بیدار شده تو بیدار نشدی - ای وااای با سنگ زدین پنجره اتاق جواد مریم: نه بابا ،از صدای پنجره اتاق تو بیدار شده سهیلا: حالا زود باش بیا بریم دانشگاه - شما برین ،من اول باید گندی که زدین و جمع کنم ، خودم میام مریم: دیدی سهیلا ،نگفتم خل بازی در میاره نمیاد - خل منم یا شما ،مثل دزدا سنگ میزنین به شیشه ؟ سهیلا: باشه بابا... رفتیم ،مریم سوار شو بریم پنجره رو بستم خودمو برای برخورد با جواد آماده کردم «مریم و سهیلا دخترای خیلی خوبی بودن ،از اول دانشگاه باهم بودیم ، ولی چون خانواده من خیلی مذهبی بودن ، دوستی با سهیلا و مریم و برام منع کرده بودن ،ولی من همیشه حرف خودمو میزدم ،میگفتم که ظاهر آدما دلیل بر باطن بدشون نمیشه ، هر چند یه کم شیش و هشت میزنن ولی بازم دخترای خوبی بودن » مانتو مشکی مو پوشیدم ،مقنعه امو سرم کردم کیفمو برداشتم و رفتم بیرون...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خریدار عشق💗 قسمت 2 از پله ها رفتم پایین مامان و جواد در حال صبحانه خوردن بودن ، رفتم روی صندلی میز ناهار خوری نشستم -سلام مامان: سلام مادر جواد( زیر چشمی نگاهم میکرد ،متوجه کلافگیش شدم ) : سلام صبحانه مو خوردمو ، بلند شدم کیفمو برداشتم ، خداحافظ جواد: بهار صبر کن میرسونمت - چشم رفتم کفشمو پوشیدم ،دم در ماشین منتظر جواد موندم تا بیاد بعد چند دقیقه جواد اومد و سوار ماشین شد ،ریموت در و زد و منم سوار ماشین شدم و حرکت کردیم داشتم با کیفم ور میرفتم و استرس داشتم جواد: بهار ، این دوستای دیونه ات و بگو خونه زنگ داره، زنگ خونه رو بزنن - چشم جواد: حیف تو نیست با همچین آدمایی قدم میزنی ؟ - داداش میشه درموردش حرفی نزنیم؟ چون به نتیجه ای نمیرسیم جواد: باشه ،امیدوارم هیچ وقت پشیمون دوستی با اونا نشی چیزی نگفتم و جواد منو رسوند دانشگاه مثل همیشه دیر کردم تن تن پله های دانشگارو یکی دوتا بالا میرفتم در اتاق و باز کردم استاد اومده بود - اجازه استاد استاد: بازم خانم صادقی؟ - ببخشید دیگه تکرار نمیشه استاد: بفرماید داخل به اشاره دست مریم و سهیلا رفتم سمتشون سهیلا آروم گفت: خوبه که نه اهل آرایشی نه مدل مویی اینقدر دیر میکنی ،مثل ما بودی کی میاومدی... مریم: هیسسس استاد میشنوه...
یبن الشهید...دخترو پا در تناب واااااایی... یبن الشهید...زینبو واااای.‌‌😭😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا