اندر دلِمن درون و بیرون همه اوست
اندر تنِمن جان ُرگ ُخون همه اوست :)♥️
#صلیاللهعلیكیااباعبدالله🌱
.
هدایت شده از "دُختࢪﺍنِﺯﻫࢪایۍ•پسࢪانِعَلَﯡۍ"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"بسمربمهدیفاطمه"
1.8کاییشدنتانمبارکهمسنگری🥰❤️
با آرزویموفقیتهایبیشتر(:🌹
ازطرف؛
"دخترانزهرایی•پسرانعلوی"
تقدیمبه؛
"ساجده"
May 11
دوستان نفری ۳تا الهی به رقیه برای شفای این بیمار عزیزمون میگید که الکی قضاوت میکنه ؟انشالله شفا پیدا کنه به اغوش جامعه برگرده 🤲🏻
در ضمن ما یه اد ساده هستیم
هم دیگه ام نمیشناسیم مثل بقیه کانالا
قضاوت اصلا کار درستی نیست
و من از این به بعد ببینم کسی شایعه میسازه حلال نمیکنم
همین دیگه
یا علی
هیچکدوم تون که بهم تهمت زدین حلال نمیکنم مجنون الحسین داداشمه.
از اول باید باهاتون خشک برخورد میکردم
جدیدا مهربون شدم که اینجوری میگین ق
هدایت شده از - اَنـا مَـجنون -
همسایه جانا 🍁
مبارک باشه 1.8k شدنتون😍
انشاءالله 18k شدنتون 🪴
با آرزوی موفقیت برای شما✨
از طرف:
@lmam72
تقدیم به:
@sajad110j
.
هدایت شده از ˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
•بِـسّمِاللـھِ الْـرَحمنِاَلـرَّحیم⊰♥️🌿⊱•
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
یاصاحبالزمـانالغوثوالامان ؛
کجاییایمولایعالمیان .
آقاجانمبیاکهخـونمظلومانجهـانراگرفته
دلهایمانشکسته .
بیاآقاجانکهچارهاینمصیبتشمایی💔!
@sajad110j
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
♥️🕊..!
حضرتصاحبالزّمان(عجلاللهتعالیفرجه الشریف)،خدابهشماصبردهد؛زیرااومنتظر ماست،نهاینکهمامنتظراوباشیم.هنگامی میشودگفتمنتظریم،کهخودرااصلاح کنیم،ولیاگرخودرااصلاحنکنیم،هیچگاه ظھورنخواهدکرد💔.!'
شھیدمقاومتاحمدمشلب
@sajad110j
حاݪـم شـبیه ࢪزمندهۍِ جامانده
از یڪ گࢪدانِ شهید اسټ..
دقیقاً همانقدࢪ دڵ شڪسته
دقیقاً همانقدࢪ تنها... :)💔
@sajad110j
یادموننرهجادهایکهالاندارهبه
کربلامیرسه،زمانیهمونسنگرهایِ
دفاعمقدسبود؛یادموننره
اوناییروکهکربلاندیدندولی
باخونشونراهِکربلاروبرای
الانِمنوتوبازکردن؛
یادموننرهاوناییروکهخطآخر
وصیتنامههاشوننوشتن:
اگرراهکربلابازشدوبهکربلا
رفتید،اونجاماروهمیادکنید :)
#شهدا .. .💔
@sajad110j
هدایت شده از ˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
•بِـسّمِاللـھِ الْـرَحمنِاَلـرَّحیم⊰♥️🌿⊱•
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
♥️🕊..!
کاشسرانجامِکارماهم،
بهپرچمِسهرنگیختمشود🇮🇷!"
کهرویدستسربازهاواردمعراجشده💔
@sajad110j
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
.♥️
فقیرترینآدمهاکسانیهستندکه
توپروندهعملشونگریهبرایامام
حسین(ع)نیست...!💔
@sajad110j
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #بهار_هامون #قسمت_دهم با پام ضرب گرفته بودم روی زمین و پوست لبمو میجوییدم... احمد
💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#بهار_هامون
#قسمت_یازدهم
خوش بختانه با اینکه شلوغ بودم اما همیشه درسام خوب بود...
یکم که به ذهنم فشار آوردم یه چیزایی یادم اومد...
انجامشون دادم و توی دلم آرزو کردم درست انجام داده باشم...
رفتم بیرون و گفتم:
من: بریم، من آماده ام...
زیر دست و پای مردم داشتم له میشدم...
باید صبر میکردیم و چاره ای جز این نبود...
احمد آقا گفت اول باید بریم حرم حضرت ابوالفضل و برای رفتن به حرم امام حسین ازش
کسب اجازه کنیم...
با اینکه دلم لحظه شماری می کرد واسه دیدن حرم امام حسین اما قبول کردم و به طرف حرم
سقا راه افتادیم...
بگم از بین الحرمین که بهشت بود...
یه دوراهی که میمونی توش واسه انتخاب عباس یا حسین...
نمیخوای پشت کنی به هیچ کدومشون، هر دوشون شکوهی عجیب و خیره کننده ای دارن...
وقتی رسیدیم بین الحرمین و دسته های سینه زنی رو دیدیم، سخت بود بگیریم جلوی
اشکمونو...
احمدآقام شروع کرده بود و زمزمه می کرد با خودش...
من گنه کارو چیکار با زیارت عباس، با زیارت حسین...
و باز دم میگرفت
یه خیابون بهشتی، اسمش بین الحرمینه...
هرکجاش که پا میذاری، جا قدم های حسینه...
دوتا گنبد طلایی، رفته تا به عرش اعلا...
یکیشون حرم آقا و اون یکی حریم سقا...
بلاخره به هر سختی که بود خودمونو به حرم حضرت عباس رسوندیم...
یه صحن نه چندان بزرگ، متعلق به با وفا ترین یار امام حسین، علمدار کربلا
صحنی که با وجود کوچیک بودنش زیبا بود و آرامش بخش...
داخل شدیم، توی اون جمعیت خودمو به سمت ضریح رسوندم...
دستمو توی شبکه های نقره ای رنگش فرو کردم و سرمو گذاشتم روی ضریح...
نور سبز رنگی که به چشمم میخورد آرومم کرد...
یه لحظه خجالت کشیدم و دستمو انداختم...
من با این دست چقدر گناه کردم...
حالا این دست گناهکار، این جسم گناهکار...
زیر لب زمزمه کردم:
شرمنده ام آقا...
جدا شدم تا بقیه هم بتونن زیارت کنن...
اشکمو پاک کردم و گفتم:
من: حاجی باورم نمیشه اینجا انقدر انرژی مثبت داره...
هرچی هم کلاس رفتم به اندازه ی اینجا آروم نشدم...
خندید و گفت:
احمدآقا: بذار بری حرم آقا، اون وقت میفهمی آرامش یعنی چی...
جایی برای نشستن نبود، احمدآقا ایستاده و بلند زیارت نامه خوندو من گوش کردم...
دل کندن از حضرت عباس سخت بود، اما به شوق دیدن حسین عزم رفتن کردیم....
آره، بلاخره رسیدم به جایی که میخواستم..
همون جایی که شوق دیدنش دیوونم کرده بود...
همون صاحبی که منو دعوت کرده بود...
خجالت کشیدم، که به خاطر کدوم عملم نگاهم کرده و منت گذاشته سرم و جز شفا دادنم
دعوتم کرده..
هنوز گرمای دستی که به سرم کشیده بود و حس میکردم...
برای اولین بار با صدا گریه کردم، به سجده افتادم و شکر کردم...
یادم اومد که چی گفته...
خواست خدا بوده و دعای مادرت....
و شیر پاکی که مادرت بهم داده...
برای مادرم فاتحه ای خوندم و دعاش کردم...
کاش زودتر دعای مادرم گرفته بود تا سی سال توی لجن و کثیفی بزرگ نشم...
نمیدونم توی اون شلوغی چجوری راه باز میشد برای من...
خیییییلی زود به ضریح شیش گوشش رسیدم و به قول حاجی تازه معنی آرامشو فهمیدم...
چقدر خوشحال بودم که از بین اینهمه آدم عاشق به من نگاه کرده و خودش دعوتم کرده..
حالا که دستمو به ضریحش قفل کرده بودم این باور توی وجودم بود، که اگه من اونو نمیبینم
ولی اون منو میبینه و از اشک چشمم حرف دلمو میخونه، پس نیازی به حرفی نبود...
آروم بودم، خیلی آروم...
نمیدونم چقدر باید شکر میکردم خدا رو بابت اینکه منو با حسین آشنا کرد...از حرم بیرون اومدیم..
احمد آقا دستمو گرفت و گفت بیا...
به سمت تابلوی قرمز رنگی رفت که روش نوشته بود
"هذا مقتل الحسین...
احمد آقا گریه می کرد و میخوند..
اینجا کبوتر های دین را سر بریدند
اینجا حسین ابن علی را سر بریدند"
احمد آقا: میبینی هامون میبینی...
اینجا همون جاییه که سر آقارو جدا کردن...
اینجا همون جاییه که لب تشنه سرشو جدا کردن...
هامون اینجا همون جاییه که زینب بدن بی سر برادرشو به آغوش کشید...
هامون گوش کن..
صدای زجه های مادرش زهرا رو میشنوی، بین جمعیت گم شده...
توی سرش میزد و حرف میزد...
انقدر تصور کردن حرف های احمدآقا برام سنگین بود که...
باورم نمیشد اینهمه مصیبت و بلا رو یه آدم بتونه تحمل کنه، خانوادشو فدا کنه فقط برای زنده
نگه داشتن دین اسلام...
و ما چقدر بی معرفتیم....!!!
جز شرمندگی چی میتونیم بگیم؟؟؟
تک تک ما مدیون خون به نا حق ریخته شده ی این خاندانیم....
****
بعد از روز اربعین رفته رفته جمعیت کم میشد و راحت تر میشد زیارت کرد...
خوشحال بودم از اینکه کسی رو ندارم تا مثل بقیه به خاطر سوغات خریدن واسه عزیزام نصف
وقتمو توی بازار بگذرونم...!!!
بیشتر توی حرم بودم، زیاد اهل دعا و قرآن خوندن نبودم، ولی همینکه توی حرم مینشستم و
به ضریح خیره میشدم سبکم میکرد...