eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
"حالِ خوبتو فقط از خدا بخواھ ..🌱"
بِسـم‌ِرَب‌ِّنآمَــت‌ْکھ‌اِعجٰآزمیکنَد•• یـٰااُمٰـاهْ🌼•• ؏💛.•
•|دعـآۍهـفتم‌صحیفہ‌سجـآدیھ‌•• 🖇•• 🤲🏻•• ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
🤍
نوشته‌بود؛ توی‌آخرالزمان‌انقدر‌به‌بلا‌دچارمی‌شیدکه بفهمیدتنهانداشته‌تون، امام زمانتونه🤍:) ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
27.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• بـه نـام خـداونـد بـخـشـنـده بـخـشـایـشـگـر خدایا روزه ام را در این ماه روزه روزه داران قرار ده، و شب زنده داری ام را شب زنده داری شب زنده داران، و بیدارم کن در آن از خواب بی خبران، و ببخش گناهم را در آن ای معبود جهانیان، و از من درگذر، ای درگذرنده از گنهکاران❣ 🌱 به مهرت ای مهربان ترین مهربانان🌱 • (ع) 🌐@Lasarat_Alhossinir
لطفاً لطفاً امشب مراقب خودتون و خانواده باشید مراعات کنید چهار تا دونه طرقه و... کمتر اما خودتون سالم تر تا الان چندین خانواده سر همین چهارشنبه سوری عذا دار شدند
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze1.mp3
4.13M
[تند‌خوانی‌ جزء یک قرآن کریم 🌱 با‌نوای‌‌ استاد‌ معتز‌آقائی‌🎤] 🌙 💛 📖جز 1️⃣قرآن هدیه به امام زمان(عج) ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 تواب 💗 بابام هر چه تلاش کرد که جداشون کنه بی نتیجه بود توی ضربهای که ناخواسته اون مرد هیکلی به بابام زد بابام نقش برزمین شد... هینی کشیدم و دست نازنین رو محکم فشردم نازنین مات صحنه ی روبه رو بود پای بابام جدا شد ؛ عبا و عمامه اش یه طرف افتاده بود وقتی مردم اطراف برای کمک اومدن و اون دوتا رو تا حدودی جدا کردند پا تند کردم سمت بابام اول از همه پاش رو کنارش گذاشتم بعد دنبال عمامه ی خاکیش میگشتم که دست نازنین دیدم عباش رو رودوشش انداختم نازنین خاک عمامه رو گرفته بود با احترام داد به پدر ؛ پدرم پاش رو درست کرد با کمکم بلند شد. نازنین نزدیک گوشم آروم گفت: -پای بابات.... -به قول خودش یادگار جنگه. کم کم مردمی که اطرافمون بودن بیشتر شدند و همون موقع بود که آژیر پلیس هم به گوش رسید . آقامحمد و اون مردی که بی دلیل باعث این دعوا شده بودن راهیه آگاهی شدند . نگاه نگران نازنین باعث شد ما هم پشت سرشون راه بیوفتیم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 تواب 💗 داخل کلانتری با پادر میانیه پدر از شکایت کردن منصرف شدند و هردو بعد از امضاء کردن برگه ی رضایت نامه از شکایت کردن گذشتند . منو نازنین به بیرون محوطه ی کلانتری رفتیم و منتظر موندیم بعد از دقایقی آقا محمد به طرف ما اومد نازنین سوالی که تو ذهن من بود رو به زبون آورد _پس حاج آقا کجاست؟ مگه باهم نبودید؟؟ _به من گفت برو میام فکر کنم خواست اون یارو رو به راه راست هدایت کنه! ناخواسته اخمی کردم و نگاهم رو پایین انداختم تیکه ی آخر جمله اش رو با تمسخر گفته بود و این از چشم من پنهون نموند. صدای نازنین بود که توبیخش میکرد با آمدن بابام ثانیه ی قبل رو فراموش کردم و به سمتش رفتم وقتی از حال و احوالش مطمئن شدم نفس راحتی کشیم . هنوز به ورودی نرسیده بودیم که دایی رو دیدم _حاجی چی شده ؟؟ _شما اینجا چه کار می کنید ؟ چیز مهمی نبود حل شد. _سوجان گفت ؛ منم سریع خودم رو رسوندم . پدر نگاهی بهم کردو ؛ دستی پشت سر دایی گذاشت و گفت: _بریم ؛ بریم هتل صحبت میکنیم. همه همراه دایی راهی هتل شدیم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 تواب 💗 به هتل که رسیدیم با سوال نازنین همه وایستادیم _حاج آقا پای شما چرا اینجوری بود؟ آقا محمد خواست چیزی بگه که پدر با لبخندی رو به نازنین گفت: _تنهایادگاریه که از جنگ دارم. _مگه شماجنگ هم رفتید؟ _اگرخداقبول کنه خادم رزمنده ها بودیم پدرم وقتی نگاه گیج نازنین رو دید با لبخندی که من عاشقش بودم به سمت خلوت هتل اشاره کرد و گفت: _بیا دخترم بیا کنار سوجان اینجا بنشینیم تا بهت کاملا توضیح بدم. اصلا یه قصه ی زیبا از دوران جنگ برات تعریف میکنم ؛چه طوره؟ نازنین دستش رو به هم زد و گفت: _عالیه من سرو پا گوشم... آقامحمد با خنده رو پدر کردوگفت: _ما چه کنیم حاجی بمونیم یا بریم ؟ مارو دعوت نکردی واسه شنیدن قصه ات _اصلا اگر شما نباشی این قصه ها گفتن نداره روی مبل ها نشسته بودیم که نگاهم میخ دایی شد تمام مدت بی حرف کناری ایستاده بود. نزدیکش شدم و گفتم : _خوبی دایی؟ چیزی شده ؟ خونسرد و همان طور که نگاهش به رو به رو بود گفت: _شما این خواهر رو برادر رو چقدر میشناسید؟ _هیچی ؛ همین دیروز باهاشون آشنا شدیم _نمی دونم چرا حس خوبی بهشون ندارم .
بِسـم‌ِرَب‌ِّنآمَــت‌ْکھ‌اِعجٰآزمیکنَد•• یـٰااُمٰـاهْ🌼•• ؏💛.•
30.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• بـه نـام خـداونـد بـخـشـنـده بـخـشـایـشـگـر خدایا مرا در این ماه به خشنودی ات نزدیک کن، و برکنار دار از خشم و انتقامت در این ماه، و موفق کن به قرائت آیاتت؛❣ 🌱 به مهرت ای مهربان ترین مهربانان🌱 • (ع) 🌐@Lasarat_Alhossinir
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 تواب💗 _مومن بیا تا داستان شروع نشده کنارم بشین بابام بود که دایی رو کنار خودش دعوت می کرد من و دایی هم به جمع اضافه شدیم من کنار نازنین و دایی کنار بابام نشستیم دم غروب بود عملیات والفجر ؛ رو داشتیم اوضاع زیاد خوب نبود تو اون عملیات شهید خیلی دادیم خیلی از بچه ها فرصت جنگیدن هم پیدا نکردن و شهید شدند . اونایی که فرصت مقاومت داشتند با تمام قدرت تلاش میکردند ولی از زمین و آسمون ما مورد هدف دشمن بودیم. صدا؛صدای تیر و تفنگ و.... بود ؛ فقط بوی باروت و خون بود. باید تا اومدن نیروی و کمکی این مقاومت رو حفظ میکردیم چاره ای نبود نباید دشمن میفهمید دست ما خالیه من و چهار نفر دیگه از بچه ها تو کانالی که کنده بودیم شروع به جنگیدن کردیم جواب هر پنج تیر دشمن یک تیر ما بود ولی بازهم سرسخت ایستادیم همون جا بود یه تیر ناقابل مهمون پام شد. یکی از بچه ها شهید شد فقط سه نفر مانده بودیم ولی باز تسلیم نشدیم تسلیم شدن برای ما معنایی نداشت هدف فقط مقاومت و ایستادگی بود.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تواب💗 کم کم داشت تمام گلوله هامون تموم می شد. رفیقم خواست تا بچه ها به عقب برن با اینکه قبول نمیکردند ولی به هر قیمتی بود اون دونفر رو فرستاد تا برن عقب تا کمک بیارن . هر چی به رفیقم گفتم من پوشش میدم تو هم برو عقب گوش نکرد که نکرد. منم که پام ناجور خونریزی داشت نمی تونستم برگردم. خلاصه چند ساعتی رو ما تو کانال بودیم تا کمک رسید رفیقم با تمام مردونگیش و ۼیرتش اجازه نداد تا اسیر بشیم. _ایولاداره ؛ مرد فقط همین رفیقتون اگر ماها هم تو این دنیا یه دونه از این رفیقا داشتیم دیگه هیچ غمی نبود. حاجی همین طور که رو شونه ی اون مردی که دایی میگفتند زد و گفت: _درسته آقا محمد منم زرنگ بودم سریع این رفاقت رو وصل کردم به فامیل شدن من نذاشتم رفیق با معرفتم رو زمونه ازم بگیره متعجب و گیج نگاهش میکردم که با لبخند ادامه داد _ رفیقم ؛ آقا کمال شد دایی بچه هام این رفاقت و برادری باید موندگار میشد حاجی آروم شونه ی اون مرد رو بوسید و گفت: الان هم بعد از سالها هنوز زنده بودنم رو مدیونش هستم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تواب💗 بعد از اینکه نیروی کمکی رسید بچه ها مارو به بیمارستان صحرایی منتقل کردن فکر کنم دو روز اونجا بودم من که بیشتر اون روزا بیهوش بودم اینو رفیقم و پرستارم بهم گفت. بعد دو روز همراه کمال ما رو اعزام کردن عقب ولی خب دیر شده بود دکترا گفتند زخم پات عفونت داره و اگر قطع نشه ممکنه کل بدنت رو بگیره همونجا بود که یادگاری جنگ رو با جون و دل حس کردم. _حاجی چند سالتون بود اون موقع؟ سوالی بود که نازنین پرسید تمام وقت حرفای حاجی رو با جون و دل گوش داده بودم این باعث تعجبم شده بود. _بیست و یک سال داشتم دخترم _تو اون سن ؛اول جوونی اول شوق و ذوق زندگی چه جوری کنار آومدید با پای قطع شده ؟ _سخت نبود چون عاشق بودیم کسی که میره واسه جنگیدن باید عاشق باشه عاشق راهی که انتخاب کرده هدفی که پیش رو داره ما روز اول میدونستیم ممکن هر اتفاقی برامون پیش بیاد پس سخت نبود پذیرفتنش. تو اون عملیات چه گلهایی که پرپر شدن من که در میان اون شهداء کمترین مجروحیت رو دیده بودم .
بِسـم‌ِرَب‌ِّنآمَــت‌ْکھ‌اِعجٰآزمیکنَد•• یـٰااُمٰـاهْ🌼•• ؏💛.•
26.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• بـه نـام خـداونـد بـخـشـنـده بـخـشـایـشـگـر خدایا در این ماه به من تیزهوشی و بیداری عنایت فرما، و دورم ساز در آن از بی خردی و اشتباه، و برایم بهره ای قرار ده از هر خیری که در این ماه نازل می کنی، به حق جودت ای جودمندترین جودمندان❣ 🌱 به مهرت ای مهربان ترین مهربانان🌱 • (ع) 🌐@Lasarat_Alhossinir
هم اکنون قم نائب زیارت همه هستیم ! ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
بِسـم‌ِرَب‌ِّنآمَــت‌ْکھ‌اِعجٰآزمیکنَد•• یـٰااُمٰـاهْ🌼•• ؏💛.•
26.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• بـه نـام خـداونـد بـخـشـنـده بـخـشـایـشـگـر خدایا در این ماه برای برپاداشتن امرت نیرومند ساز مرا، و به من بچشان شیرینی ذکرت را، و ادای شکرت را به من الهام فرما، و به نگهداری و پوششت نگاهم بدار، ای بیناترین بینندگان❣🌱 • (ع) 🌐@Lasarat_Alhossinir
📌 پویش همگانی لحظه_طلایی ⏰ لحظه تحویل سال همه دعای فرج (الهی عظم البلاء) را به نیت تعجیل در فرج و رفع گرفتاری از مردم قرائت می‌کنیم. 🖼 لطفا این عکس زیبا و پیام را تا می‌توانید در تمام شبکه‌های مجازی منتشر کنید. ✅ اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم