#صدونهم
علی بلند خندید.
-قبلا بهش گفتی؟
-نه،اصلا.
فاطمه گفت:
_چطور؟ درست گفتم؟
علی گفت:
-دقیقا،مثل همیشه زدی تو خال.
بعد مدتی فاطمه به آشپزخونه رفت تا شام آماده کنه.علی به مادرش گفت:
_خب نظرت چیه؟
-تو واقعا الان فقط با اون هستی؟
علی از یادآوری گذشته ناراحت شد.
-آره.
-میدونه قبلا با خیلی ها بودی؟
-میدونه.
-پس چرا حاضر شده با تو ازدواج کنه؟ اونقدر زیبا و خوش اخلاق هست که نمیشه گفت چون خواستگار نداشته با تو ازدواج کرده یا عاشق چشم و ابروی تو شده.از مال و اموال هم که دیگه هیچی نداری..واقعا چرا با تو ازدواج کرده؟!
-خودتون گفتین من تغییر کردم.
-ولی بالاخره یه کارهایی تو گذشته ت انجام دادی که اینا با اون کارها موافق نیستن.
فاطمه گفت:
_بفرمایید،غذا آماده ست.
علی و مادرش به آشپزخونه رفتن.
فاطمه میز زیبایی چیده بود.خورشت قیمه درست کرده بود و خیلی با سلیقه تزیینش کرده بود.سالاد هم مثل تابلو نقاشی بود.حتی ماست هم تزیین شده بود.با احترام برای مادر علی غذا کشید و خورشت تعارف کرد.وقتی اولین لقمه رو خورد،علی گفت:
_چطور بود؟
مادرش گفت:
_خوبه،خوش مزه ست.
به فاطمه خیره شد.گفت:
_چرا با افشین ازدواج کردی؟
-چون خیلی خوبه.
-اون موقعی که با تو ازدواج کرد،خوب بود؟
-بله.
-قبلش چی؟
فاطمه متوجه منظورش شد.
-قبلش هم خوب بود.
-قبل ترش؟
-همه آدم ها ممکنه اشتباه کنن.کسی که متوجه اشتباهش میشه و سعی میکنه درستش کنه،معلومه آدم قوی و عاقل و باجرأتی هست.آدمی که عاقل و قوی و باجرأت باشه،قابل اعتماده.
-یعنی نگران نیستی بازهم بره سراغ یکی دیگه؟
فاطمه لبخند زد و گفت:....
#صدودهم
فاطمه لبخند زد و گفت:
_وقتی یه فرشته ی خوشگل و خوش اخلاق مثل من داره،چرا بره سراغ یکی دیگه؟
علی و مادرش بلند خندیدن.
-افشین،زنت خیلی هم پرروئه.
دوباره هر سه تاشون خندیدن.
با شوخی های فاطمه و علی با خنده شام خوردن.بعد از شام همونطوری که صحبت میکردن،فاطمه میوه ها رو پوست میگرفت. و زیبا تزیین میکرد.با چنگال جلوی مادر علی گذاشت و گفت:
_نوش جان کنید.
مادر علی از این همه مهربانی و مهمان نوازی و خوش سلیقه گی فاطمه،هم تعجب میکرد،هم خوشش اومد.فاطمه با علی،هم با احترام و محبت رفتار میکرد، هم خیلی باهاش شوخی میکرد که هرسه تاشون بلند میخندیدن.
مادر علی چشمش به ساعت دیواری افتاد. به ساعت مچی ش هم نگاه کرد. تعجب کرد که اصلا متوجه گذر زمان نشده بود.فاطمه گفت:
_پیش ما بمونید.
-نه.باید برم.دیر وقته.
وقتی داشت میرفت،فاطمه گفت:
_بازهم تشریف بیارید.از دیدن تون خیلی خوشحال میشم.
مادرعلی با اینکه از مهربانی های فاطمه خوشش اومده بود،فقط لبخند کوتاهی زد و رفت.فاطمه کت علی رو بهش داد و گفت:
_تا پایین برو باهاشون.
علی لبخند زد،کتش رو گرفت و رفت.
-لازم نبود بیای پایین
-دستور خانومم بود.
-دستور هم میده بهت؟
خندید و گفت:
-نه.
علی جلوی در ایستاده بود و مادرش سوار ماشین شد.شیشه رو پایین داد و صداش کرد:
_افشین.
علی جلو رفت و گفت:
_جانم
-قدر زندگی تو بدون.
و رفت...
فاطمه همراه دکتر مستان برای ویزیت بچه ها وارد اتاق شد.تلفن همراه دکتر شروع به لرزیدن کرد....
May 11
- بسماللهِالذیخَلقَالـمهدی -
-
ایظهورتدردهارابهتریندرمان ، بیا💚 ִִֶֶָָ࣪࣪𖥻.
دعاۍفرج✨
بـِسـماللـّٰھالرَحمـٰنالرَحیـم🕊…!
الـٰهـِۍعـَظـُمَالْبـَلآءُ،وَبـَرِحَالْخـَفـآءُ،
وَانْڪَشـَفَالْغـِطآءُ
وَانْقـَطـَعَالرَّجـآءُ،وَضـٰاقـَتِالْأَرْضُ،وَمـُنِعـَتِ
السَّمـآءُ،
وَأَنـْتَالْمـُسْتـَعـٰانُ،وَإِلـَیْڪَالْمـُشْتـَکـٰۍ،
وَعـَلَیْڪَالْمـُعـَوَّلُفـِۍالشـِّدَّةِوَالـرَّخـآءِ...!
اللـّٰهـُمَّصـَلِّعـَلـٰۍمُحـَمـَّدٍوَآلِمُحـَمـَّدٍ
أُولـِۍالْأَمـْرِالـَّذِیـنَفـَرَضْتَعـَلـَیْنـٰاطآعـَتـَهـُمْ،
وَعـَرَّفْتـَنـٰابـِذَلـِکَمـَنْزِلـَتَهـُمْ،فَفـَرِّجْعـَنـّٰا
بِحـَقِّهـِمْفـَرَجاًعـٰآجـِلاًقـَرِیباًکـَلَمْحِالْبـَصَرِ
أَوْهـُوَأَقـْرَب
یـَامُحـَمـَّدُیـَاعـَلـِیُّ،یـَاعـَلـِیُّیـَامُحـَمـَّدُ
اڪْفِیـٰآنـِۍفـَإِنـَّکُمـٰاکـآفِیـٰانِ،وَانْصـُرآنـِۍ
فـَإِنـَّکُمـٰانـٰاصِرآنِ
یـَآمَوْلآنـٰایـَاصـآحـِبَالـزَّمـٰآنِ،
الْغـَوْثَالْغـَوْثَالْغـَوْثَ،أَدْرِڪْنـِۍأَدْرِڪْنـِۍ
أَدْرِڪْنـِۍ،
السـَّآعـَةَالسـَّآعـَةَالسـَّآعـَةَ،الْعـَجـَلَالْعـَجـَلَ
الْعـَجـَلَ،
یـَاأَرْحـَمَالـرَّآحـِمِینَ،بـَحـَقِّمُحـَمَّدٍوَآلـِهِ
الطَّآهـِرِینَ...!
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
_
هر که از عشق تو دیوانه نشد عاقل نیست؛
عاقل آن است که از عشقِ تو دیوانه شود!
#اباناعلیﷻ
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
_
بر بلندای فلک ذکر ملائک یاعلـیست
هر که گوید یاعلی، در روز محشر با علیست❤️🔥
#اباناعلیﷻ
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
_
꯭گ꯭ف꯭ت꯭ن꯭د ꯭ب꯭ر ꯭م꯭ن꯭ه ꯭د꯭ی꯭و꯭ا꯭ن꯭ه ꯭د꯭ل ꯭ک꯭ه ꯭ب꯭ن꯭و꯭ی꯭س ꯭ج꯭ه꯭ا꯭ن ꯭خ꯭و꯭د ꯭ر꯭ا꯭د꯭ر ꯭ک꯭ل꯭م꯭ه ꯭ا꯭ی ..
꯭ل꯭ب ꯭گ꯭ش꯭꯭و꯭د꯭م꯭و ꯭ی꯭ک ꯭ک꯭ل꯭ا꯭م ꯭گ꯭ف꯭ت꯭م ؏ࢦي ❤️🔥
#اباناعلیﷻ
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
_
علی آنکه از سرفرازان سر است
به سرپنجه اش فاتحِ خیبر است
اگر تشنهای ساقیِ کوثر است
چو از تشنگانی بگو یاعلي!❤️🔥
#اباناعلیﷻ