eitaa logo
🇮🇷معراج‌عاشقانه🇵🇸
150 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
بنام یگانه قدرت برتر«خدا» ___________ کپی بجز مطالب«کپی ممنوع» ، آزاد می‌باشد!
مشاهده در ایتا
دانلود
اینم تولد امام رضا جانمون😃😍😋 @sajadeh |🍃
[●.•🎉❤️✨ نقاره‌هازِاوج‌منـــــاره‌وزیده‌اند مردم‌صداےآمدنت‌راشنیده‌اند زیباترازهمیشه‌شده‌آستان‌تــــ♡‌ آقاچقدرریسه‌برایت‌ڪشیده‌اند [ولادت‌حضرت‌شمس‌الشموس‌ سلطـــــان‌طــــوس‌برتمامی‌ شیعیان‌مبارڪ‌باد😍🧡👏🏻] • • @sajadeh |🍃
تمـام بهشت را در کنار تمام جهنم دیدم! سندش؟ قبر حضرت رضا(ع) کنار قبر هارون ... @sajadeh |🍃
محمد پورهنگ🕊 @sajadeh |🍃
بی صدا.... بی ادعا..... بی ترس..... میشود ..... ضریحت بنگرم؟ السلام علیک یا علی بن ..... مشتاق دیدار ضریحت .... میپذیری آقا؟؟ تولدت مبارک❤️
گنبد آبی مسجد عشق ..... باز شرمنده ام میکند ک چ بی معرفتم.....😔 باز لب میزنم: دلم ب مستحبی خوش است که جوابش واجب است.... _ خداوندا .... مارا از منتظران آقا قرار بده ک بد شرمنده ام! انشاءالله
🇮🇷معراج‌عاشقانه🇵🇸
◦•●◉✿تولدت مبارک آقای خوبی ها✿◉●•◦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷معراج‌عاشقانه🇵🇸
‌یه نفس عمیق کشید ودوباره با بغض گفت: +میگن من باید برای زن و بچه اش خبر ببرم... _چه خبری؟زن و بچه ی
‌یه نفس عمیق کشید ودوباره با بغض گفت: +میگن من باید برای زن و بچه اش خبر ببرم... _چه خبری؟زن و بچه ی کی؟ +میثم... _خب؟؟ +میثم شهید شد با چیزی که گفت تمام بندم یهو لرزید. _میثم؟ +اره همون که روز عروسیمون همش میومد جلو ماشینمون نمیذاشت بریم. همونکه دوتا دختر کوچیک داره! فهمیدم کدوم دوستش رو میگه. با فکر کردن به زن وبچه هاش سرم گیج رفت سرش رو به شونه ام تکیه دادو گفت: +من به دختراش چی بگم؟دلم نمیخوادمن برم و خبر شهادتش رو برسونم.فاطمه باورم‌نمیشه باید سه ساعته دیگه.. با اینکه خودم گریه ام‌گرفته بود تلاش میکردم که محمدرو اروم‌کنم _خودت گفتی،آقا میثم چندین بار رفت عملیات و مجروح برگشت. از وقتی هم ازدواج کرد تو سپاه بود و ماموریت میرفت،یعنی بیشتر از ده سال. هر چقدر هم همسرش بهش وابسته باشه به اندازه ی عشقی که من به تو دارم نیست که آدمی مثل من که حتی نمیتونه چند ساعت نبودت رو طاقت بیاره داره رو خودش کار میکنه.... با اینکه خیلی دردناکه گاهی بهش فکر میکنم. مطمئنم خانوم آقا میثم از قبل خودش و برای شنیدن این خبر آماده کرده میدونم خیلی سخته ولی با چیز هایی که از تو راجع به صبرشون شنیدم ازش بعید نیست. وقتی چیزی نگفت گفتم: _محمد پس من چیکار کنم؟اگه یه روزی یکی خبر شهادت تو رو. خودم از ادامه دادن به جمله ام ترسیدم ولی انگار همین جمله کافی بودکه محمد دوباره خودش رو پیدا کنه. همه ی هدفم از زدن حرفام همین بود ادامه دادم: _مگه خودت نمیگفتی شهادت مرگ نیست؟مگه نمیگفتی شهید هیچ وقت نمیمیره،هست ولی بقیه نمیبیننش؟مگه نگفتی شهادت اتفاق مبارکیه؟ پس چرا رسوندن این خبر مبارک انقدر برات سخته؟حرفات رو قبول نداری؟ صداش رو صاف کرد،از جاش بلند شد و گفت: +چرا،دارم. فقط امیدوارم حق با تو باشه و خانومش واسه این خبر آماده شده باشه لباسش رو عوض کرد و رفت تواتاق کوچیکمون.