#مردی_در_آینه
#قسمت_سي_چهارم: ستایش از آنِ خداوندی است ...
سوار ماشين ... به خودم که اومدم جلوي در آپارتمان دنيل ساندرز بودم ... با زنگ دوم در رو باز کرد ...
- خواب بوديد؟
جا خورده بود ... لبخندي زد ...
- نه کارآگاه ... بفرماييد تو ...
دختر 4، 5 ساله اي ... واقعا زيبا و دوست داشتني ... با فاصله از ما ايستاده بود ... رفت سمتش و دستي روي سرش کشيد ...
- برو به مامان بگو مهمون داريم ...
- چندان وقتتون رو نمي گيرم ... بعد از پرسيدن چند سوال اينجا رو ترک مي کنم ...
چند قدم بعد ... راهروي ورودي تمام شد ... مادرش روي ویلچر نشسته بود ... بافتني مي بافت و تلوزيون نگاه مي کرد ...
از ديدن مادرش اونجا، خيلي جا خوردم ... تصويري بود که به ندرت مي تونستي شاهدش باشي ... زمينگيرتر از اين به نظر مي رسيد که بتونه به پسرش اجاره بده ...
- منزل شيکي داريد ... مادرتون هم با شما و همسرتون زندگي مي کنه؟ ...
با لبخند با محبتي به مادرش نگاه کرد ... و دوباره سرش برگشت سمت من ...
- کار پرونده به کجا رسيد؟ ... موفق شديد ردی از قاتل پيدا کنيد؟...
دستم رو کردم توي جيبم و گوشي موبايلم رو در آوردم ...
- در واقع براي چيز ديگه اي اينجام ... مي خواستم ببينم مي تونيد اين فايل رو شناسايي کنيد و بهم بگيد چيه؟ ...
و فايل صوتي رو اجرا کردم ... لبخند عميقي صورتش رو پر کرد ... لبخندي که ناگهان روي چهره اش خشک شد ... و در هم فرو رفت ...
- فکر مي کنيد اين به مرگ کريس مربوطه؟ ...
تغيير ناگهاني حالتش، تعجب عميقم رو برانگيخت ...
- هنوز نمي تونم در اين مورد با قاطعيت حرف بزنم ...
با همون حالت گرفته روي دسته مبل نشست ... و چشمان کنجکاو من، همچنان در انتظار پاسخ اين سوال بود ...
لبخند دردناکي چهره اش رو پر کرد ... لبخندي که سعي داشت اون تبسم زيباي اول رو زنده کنه ...
- چيزي که شنيديد ... آيات اول قرآنه ... سوره حمد ... آيات ستايش خدا ... حمد و ستايش از آنِ خداوندي است که پرورش دهنده مردم عالم است ...
چپترها به مفهوم بخش يا قسمت نيست ... هر کدوم از اون چپترها يکي از سوره هاي قرآنه ...
چهره من غرق در تحير بود ... تحيري که اون به معناي ديگه اي برداشت کرد ...
- قرآن کتاب الهي آخرين فرستاده و پيامبر خدا ... حضرت محمده ... کتابي که براي هدايت انسان ها به سمت درستي و کمال نازل شده ...
ناخودآگاه یه قدم برگشتم عقب ...
- اسم قرآن رو شنيده بودم ... اما ... اين يعني؟ ... تو ... يک...
و همزمان گفتیم ...
- مسلمان ...
- عربي ... ؟ ...
♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️
-قانون این است، عقل این است، حقوق بشر این است که سرنوشت هر آدمی باید به دست خودش باشد. هرملتی سرنوشتش به دست خودش باشد
- از حقوق اولیه هر ملتی است که باید سرنوشت و تعیین شکل و نوع حکومت خود را در دست داشته باشد. طبیعی است که چون ملت ایران بیش از 90 درصد مسلمانند باید این حکومت بر پایه های موازین و قواعد اسلامی بنا شود
آزادید هر رأیی دلتان می خواهد بدهید اما بی تفاوت نباشید نسبت به سرنوشت مملکت خودتان، نسبت به اسلام، نسبت به ملت، نسبت به کشور بی تفاوت نباشید
🥀بیانات رهبر کبیر انقلاب امام خمینی ره
در خصوص انتخابات 🥀
________
۴ شنبه ۱۹خرداد۱۴۰۰✊
۲۸شوال ۱۴۴۲🌿
۹ژوئن ۲۰۲۱🍃
#ذکر_روز
یا حی و یا قیوم
۱۰۰مرتبه 🦋
التماس دعا🥀
معراجعاشقانه🇵🇸
#مردی_در_آینه #قسمت_سي_چهارم: ستایش از آنِ خداوندی است ... سوار ماشين ... به خودم که اومدم جلوي
#مردی_در_آینه
#قسمت_سي_پنجم: حملات تروریستی
با شنيدن سوال من، ناخودآگاه و با صداي بلند خنديد ...
- کارآگاه ... تنها عرب ها که مسلمان نيستن ... انسان هاي زيادي در گوشه و کنار اين دنيا ... با نژادها ... شکل ها ... و زبان هاي مختلف ... مسلمان هستند ...
از جا بلند شد و رفت سمت آشپزخانه ...
- چاي يا قهوه؟ ...
- هيچ کدوم ...
جرات نمي کردم توي اون خونه چيزي بخورم ... اما مي ترسيدم برخورد اشتباهي ازم سر بزنه ... و اون بهم مشکوک بشه که همه چيز رو در موردش فهميدم ...
يه مواد فروش مسلمان ... شايد بهتر بود بگم يه تروريست ... حتما تروريست و خرابکار بودن به مفهوم گذاشتن يک بمب يا حملات انتحاري نيست ... مي تونست اشکال مختلفي داشته باشه ...
وقتي بعد از شنیدن یک فایل صوتی ساده به اون حال و روز افتاده بودم ... اگر چيزي به خوردم مي داد ... ممکن بود چه بلايي به سرم بياد؟ ...
کي بهتر از اون مي تونست پشت تمام اين ماجراها باشه ... و به يه قاتل حرفه اي دسترسي داشته باشه؟ ... شايد اصلا مدير دبيرستان هم براي اون کار مي کرد ...
همين طور که پشت پيشخوان آشپزخانه ايستاده بود ... خيلي آروم، اسلحه ام رو سر کمرم چک کردم ... آماده بودم که هر لحظه باهاش درگير بشم ...
در همين حين، دخترش از پشت سر به ما نزديک شد ... و خودش رو از صندلي کنار پيشخوان بالا کشيد ...
- من تشنه ام ...
با محبت بهش نگاه کرد و براش آب ريخت ...
- چند لحظه صبر کن يکم گرم تر بشه ... خيلي سرده ...
ليوان رو برداشت و دويد سمت مادربزرگش ...
زير چشمي مراقب همه جا بودم ... علي الخصوص دختر ساندرز ... دلم نمي خواست جلوي يه بچه با پدرش درگير بشم و روش اسلحه بکشم ...
- مي تونم بپرسم چه چيزي باعث شد ... اين فکر براتون ايجاد بشه که قتل کريس ... با مسلمان بودنش در ارتباطه؟ ...
با شنيدن اين جمله شوک جديدي بهم وارد شد ... به حدي درگير شرايط بودم که اصلا حواسم نبود ... بودن اون فايل ها توي گوشي کريس ... مي تونست به مفهوم تغيير مذهب يک نوجوان 16 ساله باشه ... تا اون لحظه داشتم به اين فکر مي کردم شايد کريس متوجه هويت اونها شده بوده ... و همين دليل مرگش باشه ...
اما اين سوال، من رو به خودم آورد ... و دروازه جديدي رو مقابلم باز کرد ...
حملات تروريستي ...
شايد کريس حاضر به انجام چنين اقداماتي نشده و براي همين اون رو کشتن ... يا شايد ديگه براشون يه مهره سوخته بوده ...
مسلمان ... مواد فروش ... افغانستان .. القاعده ... يعني من وسط برنامه هاي يه گروه تروريستي قرار گرفته بودم؟ ...
#مردی_در_آینه
#قسمت_سي_ششم: بازی ترور
مهم نبود به چه قيمتي ... نمي تونستم اجازه بدم جوان ها و مردم کشورم رو نابود کنن ...
اون از پشت پيشخوان، دست من رو نمي ديد ... دستي که ديگه تقريبا روي اسلحه ام بود ... و تيري که هرگز خطا نمي رفت ...
با چهره اي گرفته ... هنوز منتظر جواب بود ... چرا بايد مرگ کريس به خاطر مسلمان بودنش باعث ناراحتي اون بشه؟ ... اونها که به راحتي خودشون رو مي کشن ...
- هنوز چيزي مشخص نيست ... ما موظفيم تمام جوانب زندگي مقتول و اطرافيانش رو بررسي کنيم ... اولين نظريه اي که ديروز برام ايجاد شد ... اين بود که شايد به خاطر اینکه مقتول از گروه گنگي که قبلا عضوش بوده جدا شده ... همین باعث ايجاد درگيري بين شون شده و علت مرگ کریس باشه ...
نظريه اي که بعد از اون به نظرم رسيد ... اين بود که شايد داشته تحت پوشش کار مي کرده و تظاهر به تغيير ... سرپوشی روي کارهايي بوده که مي کرده ...
چهره اش جدي شد ... اون جملات رو از قصد به کار بردم تا واکنشش رو بيينم ...
همزمان مراقب بودم يهو يکي از پشت سرم پيداش نشه ...
يه قدم اومد جلوتر ... حالا ديگه کاملا نزديک پيشخوان آشپزخانه ايستاده بود ... و دسته اسلحه، کاملا بين انگشت هام قرار گرفت ...
- سرپوش؟ ... روي چي؟ ... چه چيزي باعث شده چنين فکري بکنيد؟ ...
- شواهد و مدارکي پيدا کرديم که هنوز نياز به بررسي داره ...
يه جمله تحريک آميز ديگه ... و سوالي که هر خلافکاري توي اون لحظه از خودش مي پرسه ... يعني چقدر از ماجرا رو فهميدن؟ ... ممکنه منم لو رفته باشم؟ ... اون وقته که ممکنه هر کار احمقانه اي ازش سر بزنه ...
خيلي آروم ... با انگشت اشاره ... اسلحه رو از روي ضامن برداشتم ...
چهره اش به شدت گرفته شده بود ...
- فکر نمي کنم کريس دوباره پيش اونها برگشته بوده باشه ... يه سالي بود که ترک کرده بود ... البته قبل هم نمي شد بهش گفت معتاده ... ولي نوجوان ها رو که مي شناسيد ... تقريبا نميشه نوجواني رو پيدا کرد که دست به کارهاي ناهنجار نزنه ... اما کريس حتي کارت هاي شناسايي جعليش رو سوزونده بود ...
نشست روي صندلي ... دست هاش روي پيشخوان ... بدون حرکت ...
- چرا چنين کاري رو کرد؟ ...
- مي دونيد که نوجوان ها اکثرا براي تهيه مشروب، اون کارت هاي جعلي رو مي خرن ... در اسلام مصرف نوشيدني هاي الکي يه فعل حرامه ... ما اجازه مصرف چنين موادي رو نداريم ...
کريس ديگه بهشون نياز نداشت ... خودش گفت نگهداشتن شون وسوسه است ... براي همين اونها رو سوزوند ...
مطمئنيد مدارکي که عليه کريس پيدا کرديد حقيقت دارن؟... شايد مال يه سال و نيم پيش باشن ... وقتي هنوز مسلمان نشده بود ...
صادقانه بگم ... کريسي رو که من مي شناختم محال بود به اون زندگي قبل برگرده ...
براي چند ثانيه حس کردم ناراحته ... واقعا خوب نقش بازي مي کرد ... تروريست لعنتي ...
#مردی_در_آینه
#قسمت_سي_هفتم: نورا
توي اون شرايط سخت ... داشتم غير مستقيم بازجوييش مي کردم ... و دنبال سرنخ بودم ...
فشار شديدي رو روي بند بند وجودم حس می کردم ... فشاري که بعضي از لحظات به سختي مي تونستم کنترلش کنم ... و فقط از يه چيز مي ترسيدم ... تنها سرنخي که مي تونست من رو به اون گروه تروريستي وصل کنه رو با دست خودم بکشم ... و اينکه اصلا دلم نمي خواست ... اون روي جلوي چشم دخترش با تير بزنم ...
ضربان قلبم به شدت بالا رفته بود ... ديگه براي شمارش تعداد ضربه ها ... فقط کافي بود کسي کنارم بايسته ... از يه قدمي هم مي تونست ضربات قلبم رو بشنوه ...
در اين بين ... دخترش با فاصله از من ... چيزي رو روي زمين انداخت ...
با وحشت تمام برگشتم پشت سرم ... و لحظه اي از زندگيم اتفاق افتاد که هرگز فراموش نمي کنم ... اسلحه توي غلاف گير کرد ...
درست لحظه اي که با وحشت تمام مي خواستم اون رو بيرون بکشم ... گير کرد ... به کجا؟ ... نمي دونم ...
کسي متوجه من نشد ... آقاي ساندرز دويد سمتش و اون رو بلند کرد ... با ليوان آب خورده بود زمين ... دستش با تکه های شکسته لیوان، زخمي شده بود ... زخم کوچيکي بود ... اما دنيل در بين گريه هاي اون، با دقت به زخم نگاه کرد ... مي ترسيد شيشه توي دست بچه رفته باشه ...
اون نگران دخترش بود ... و من با تمام وجود مي لرزيدم ... دست و پام هر دو مي لرزيد ... من هرگز سمت يه بچه شليک نکرده بودم ... يه دختر بچه کوچيک ...
حالم به حدي خراب شده بود که حد نداشت ... به زحمت چند قدم تا مبل برداشتم و نشستم ... سرم رو بين دست هام گرفته بودم ... و صورتم بين انگشت هام مخفي شده بود ... انگشت هايي که در کمتر از يک لحظه، نزديک بود مغز اون بچه رو هدف بگيره ...
هيچ کسي متوجه من نبود ... و من نمي دونستم بايد از چه چيزي متشکر باشم ...
سرم رو که بالا آوردم ... همسرش اومده بود ... با يه لباس بلند ... و روسري بلندي که عربي بسته بود ...
نورا گريه مي کرد ... و مادرش محکم اون رو در آغوش گرفته بود ...
که ناگهان ... روسري؟ ...
مادر ساندرز، روسري نداشت ... مادر ساندرز مسلمان نبود... چطور ممکنه؟ ...
توي تمام فيلم هاي مستند از افغانستان ... من، زن هاي مسلمان رو ديده بودم ... اونها حق خروج از منزل رو نداشتد ... بدون همراهی یک مرد، حق حاضر شدن در برابر مردهاي غريبه رو نداشتن ... و از همه مهمتر ... اگر چنين کارهايي رو انجام مي دادن ... معلوم نبود چه سرنوشتي در انتظار اونهاست ... وقتي با خودشون چنين رفتاري داشتند اون وقت ...
مادر دنيل ساندرز مسلمان نبود اما هنوز زنده بود ... چطور چنين چيزي ممکن بود؟ ... شايد اون نفر بعدي بود که بايد کشته مي شد ...
#نویسنده :سیدطاها ایمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا رئیسی؟؟؟
حتما ببینید 🦋
°♡°°♡°°♡°°♡°
@sajadeh
°♡°°♡°°♡°°♡°