eitaa logo
معراج‌عاشقانه🇵🇸
149 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1هزار ویدیو
40 فایل
«بسم ربی» نفسم میگیرد... در هوایی که نفس های تو نیست! #یافارس‌الحجاز_ادرکنی🥀 ___________ کپی بجز مطالبی با عنوان #کپی‌آزاد؛ ممنوع می‌باشد!
مشاهده در ایتا
دانلود
@sajadeh|📚 به زینب انقدر که از صبح دارو داده بودم رو پام خوابش برده بود.نمیدونستم چرا انقدر بیقراری میکنه ولی حال منم از صبح یه جور دیگه ای شده بود .یه حس دیگه ای داشتم. با وجود تمام استرسی که داشتم وصحنه هایی که هر روز از جلو چشمام میگذشت روز سختی رو گذرونده بودم.ظرفا رو میشستم که یهو یاد یهپک چیزی افتادم و گفتم _میگم ریحانه +جانم؟ _امروزچندمه؟ +بیست و سوم _عه؟ +اره چطور؟ _ازچند روز دیگه باید برم دانشگاه دوباره . +ای بابا اسیر میشی که _اره به خدا خسته شدیم . +چی میشه این یکی دوسال هم تموم بشه بره پی کارش راحت بشی _اوف مگه اینکه خدا از زبون تو بشنوه . ریحانه از جاش بلند شدو گفت میره تو اتاق زینب بخوابه .منم رفتم و رو تخت دراز کشیدم .تا روی تخت دراز کشیدم سیلی از فکر و خیال به ذهنم هجوم اورد . دوباره دلم پر از آشوب شده بود . تاچشمم رو میبستم صحنه های بد جلو چشام نقش میبست .از صبح دلهره ی عجیبی داشتم ولی عادی بود .یه ایت الکرسی و سه تا توحید خوندم ولی کفایت نکرد.خوابم نمیبرد.رفتم وضو گرفتم و دو رکعت نماز شب بستم . بعد ازنماز دعای توسل و زیارت عاشورا خوندم.حالم بهتر شده بود. حالا اروم تر بورم. از روی اپن یه قرص پراپرانول برداشتم و گذاشتم تو دهنم و با یه لیوان اب قورتش دادم.دوباره رفتم سر جام و دراز کشیدم .این بار نفهمیدم چقدر گذشت که خوابم برد. ____ با صدای زنگ تلفن خونه از خواب پریدم .به ساعت نگاه کردم.یازده و ربع بود به زور به خودم تکونی دادم و رفتم سمت تلفن و بر داشتمش. _الو +سلام بابا خوبی؟صبحت بخیر _خوبم بابا جون صبح شمام بخیر +کجایی عزیزم؟ _خونه خودم +چرا نمیای اینجا؟ _چرا میام امروز یکم کار داشتم خونه . +اهان. خیلی خوب من کارت دارم اگه میتونی زودتر خودتو برسون اینجا _الان؟ +اره هرچی زودتر بهتر _چشم +قربونت خداحافظ _خداحافظ بعد از اینکه تلفن رو قطع کردم رفتم سمت دستشویی و صورتمو شستم. رفتم تو اشپزخونه و چایی گذاشتم . بعدش هم برگشتم سمت اتاق تا ببینم ریحانه و زینب در چه حالین .ریحانه که وسط اتاق غش کرده بود، زینب هم اروم روی تختش خوابیده بود . ریحانه رو بیدار کردم تا صبحونه بخوریم. خودمم رفتم تا میز رو بچینم ‌. کره و مربا و پنیر و نون رو گذاشتم رو میز و منتظر شدم چایی دم بکشه . هنوزخوابالود بودم.نشستم روی صندلی که ریحانه هم اومد پیش من. _بابا زنگ زد گفت بیا خونه کارت دارم +چیکار ؟ _نمیدونم نگفت +وا _اره برا خودمم عجیب بود یعنی چه کاری میتونه داشته باشه؟ +نمیدونم. _پس زودتر بخور بریم ببینیم‌چی شده +باشه،ولی من سر راه پیاده میشم میخوام برم خونه. _چرا؟ +یه سری کار دارم.راستی داروها و مدارک پزشکی داداش خونه است. میخوای برات بیارم یا بریزمشون دور؟ _مدارک چی؟ +مدارک پزشکی قلبش و اینا .دیروز صبح داشتم کمدا رو مرتب میکردم زیر کمد تو چمدون قدیمی مامان پیداش کردم _عه؟نه نندازشون خیلی مهمن اونا.اگه یه وقت لازم بشه روند درمانش عقب میافته خدایی نکرده‌. +عهه زبونتو گاز بگیر خدا نکنه لازم بشه. دردش داداشمو کشت .این چند مدت چیزی نگفته بود؟درد نداشت؟ _به من که راجع به درداش چیزی نمیگه ولی هر وقت پرسیدم جریانش چی بوده و اینا میگه بعد عمل دیگه خوب شده. یه مدت قرصاشو میخورد ولی الان چند وقتیه که اصلا حتی نمیره سراغشون الحمدلله. +اها پس خدارو شکر _میگم ریحانه ؟چرا محمد قلبش اینجوری شد؟ +هیجده سالش که بود بابا اینا فهمیدن ناراحتی قلبی داره .خدارو شکر زود متوجه شدن چون داداش بیچاره خیلی اذیت میشد.هیچی دیگه بعد صبر کردن عملش کنن و اینا که بعدش مامان اونجوری شد. تا اینکه همین دو سه سال پیش شد که عملش کردن خدارو شکر .والا منم دقیق نمیدونم چیزی.اون موقع بچه بودم. فقط یادمه خیلی اذیت میشد از درد. برا همینم خیلی اذیتش کردن واسه جذب تو سپاه. بیچاره داداشم. _اره خیلی اذیت میشد،اون اولین باری که رفتم هیئتشون ازش تشکر کنم بابت اون روز...وقتی بهش گفتم نمیبخشم وبه حضرت زهرا میسپرمت حالش بد شد اقا محسن میگفت حرص نخور و نمیدونم تازه عمل کردی...خوب یادم نمیاد ولی یادمه بعد از اون شب همه ی حواسم پیشش بود،نمیدونستم ازش بدم میاد یا چی،ولی حس عجیبی بهش داشتم...! +محمد از اون شب به من چیزی نگفته بود ولی اره وقتی اسم حضرت زهرا میاد دگرگون میشه.خودت که میشناسیش دیگه خودت باید بری تا تهش که چرا حالش بد شد _اره .حضرت زهرا رو خیلی دوست دارم. همیشه حس میکنم محمد و از اون دارم. +گفته بود بهت هر شب نماز استغاثه به حضرت زهرا میخوند تا بابات راضی بشه؟ _اره! با قطره اشکی که از گوشه ی چشمام سر خورد و روی دستم افتاد از خاطراتم اومدم بیرون . _نمیدونم چجوری باید ازش تشکر کنم. +همینکه اجازه دادی بره واسه حرم دخترش بجنگه یعنی ازش تشکر کردی _امیدوارم... +حالا جدا از ته دلت راضی هستی؟ _اره ... @sajadeh|📚
به آقای بهجت گفتند: چه کار کنیم تا آدم بشویم؟ فرمودند: نگویید چه کار کنیم، بلکه بگویید چه کار نکنیم تا آدم بشویم! @sajadeh|🍃
✨ 💌دوڪلوم حرف حساب 💬شهدایے زندگے ڪردن به؛↓ ←پروفایل شهدایے نیست... اینڪه همون شهیدے ڪه من عڪسشو پروفایلمو📲 گذاشتم←↓ 🍃چے میگه مهمه... 🍂چے از من خواسته مهمه 🍃راهش چے بوده مهمه 🍂چطورزندگےمیڪرده مهمه 🍃باڪے رفیق بوده مهمه 🍂دلش ڪجاگیربوده مهمه 🍃چطورحرف میزده 🍂چطورعبادت میڪرده 🍃چطوربوده قلب وروح وجسمش مهمه 💯اره من ڪه با یه رفیق میشم باید اینا وخیلے چیزاے دیگه اون شهیدو درنظر بگیرم نه فقط دم بزنم... @sajadeh|🍃
‌ بزرگی میگه↓ براۍِ اونایی که اعتقاداتتونو مسخره میکنن دعا کنین خدا به عشقِ حسین "ع" دچارشون‌ کنه :)☘
4_5780835262393223340.mp3
7.21M
دمویهایڪ ڪارۍ راتاآخرش میروند...👌 😊دیرعصبۍ میشوندودیرآرام میشوند... 🍲 هواس 5 گانه ماراسردڪرده اند... هرمزاجۍ بایدربه اندازه باشه...✅ ♦️جامعه به همه مزاج احتیاج داره... بلغمۍ هااهل سازش هستند...🙈 و... 🎤 🤲🏻 🆔@tebsagalein کانال تلگرام استاد 👆
قیمت فوق العاده محصول جدید قاب قطعه متبرک فرش حرم علی ابن موسی الرضا (ع) 🌹💐❤️😍 هدیه ای گرانبها از حرم امام رضا(ع) ☘🌸🌷🌹 ابعاد ۲۰×۲۰ قیمت : ۵۵,۰۰۰ تومان حتما عضو بشید ... ست روسری و ساقدست و کیف و کلی لباس چیزای زیبا 👇👇👇 @hejabzahraiy
بسم الله ✨ اسم ست: رستا 🌹 شامل ساق دست 🌹 بند ساعت و ساعت 🌹 بند عینک برای عینک آفتابی و طب🌹 ابعاد ساق دست 🌻 : دور مچ : ۱۶/۵ سانت🌻 بالای کار نزدیک آرنج : ۱۹/۵ سانت🌻 پهنای مچ : ۹ سانت🌻 بلندی ساق دست : ۳۳ سانت 🌻 مناسب سایز ۳۶ تا ۴۰ 🌻 قیمت ست کامل :80 تومان 🌺 هزینه ارسال برای ماهشهر : رایگان یا بنا به آدرس ۶۰۰۰ تومان 🌺 هزینه ارسال برای سایر شهر ها : ۱۵/۰۰۰ تومان 🌺 @hejabzahraiy
پک 👈دفترچه😍 و جانماز جیبی😍 با کاغذ کاهی قیمت 29 @hejabzahraiy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باز وِرد لبم شده....: دلم ب مستحبی خوش است که جوابش واجب است السلام علیک یا صاحب الزمان عج.... تا کسی رخ ننماید نبرد دل ز کسی.... دلبر ما دل ما برد و ب ما رخ ننمود..... @sajadeh