🎙| #پیامفرمانده |
اےبسیجے!
تاوقتےڪه
پرچماسلامرادرافق
نصبنڪردیدحقندارید
استراحتڪنید..
#حاجاحمدمتوسلیان👤💫
🆔 @sajadeh 🌱 🌸
#شهیدانھ✨🌈
اهمیت زیاد به نماز و دعاها و
مجالس یاد اباعبدالله(ع) و شهدا بدهید
که راهِ سعادت و توشه آخرت است..
#شهیدمهدیباکری
🆔 @sajadeh 🌱
اےانسان!
مواظبقدمهایےڪه
رویزمینبرمیدارےباش..
آیاباقدمهایت
بهسمتگناهمیروے...🔥
یابهسمتنیڪی...🌺
چونفرداهمینزمین
شهادتخواهدداد...🌍
*یَومَئِذٍ تُحَدِّثُ اَخبارَها*
درآنروز(قیامت)زمینتمام
خبرهایشرابازگومیڪند
•آیه۴،سورهمبارڪهزلزال
@sajadeh 🌱 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎂🍰 عیدتون مباااارک باشه❤😍
.
عشق پاک از #حامد_زمانی تقدیم به شما
.
••┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈••
📝من مینویسم
ازعشـــــق بین #زوج های #مذهبی....💞 📝مینویسم
از محبت هایی که اساسش عشق به خداست...💓
غفلت از من بچه مذهبی هست ...
که نگذاشتم دیده شوم....😔 💕
کسی عشق های آسمانی ما را ندیده...💕
📝مینویسم
تا بدانند عشق اصلی💘
مال ما بچه مذهبی هاست ..💕
نه آن #عشق های پوچ خیابانی💔
.
.
ان شاءالله به حق این شب عزیز همه ی مجردا همسر صالحی نصییشون بشه و تمام متاهل ها خوشبخت باشن و روز به روز زندگی شون شیرین و شیرین تر بشه😊
🆔 @sajadeh 🌱 🌸
1_401964832.mp3
1.44M
🎊علی ع شده دوماد پیغمبر🎊
با نوای حاج محمود کریمی
🎈ملائکه همه اومدن مدینه
از تو بهشت، کیه رفته گل بچینه💞
💚به قد وبالای داماد ماشاءالله
چشم حسودا کور بشه ایشالا♦️
╲\╭┓
╭ 💞 @sajadeh 🌱 🌸
دیدم که درعرش شور وشوقی برپاست
برپاگر این بزم شعف ذات خداست
گفتم به خرد چه
اتفاق افتاده
گفتا که عروسی
علے و زهراست
❣سالروز ازدواج #حضرت_علے(ع)
و #حضرت_زهرا(س)مبارکباد❣
#روز_عشق💞
🍓🍃| @sajadeh 🌱 🌸 🌸
1_410526342.mp3
4.61M
🎊 #مولودی شااااااد 🎊
🎙بادا بادا مبارک به همه؛
🎉 عروسی علی وفاطمه 🎉
🍰🍰 #عیدتووووون_مباااااارڪ🎈
🍥 مارو هم دعا کنید لطفا😊
💓 @sajadeh 🌱 🌸
🍃بنام خداوند بخشنده و بخشایشگر 🍃
🍁خدا نور آسمانها و زمین است ، وصف نورش مانند چراغدانی است ک در آن، چراغ پر فروغی است. و آن چراغ درمیان قندیل بلورینی است ،ک آن قندیل بلورین گویی ستارهی تابانی است ، و[آن چراغ ] از [روغن] درخت زیتونی پر برکت گ ن شرقی است و ن غربی افروخته میشود ، [و] روغن آن[از پاکی و صافی ] نزدیک است روشنی بدهد گرچه آتشی ب ان نرسیده باشد ، نوری است بر فراز نوری. خدا هرکس را بخواهد ب سوی نور خود هدایت میکند ، و خدا برای مردم مثل ها میزند [تا حقایق را بفهمند ] و خدا ب همه چیز دانا است. 🦋
نور/۳۵
صبحتون پر از عشق ب مولا و عروسش♡🦋
@sajadeh
عجب عقدی شده ک خودِ خدا شاهدشه
یار مبارک بادا انشاءالله مبارک بادا....
__________🦋
کی دیده همچین عروسی ک نبی عاقدشه
عجب عقدی شده ک خود خدا شاهدشه
یار مبارک بادا انشاءالله مبارک بادا....
____________________🦋
تویِ عروسی از همه شادتر دوماده
میدونه خدا چ (خانومی) بهش داده....
_______________🦋
بادا بادا مبارک ب همه ،
عروسی علی و فاطمه.....
____________________🦋
عید همه مبارککککک باشه 😘👏👏👏
انشاءالله مشکل ازدواج همهی جوونا حل بشه ب حق همین روز مبارک🤲❤️
@sajadeh
کلیپ و انیمیشن تبریک ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س)😍😍😍
عاقدشگفت:
مهریهاوآبشود؛
وقراراستکهاو
مـادرِاربابشود...!🌸
#پیوند_آسمانی
🆔 @sajadeh 🌱 🌸
#آیت_الله_بهجت:
اگر انسان در مواقع شدت
و خطر در صحنههای گناه
#خدا را یاد کند
و آنرا بر فعلحرام ترجیح
دهد خـدا می داند کـه چه
لذتی نصیبش می شود...:)))
@sajadeh 🌱 🌸
#استاد_فاطمی_نیا:
تا زمانی کـــه دل انســان
#آلوده به محبت دنیــا و
هوی و هوسها میباشد
نباید توقع حضـــور قلب
در نمـاز و لذت بـــردن از
#عبادات داشت...!!
@sajadeh 🌱
📚 #تنها_میان_داعش
📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد
❤️ #قسمت_دهم
💠 عباس و عمو با هم از پلههای ایوان پایین دویدند و زنعمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار میکردم.
عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را میپوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد.
💠 جریان خون به سختی در بدنم حرکت میکرد، از دیشب قطرهای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم.
درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت.
💠 بین هوش و بیهوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم میشنیدم تا لحظهای که نور خورشید به پلکهایم تابید و بیدارم کرد.
میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراریاش بادم میزد. برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمیآمد دیشب کِی خوابیدم که صدای #انفجار نیمهشب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد.
💠 سراسیمه روی تشک نیمخیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق میچرخیدم بلکه حیدر را ببینم. درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید.
چشمان مهربانش، خندههای شیرینش و از همه سختتر سکوت #مظلومانه آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بیرحمانه به زخمهایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم میخواستم.
💠 قلبم بهقدری با بیقراری میتپید که دیگر وحشت #داعش و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم بهجای اشک خون میبارید!
از حیاط همهمهای به گوشم میرسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود. بهسختی پیکرم را از زمین کندم و با قدمهایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم.
💠 در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم، میخکوب شدم؛ نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران!
کنار حیاط کیسههای بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی که اکثراً از همسایهها بودند، همچنان جعبههای دیگری میآوردند و مشخص بود برای شرایط #جنگی آذوقه انبار میکنند.
💠 سردستهشان هم عباس بود، با عجله این طرف و آن طرف میرفت، دستور میداد و اثری از غم در چهرهاش نبود.
دستم را به چهارچوب در گرفته بودم تا بتوانم سر پا بایستم و مات و مبهوت معرکهای بودم که عباس به پا کرده و اصلاً به فکر حیدر نبود که صدای مهربان زنعمو در گوشم نشست :«بهتری دخترم؟»
💠 به پشت سر چرخیدم و دیدم زنعمو هم آرامتر از دیشب به رویم لبخند میزند. وقتی دید صورتم را با اشک شستهام، به سمتم آمد و مژده داد :«دیشب بعد از اینکه تو حالت بد شد، حیدر زنگ زد.» و همین یک جمله کافی بود تا جان ز تن رفتهام برگردد که ناباورانه خندیدم و بهخدا هنوز اشک از چشمانم میبارید؛ فقط اینبار اشک شوق!
دیگر کلمات زنعمو را یکی درمیان میشنیدم و فقط میخواستم زودتر با حیدر حرف بزنم که خودش تماس گرفت.
💠 حالم تماشایی بود؛ بین خنده و گریه حتی نمیتوانستم جواب سلامش را بدهم که با همه خستگی، خندهاش گرفت و سر به سرم گذاشت :«واقعاً فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟! پسفردا شب عروسیمونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو میرسونم!» و من هنوز از انفجار دیشب ترسیده بودم که کودکانه پرسیدم :«پس اون صدای چی بود؟»
صدایش قطع و وصل میشد و به سختی شنیدم که پاسخ داد :«جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممکنه بیاد!» از آرامش کلامش پیدا بود فاطمه را پیدا کرده و پیش از آنکه چیزی بپرسم، خبر داد :«بلاخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشینشون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبالشون.»
💠 اما جای جراحت جملات دیشبم به جانش مانده بود که حرف را به هوای عاشقی برد و عصاره احساس از کلامش چکید :«نرجس! بهم قول بده #مقاوم باشی تا برگردم!»
انگار اخبار #آمرلی به گوشش رسیده بود و دیگر نمیتوانست نگرانیاش را پنهان کند که لحنش لرزید :«نرجس! هر اتفاقی بیفته، تو باید محکم باشی! حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فکر کنی!»
💠 با هر کلمهای که میگفت، تپش قلبم شدیدتر میشد و او عاشقانه به فدایم رفت :«بهخدا دیشب وقتی گفتی خودتو میکُشی، به مرگ خودم راضی شدم!» و هنوز از تهدید عدنان خبر نداشت که صدایش سینه سپر کرد :«مگه من مرده باشم که تو اسیر دست داعش بشی!»
گوشم به #عاشقانههای حیدر بود و چشمم بیصدا میبارید که عباس مقابلم ظاهر شد. از نگاه نگرانش پیدا بود دوباره خبری شده و با دلشوره هشدار داد :«به حیدر بگو دیگه نمیتونه از سمت #تکریت برگرده، داعش تکریت رو گرفتن
@sajadeh