eitaa logo
معراج‌عاشقانه🇵🇸
153 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1هزار ویدیو
40 فایل
«بسم ربی» نفسم میگیرد... در هوایی که نفس های تو نیست! #یافارس‌الحجاز_ادرکنی🥀 ___________ کپی بجز مطالبی با عنوان #کپی‌آزاد؛ ممنوع می‌باشد!
مشاهده در ایتا
دانلود
. ❀|گَر سَر بِرَوَد فَدایِ پایت↶ دست‌ اَز تو نِمےکُنم‌ رَها ‌مَن|❀ . تَوݪدِ مبارڪ باشه... ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sajadeh
‍ ✅ هر چند همه دوست دارند تو را "" صدا کنند ولی...❤️❤️ 🔹به جمع دانشجویان که می رسی قامت "" برازنده توست 🔸در میان نظامیان که می آیی هیبت ""ات دل دوستان را شاد و دل دشمنانت را می لرزاند 🔹روز پدر که می آید می شوی مهربانترین ""ی دنیا 🔸روز جانباز که می شود همه دست "" تو را به هم نشان می دهند، 🔹۹ دی که می رسد قصه "" می شوی در جمل 🔸با اینکه میدانیم ۲۹ فروردین سالروز تولد شماست؛ ما حتی ۶ تیر هم به شکرانه اینکه خدا دوباره شما را به ما بخشید، برایت تولد می گیریم.🎂 👈و همه اینها بهانه است ! ✅ بهانه ایست که ما یادمان نرود خدا نعمتی چون شما را ارزانی‌مان کرده است، خدا را برای این نعمت شکر می گوییم. ✨سلامتی رهبر عزیزمان یک صلوات بلند و جانانه✋💚✨ ✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدوعَجِّلْ فَرَجَهُم ✨ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sajadeh
♥️ تولدت مبارک♥️ ای مردانه‌ترین صدای حقیقت و کوبنده ترین فریادگر حق و افشاکننده تزویر و ظلم جهان ما🍃 تولدت مبارک پدر امت و سایه ات تا ظهور منجی مستدام✨ ۲۹ فروردین | سالروز میلاد ۸۱ سالگی♥️ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sajadeh
https://digipostal.ir/c57fytm تقدیم به نگاه زیباتون ❤️❤️❤️ @sajadeh
یِکی از حُضار: هدفِ بچه های مجموعه ی فرهنگیِ ما شَهادت است... رهبرِ انقلاب: هَدفتان شهادت نباشد.. هَدفتان انجامِ تکلیفِ فوری باشد... اَلبته آرزوی شهادت خوب است.. اما هَدف کار را شَهادت قرار ندهید:) :) 🌱 .🌸. ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sajadeh
『⛈﷽⛈』 وَهُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَيَنشُرُ رَحْمَتَهُ وَهُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ ﻭ ﺍﻭﺳﺖ ڪہ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻳﻨڪہ[ ﻣﺮﺩم ﺍﺯ ﺁﻣﺪﻧﺶ ]ﻧﻮﻣﻴﺪ ﺷﺪﻧﺪ ، ﻧﺎﺯﻝ مےڪﻨﺪ ﻭ ﺭﺣﻤﺘﺶ ﺭﺍ مےﮔﺴﺘﺮﺍﻧﺪ ، ﻭ ﺍﻭ ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﻭ ٻاﺭ [ ﻭﺍقعے ]ﻭ سٺوﺩﻩ ﺍسٺ .【الشورى، ٢٨】 「♥️ 」 🌸 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sajadeh
اومد بهم گفت: میشه ساعت ۴صبح بیدارم کنی تا داروهامو بخورم...💊 ساعت ۴صبح بیدارش کردم تشکر کرد:) بلند شد از سنگر رفت بیرون.. بیست الی بیست و پنج دقیقه گذشت اما نیومد.. نگرانش شدم رفتم دنبالش دیدم یه قبر کنده توش نماز شب میخونه ✨ و زار زار گریه میڪنه.. بهش گفتم: مرد حسابی تو که منو نصف جون کردی.. می‌خواستی نماز شب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و میخام داروهام رو بخورم..!! برگشت و گفت: خدا شاهده من مریضم چشمای من مریضه دلم مریضه من ۱۶سالمه.. چشام مریضه.. چون توی این ۱۶سال امام‌زمان رو ندیده.. دلم مریضه.. بعد از ۱۶سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم.. گوشام مریضه.. هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم... ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sajadeh
باشہدا بودن سخٺ نیسٺ باشہدا ماندن سختہ مثل شہدا بودݩ سخت نیسٺ مثل شهداماندن سختہ راه شهدایعنے نگہ داشتـݩ آتش در دستانٺ:)🍃❤️ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sajadeh
•• •🦋| •🍃| حوصله‌نداشتن‌علامت‌دردسترس‌نبودن دوست‌داشتنۍها است. وقتۍآدم‌پیش‌دوست‌داشتنۍهایش باشددچاربۍحوصلگۍنمۍشود... اگردلت‌جاۍدیگرۍباشد‌ویادلت‌اینجایی ڪه‌هست‌نباشد،بۍحوصله‌وبۍانرژی مۍشوی... ولۍاگرمحبوبت‌ ♡‌ باشدهمیشه باحوصله‌و‌پرانرژۍخواهۍبود،چون همیشه‌درڪنار هستۍ💙✔️ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sajadeh
✨🌸✨ ✍️عالمی را پرسیدند: خوب بودن را کدام روز بهتر است؟ عالم فرمود: یک روز قبل از مرگ دیگران حیران شدند و گفتند: ولی زمان مرگ را هیچ کس نمی داند عالم فرمود: پس هر روز زندگی را روز آخر فکر کن و خوب باش شاید فردایی نباشد... 📚 امثال و حکم ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sajadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اگه دلت خیلی گرفته واز کرونا خسته ای این مداحی ناب و ناز رو گوش بده اگه حالی بهتون دست داد ،بنده رو هم دعا کنید😭 🎧 🎧 🔻 ای آرامش من 🔺 ای خواهش من ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sajadeh
.🌼💛🌼. نترس و غمگین نباش که من نجات دهنده ام ... وقتی تو زندگی به در بسته میخوریم چه نوید و بشارتی بالاتر از این ؟ 📖 / عنکبوت / 33 .🌼💛🌼. ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sajadeh
•🌸• | | درهــرشبانه‌روزلااقل‌یڪ‌سجده‌ طولانےداشته‌باشید... به زیادسجده ڪردن‌اخلاق‌راعوض‌میڪند..🍃(: •| مصباح‌الهدۍص273 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sajadeh
نماز های واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید. ☝️ خواهید دید که چگونه درهای رحمت الهی رو به روی شما باز خواهند شد✨ سجاد زبرجدی🌷 📿 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sajadeh
📸 نیز در این روز‌های کرونایی پای کار آمدند تا عشق و ارادت خود را با تهیه بسته‌های خوراکی به مدافعان سلامت ابراز کنند و به همه کادر درمان خداقوتی بگویند👌 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sajadeh
معراج‌عاشقانه🇵🇸
#قسمت_ششم نشستم کف اتاق و شروع کردم به نق زدن اخه ینی چی مگه حکومت نظامیه !! این چه وضعشه ... من به
شام و تو آرامش بیشتری خوردیم همش داشتم فکر میکردم فرداشب ک مادرم نیست من چجوری تنهایی برم؟ وقتی پدرم از آشپزخونه خارج شد از مادرم پرسیدم : _مامان فردا ساعت چند میری بیمارستان ؟ _فردا چون باید جای یکی از دوستامم بمونم زودتر میرم.غروب میرم تا ۲ شب.چطور؟ تو فکر فرو رفتم و گفتم _هیچی برگشتم به بهترین و آروم ترین قسمت خونمون یعنی اتاقم خب حالا چ کنم ؟ بابامم ک غروب تازه میاد اوففف نمیدونم چرا ولی دلم خیلی میخواست که برم .شاید دیگه فرصتی پیش نمیومد ک ببینمشون.یا اگه پیش میومد دیگه خیلی دیر بود و منو حتی به یادم‌نمی اوردن. ولی من باید میدیدمشون. وقتی از فکر کردن خسته شدم از اتاقم بیرون رفتم و نشستم رو کاناپه جلو تی وی . مشغول بالا پایین کردن شبکه ها بودم اما نگام به چهره ی پر جذبه بابام بود. متفکرانه به کتاب توی دستش خیره بود و غرق بود تو کلمه های کتاب وقتی دیدم حواسش بهم نیست تی وی و بیخیال شدم و دستم و گرفتم زیر سرم و بیشتر بش زل زدم پدرم شخصیت جالبی داشت ‌ پرجذبه بود ولی خیلی مهربون در عین حال به هیچ بشری رو نمیداد و کم پیش میومد احساساتش و بروز بده با سیاست بود و دلسوز حرفش حق بود و حکمش درست جا نماز آب نمیکشید ولی هیچ وقت نشد لقمه حرومی بیاره سر سفرمون مثه شاهزاده ها بزرگم نکرد با اینکه خودش شاهی بود بهم یاد داد چجوری محکم وایستم رو به رو مشکلاتم درسته یخورده بعضی از حرفاش اذیتم میکرد اما اینو هم میدونستم ک اگه نباشه منم نیستم از تماشاش غرق لذت شدم و خدارو شکر کردم بخاطر بودنش پدر ومادر من نمیتونستن بچه ای داشته باشن. ب دنیا اومدن من یجور معجزه بود براشون از جام بلند شدم و رفتم پشت سرش خم شدم و رو موهاشو بوسیدم و دوباره تند رفتم تو اتاقم . یه کتاب ورداشتم تا وقتی خوابم ببره بخونم ولی فایده نداشت نه حوصله خوندن داشتم نه خوابم گرفت. پریدم رو تختم تشک نیمه فنریم بالا پایین شد و ازش کلی لذت بردم دوباره خودم و پرت کردم روش که بالا پایین شم بابام حق داشت هنوز منو بچه بدونه آخه این چ کاریه ؟؟ یخورده که گذشت چشام و بستم و نفهمیدم کی خوابم برد __ +فاطمه جاان ماماان پاشوو بعد نگو بیدارم نکردیی با صدای مامان چشامو باز کردم و ب ساعت فانتزی رو دیوار روبه روم نگاه کردم ۵ و نیم بود به زور از تختم دل کندم و رفتم وضو گرفتم سعی میکردم تا جایی ک میتونم نمازام و بخونم . سجاده صورتیم و پهن کردم چادر گل گلیم و از توش در اوردم و رو سرم گذاشتم. چشمم افتاد به قرآن خوشگل تو جانمازم یادش بخیر مادرجونم وقتی از مکه اومده بود برام آورد. نمازم و خوندم و کلی انرژی گرفتم. بعدش چندتا از کتابامو گرفتم و گذاشتم تو کیفم. یخورده هم پول برداشتم .رفتم جلو میز آینم نشسم یخورده به صورتم کرم زدم ک از حالت جنی در بیام موهامو شونه کردم و بعد بافتمشون یه بوس تو آینه واس خودم فرستادم و رفتم تو آشپزخونه با اینکه از شیر بدم میومد بخاطر فایده های زیادی که داشت یه لیوان براخودم ریختم و با عسل نوش جان کردم دوباره برگشتم اتاقم .از بین مانتوهای تو کمد ک مرتب کنار هم چیده شده مانتو سرمه ایم که ساده ترینشون بود و برداشتم و تنم کردم .یه شلوار جین ب همون رنگ پوشیدم. در کمد کناری و باز کردم. این کمدم پر از شاخه های روسری و شال و مقنعه بود. چون داشتم میرفتم کتابخونه یه مقنعه بلند مشکی از توشون انتخاب کردم گذاشتم سرم و یخوردع کشیدمش عقب . موهامم چون بافته بودم فقط ی تیکه اش از پایین مقنعه ام مشخص بود برا همین مقنعه رو بازم عقب تر کشیدم حالا فقط یه خورده از ریشه های موهای بورَم معلوم بود ادکلن خوشبوم و برداشتم و زدم و با لبخند کیفم و گرفتم از اتاقم بیرون رفتم روپله جلو در نشستم و مشغول بستن بندای کتونی مشکیم‌شدم‌ از خونه خارج شدم راه کتابخونه رو پیش گرفتم .چون راه زیادی نبود پیاده میرفتم تا یه خورده ورزشم کرده باشم برنامه هر پنجشنبه ام اینجوری بود یه مغازه ای وایستادم و دوتا کیک کاکائویی گنده با یه بطری شیرکاکائو خریدم پولشو حساب کردم و دوباره راه افتادم سمت کتابخونه . به کتابخونه که رسیدم خیلی آروم‌و بی سرو صدا وارد سالن مطالعه شدم و رفتم جای همیشگی خودم نشستم. کتابامو در اوردمو به ترتیبی که باید میخوندم رو میزم چیدمشون . اول دین و زندگی و بعدش ادبیات و بعدشم برای تنوع زیست ! ساعت مچیمو در اوردم و گذاشتم رو به روم تا مثلن مدیریت زمان کرده باشم دین و زندگی و باز کردم و شروع کردم .... :فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور _________________________________ 🔴عضو بشید 👇 https://eitaa.com/sajadeh
معراج‌عاشقانه🇵🇸
#قسمت_هفتم شام و تو آرامش بیشتری خوردیم همش داشتم فکر میکردم فرداشب ک مادرم نیست من چجوری تنهایی بر
به ساعت نگاه کردم تقریبا ۴ بعدظهر شده بود و من هر سه تا کتابمو تموم کرده بودم دیگه هیچ خوراکی ای هم نمونده بود برام . احساس ضعف میکردم ولی سعی کردم بهش غلبه کنم و دربرابر گرسنگی مقاومت کنم تا بتونم‌ تا ساعت ۷ که کتابخونه تعطیل میشه حداقل یه درسِ دیگمو هم بخونم مشغول برنامه ریزی واسه خوندن درس بعدی بودم که با صدای ویبره تلفن به خودم اومدم.معمولا پنج شنبه ها که کتابخونه میومدم گوشی خودمو نمیاوردم . یه گوشی میاوردم که فقط بشه باهاش تماس گرفت و دیگران بتونن باهاش تماس بگیرن مامان بود . از سالن رفتم بیرون و جواب دادم . +سلام مامان جان خوبی؟ _بح بح سرکار خانم علیهههه چه عجب خندید وگف +امان از دست تو. بیا پایین برات غذا اوردم . _ای به چشممممم جانِ دل تلفنو قطع کردمو با شتاب دوییدم بیرون . دم در وایستاده بود . با دیدنش جیغ کشیدمو خودمو پرت کردم بغلش مامان کلافه گف +عه بسه دیگه دخدر بیا اینو بگیر دیرم شده ‌.چیه این جلف بازیا که تو در میاری اخه به حالت قهر رومو کردم اونور. نایلون غذا رو به زور داد دستم و صورتمو بوسید و گفت +خیلِ خب ببخشید . برگشتمو مظلومانه نگاش کردم _کجا به سلامتی؟ +میرم بیمارستان _عه تو که گفتی ساعت ۶ میری که +نه الان دوستم زنگ زد خواهش کرد یه خورده زودتر برم ‌‌. اخه میخاد بره پیش مادر مریضش . دلم براش سوخت برا همینم قبول کردم . _اخی باشه +اره فقط فاطمه غذاتونو پختم گذاشتم رو گاز بابا اومد گرم کنین باهم بخورین . توعم یخورده زودتر برو خونه که صدای بابا در نیاد . چشمی گفتم ازش خداحافظی کردم . رفتم بالا و تو سالن غذا خوری نشستم یه نگا به نایلون غذا انداختمو تو دلم گفتم خدا خیرت بده ... در نایلونو باز کردمو با پیتزای گوگولیم مواجه شدم و هزار بار دیگه قربون صدقه ی مامانم رفتم یه برش از پیتزامو بر داشتمو شروع کردم به خوردن خواستم برش دومو بردارم که یاد مراسم امشب افتادم . مث جت پریدم تو سالن مطالعه و کیفم و جمع کردم کتابامو پرت کردم توش . ساعت مچیمو دور دستم بستمو با کله پرت شدم بیرون . نتونستم از پیتزام بگذرم درشو بستمو با عجله انداختمش تو نایلون کولمو انداختم دوشم و نایلون غذامم دستم گرفتم و دوییدم سمت خونه . همش خدا خدا کردم که بابام نباشه یا اتفاقی بیافته که بابام شب نیاد خونه چقد دلم‌میخواست بعد این همه سال یه بار برم هیئت . یاد تعریفایی که ریحانه از هیئت میکرد میافتادم و بیشتر دلم پر میکشید . کاش میشد برم و تجربه اش کنم سرمو بردم بالا و سمت آسمون نگاه کردم صاحب مجلس خودت یه کاری کن من بیام .توراه انقد با خودم حرف زدم تا رسیدم. کلید انداختمو درو باز کردم از راهرو حیاط عبور کردمو رسیدم به خونه ویلاییمون وسط یه باغ ۷۰۰ متری در خونه روباز کردم و رفتم تو. کفشمو گذاشتم تو جا کفشی و کولمو از فاصله ۵ متری انداختم رو مبل ‌. خیلی سریع رفتم آشپزخونه و غذامو گذاشتم رو میز غذاخوری. رفتم تو اتاقم و مشغول عوض کردن لباسم شدم . یه پیرهن و شلوار صورتی پوشیدم و موهامو شونه کردم و خیلی شل پایین سرم بستم. از اتاق اومدم بیرون که برم دستشویی یادم افتاد کیفم مونده رو مبل . خیلی سریع رفتم و آوردمش تو اتاق و گذاشتمش یه گوشه . گوشی خودمو از تو کشو در اوردم و یه نگاهی بهش انداختم .‌خبری نبود . رو تختم رهاش کردمو خیلی سریع رفتم سمت دستشویی _________ به صورتم تو آینه نگاه کردم و روش دقیق تر شدم تقریبا کبودیش محو شده بود و فقط یه اثر خیلی کم روش باقی مونده بود از دستشویی اومدم بیرون و یه راس نگام رف پی ساعت .‌. تقریبا پنج شده بود صدای قار و قور شکمم منو برد سمت آشپزخونه ..‌‌. نشستم رو میز غذا خوری و مشغول خوردن پیتزام شدم ... هنوز پیتزام کامل تموم نشده بود که تلفن زنگ خورد . رفتم تو حال و تلفن و برداشتم شماره بابا بود +الو سلام دخترم _ سلام پدر جان +عزیزم یه لطفی میکنی کاری رو که میگم انجام بدی _بله حتما چرا که نه +پس بیزحمت برو تو اتاقم (رفتم سمت پله ها دونه دونه ازشون بالا رفتم تا رسیدم به اتاق شخصی بابا ) _خب +کمد کت شلوارای منو باز کن کت شلوار مشکی منو در بیار (متوجه شدم که خبراییه ) _جایی میرین به سلامتی؟ :فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور _________________________________ 🔴عضو بشید 👇 https://eitaa.com/sajadeh
•🌸🌱• | | دشمنان‌نمےدانندونمےفهمند ڪہ‌مابرای مسابقہ‌مـےدهیـــم ووابستگـےنداریم‌ واعتقادمااین‌است‌ ڪہ‌ازسوی‌خداآمدہ‌ایم‌ وبہ‌سوی‌اومےرویم . . . ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sajadeh
که داشته باشی؛ دقایقِ زندگی‌ات، لبریزِ «عشق» و آرامش می‌شود... خیابان‌ها جان می‌دهند برایِ قدم زدن، و هر اتفاقِ کوچکی، بهانه‌ای می‌شود برای شاد بودن...... کسی که محبتش بی منت است و معرفتش بی پایان! کسی که آفریده شده تا بانیِ بهترین خاطراتِ زندگی‌ات باشد... داشتنِ یک رفیقِ خوب؛ یک واجبِ عینی و حیاتی است، برایِ تمامِ آدم‌ها... ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sajadeh
‌•°💛🖇📿✿’’ از گݩاھ کھ بگذرۍ از جانٺ هم راحٺ خواهے‌گذشٺ . .🌱 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sajadeh
••• اگہ بخواهی زندگے کنے باید منتظر مرگ باشے تا به سراغت بیاید ولے... اگہ شدی♥️ به سمت مرگ پرواز میکنے... این خاصیت کسانی است کہ جاودانہ خواهند شد ! و شهدا جاودانہ هایِ تاریخ اند :) ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sajadeh @nabzman
💕🌸✨🌈🌍☁️🌵⚡️🐭 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sajadeh
➕به فکر رشد کردن باشیم ➖نه نگران پیر شدن 🌱 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sajadeh
کاش میمردم و نمی دیدم، لحظه ای زیر قبّه را خلوت قاتل جانِ من شد این تصویر، دورِ شش گوشه! کربلا! خلوت… ‌ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sajadeh