فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...🖤 شرمنده ....
🥀بسم الله الرحمن الرحیم🥀
ب رسم هر جمعه ...
دلم ب مستحبی خوش است
ک جوابش واجب است:
السلام علیک یا ابا صالح المهدی (عجل الله)
__________
جمعه ۱۴ خرداد ۱۴۰۰🍃
۲۳شوال ۱۴۴۲🍃
۴ژوئن ۲۰۲۱🍃
#ذکر_روز
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
۱۰۰مرتبه🦋
التماس دعا🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرباز روح الله...
همچون شهیدانیم...
تا #آخرین لبیک بر عهد و پیمانیم♥️
معراجعاشقانه🇵🇸
#مردی_در_آینه #قسمت_نوزدهم: قتل تمییز - از بین اعضای گنگ هایی که شناسایی کردید ... کسی وارد حیطه
L
#مردی_در_آینه
#قسمت_بيست: لیست مظنونین
- فقط همين موارد باعث برداشت اوليه ات از علت قتل شده؟...
بدون اينکه سرم رو تکان بدم ... نگاهم رو چرخوندم سمتش...
- يادت رفته توي آکادمي، کي بالاترين امتيازها رو ندارن ... به جز 3 شماره ... هر سه اين شماره ها اعتبارين ... و هيچ کدوم با کارت بانکی خريداري نشدن ... مهمتر از همه هر سه تاشون خاموشن ... يعني ديگه نه تنها نمي تونيم بفهميم اين شماره ها مال کيه ... که حتي نمي تونيم رديابي شون کنيم ... تو باشي به چيز ديگه اي فکر مي کني؟ ...
اوبران تمام مدت ساکت بود ... چيزي که به ندرت اتفاق مي افتاد ... با رفتن کوين به من نزديک تر شد ...
- چرا در مورد ساندرز چيزي بهش نگفتي؟ ... نگو اون چيزي که داره توي سر من مي چرخه ... به ذهنت خطور نکرده ...
برگشتم و فايلي رو که کوين آورده بود از روي ميز برداشتم ...
- هنوز واسه گفتنش زود بود ... اول ترجيح ميدم کامل در مورد دنيل ساندرز تحقيق کنم ... حساب بانکي ... اطلاعات خانوادگي ... روابطش ... و همه چيز ... حرف گفته رو نميشه پس گرفت ...
بايد اول مطمئن بشم غير از تدريس رياضي ... کار ديگه اي هم توي اون دبيرستان مي کنه ...
علي رغم اينکه سعي مي کردم همه چيز رو توي ذهنم دسته بندي کنم ... و فقط بر پايه يه حدس ... اسم اون رو به ليست مظنونين اضافه نکنم ... اما طبق گفته اطرافيان ... کريس بعد از همراه شدن با دنيل ساندرز تغيير کرده بود ... و اگر اين تغيير به نفع خلافکار تر شدن کريس بود... يعني دنيل ساندرز، دبير رياضي اون دبيرستان ... يکي از مغزهاي اون باند بود ... حتي شايد مغز اصلي ...
به هر حال ... هر سه نفر اونها جزء حلقه هاي اصلي پرونده بودن ... جان پروياس، مدير دبيرستان ... دنيل ساندرز، دبير رياضي ... و الکس بولتر، معاون دبيرستان ... کسي که اسم ساندرز رو توي ليستي که به ما داد، ننوشته بود ... و اين مي تونست به معناي همدستي اون دو نفر در فروش مواد ... يا حتي قتل باشه ...
#مردی_در_آینه
#قسمت_بيست_يک: آخر خط
کتم رو برداشتم که برم خونه ... يکي از پشت سر صدام کرد ...
- منديپ ... برو پيش رئيس ... کارت داره ...
از در که رفتم داخل، اخم هاش تو هم بود ... تا چشمش بهم افتاد ناراحتيش به خشم تبديل شد ...
- ديگه واقعا نمي دونم بايد با تو چي کار کنم ... کي مي خواي از اين کارها دست برداري؟ ... فکر کردي تا کجا مي تونم به خاطر تو جلوی واحد تحقيقات داخلي بايستم؟ ...
روز پيچيده و خسته کننده من ... حالا هم بايد فريادهاي رئيسم تموم مي شد ... پشت سر هم سرم داد مي کشيد ... و من اين بار، حتي علتش رو نمي دونستم ... چند دقيقه ... بي وقفه ...
- چرا ساکتي؟ ...
- روز پر استرسي داشتي سروان؟ ...
چشم هاش رو نازک کرد و زل رد بهم ... توي نگاهش خشم و نااميدي با استيصال بهم گره خورده بود ... نفس عميقي کشيد ...
- تو حتي نمي دوني دارم در مورد چي حرف ميزنم ... مگه نه؟ ...
و اين بار با ياس بيشتري فرياد زد ...
- تو ديگه حتي نمي دوني دارم واسه چي سرت داد ميزنم...
کلافه شده بودم ...
- خوب معلومه نمي دونم ... از در که اومدم تو فقط داري داد ميزني بدون اينکه بگي ماجرا چيه ... وقتي نميگي من از کجا بايد بفهمم جريان از چه قراره ... و اين بار تحقيقاتِ داخلي به چي گير داده؟ ...
سر مانيتور رو چرخوند سمتم ...
- به اين ...
دکمه پخش رو زد ... و نشست روي صندليش ...
صدا از توي گلوم در نمي اومد ... حالا مي فهميدم چرا صبح، چشمم رو توي بازداشتگاه باز کرده بودم ...
نشستم روي صندلي و زل زدم بهش ...
- چيزي نمي خواي بگي؟ ... مثلا اينکه چي شد که چنين اتفاقي افتاد؟ ...
جز تکان دادن سرم چيزي نداشتم ... يعني چيزي يادم نمي اومد که بتونم بگم ...
- فکر مي کني تا کي اداره پليس مي تونه پشت تو بايسته؟... تو سه نفر رو توي بار لت و پار کردي و اصلا هم يادت نمياد چرا باهاشون درگير شدي ... هر بار داره اوضاعت از قبل بدتر ميشه ...
اگر همين طوري ادامه بدي مجبور ميشم معلقت کنم ... کم يا زياد ... تو دائم مستي ... حتي توي اداره مي خوري ... گاهي اوقات اصلا نمي فهمم چطور هنوز مغزت نگنديده و بوي تعفنش از وسط جمجمه ات نمياد ...
يا اين شرايط رو درست مي کني ... يا اين آخرين باريه که اداره پشت کثافت کاري هات مي ايسته و ازت دفاع مي کنه ... اين ديگه آخر خطه ...
#مردی_در_آینه
#قسمت_بيست_دوم: خداحافظ توماس
چراغ رو هم روشن نکردم ... فضاي خونه از نور بيرون، اونقدر روشن بود که بتونم جلوي پام رو ببينم ... کتم رو پرت کردم يه گوشه و ... بدون عوض کردن لباسم ... همون طوري روي تخت ولو شدم ...
چقدر همه جا ساکت بود ...
موبايلم رو از توي جيب شلوارم در آوردم ... براي چند لحظه به صفحه اش خيره شدم ... ساعت 10:26 شب ...
بوق هاي آزاد ....و بعد تلفنش رو خاموش کرد ... چقدر خونه بدون آنجلا ساکت بود ... انگار يه چيز بزرگي کم داشت ... دقيقا از روزي که برگشتم ... و اون، با گذاشتن يه يادداشت ساده ... به زندگي چند ساله مون خاتمه داده بود ...
"ديگه نمي تونم اين وضع رو تحمل کنم ... دنبالم نگرد ... خداحافظ توماس" ...
چشم هام رو بستم هر چند با همه وجود دلم مي خواست برم بار ... يا حتي شده چند تا بطري از مغازه بخرم ... اما رئيس تهديدم کرد اگر يه بار ديگه توي اون وضع پام رو بزارم توي اداره ... معلق ميشم ... و دوباره بايد برم پيش روان شناس پليس ... براي من دومي از اولي هم وحشتناک تر بود ...
يه ساعت ديگه هم توي همون وضع ... مغزم بيخيال نمي شد ... هنوز داشت روي تمام حرف ها و اتفاقات اون روز کار مي کرد ... بدجور کلافه شده بودم ...
- تو يه عوضي هستي توماس ... يه عوضي تمام عيار ...
عوضي صفت پدرم بود ... کلمه اي که سال ها به جاي کلمه پدر، ازش استفاده مي کردم ... خودخواه ... مستبد ... خودراي ... ديکتاتور ... عوضي ...
هيچ وقت باهام مثل بچه اش برخورد نکرد ... هميشه واسش يه زيردست بودم ... زيردستي که چون کوچک تر و ضعيف تر بود، حق کوچک ترين اظهار نظري رو نداشت ... هميشه بايد توي هر چيزي فقط اطاعت مي کرد ...
- بله قربان ...
و اين دو کلمه، تنها کلماتي بود که سال ها در جواب تک تک فرمان هاش از دهنم خارج مي شد ... بله قربان ...
امشب، کوين اين کلمه رو توي روي خودم بهم گفت ... عوضي ...
حداقل ... من هنوز از اون بهتر بودم ... هيچ وقت، هيچ کس جرات نکرد اين رو توي صورتش بهش بگه ... اونقدر از اون بهتر بودم که آنجلا ... زماني ولم کرد که پاي يه بچه وسط نبود ... نه مثل مادرم که با وجود داشتن من ... بدون بچه اش از اون خونه فرار کرد ...
باورم نمي شد ... ديگه کار از مرور حوادث اون روز و قتل کريس تادئو گذشته بود ... مغزم داشت خاطرات کودکيم رو هم مرور مي کرد ...
موبايلم بي وقفه زنگ مي زد ... صداش بدجور توي گوشم مي پيچيد ... و يکي پشت سر هم تکانم مي داد ... چشم هام باز نمي شد ...
اين بار به جاي سلول ... گوشه خيابون کنار سطل هاي آشغال افتاده بودم ...
°•°•°•°•°•
فرزندان عزیزم بکوشید ک با تمام وجود
ب استقلال فرهنگی برسیم.
یک لحظه از یاد خدا غافل نباشید ،
غفلت از مبدأ قدرت...
انسان را ب هلاکت میرساند!
« امام خمینی قدسّ سرُّه»
•°•°•°•°•°
•••❀•••
بسم الله الرحمن الرحیم
-{وَمَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا
الضَّالُّونَ}-
چه کسیجزگمراهانازرحمت
پروردگارش ناامید میشود؟✨
[حجر/ 56 ]
#כرمڪتبقرآݧ🌼
معراجعاشقانه🇵🇸
#مردی_در_آینه #قسمت_بيست_دوم: خداحافظ توماس چراغ رو هم روشن نکردم ... فضاي خونه از نور بيرون، او
#مردی_در_آینه
#قسمت_بيست_سوم: کارتن کارتن سخاوت
صداي زنگ موبايلم بيدارش کرده بود ... اون خيابون خواب هم اومده بود من رو بيدار کنه ... شايد زودتر از شر صداي زنگ خلاص بشه ...
هنوز سرم گيج بود که صدا قطع شد ... يکي از چشم هام بيشتر باز نمي شد ... دوباره زد روي شونه ام ...
- هي مرد ... پاشو برو ... شلوارت رو که خراب کردي ... حداقل قبل از اينکه کنار خونه زندگي من بالا بياري برو ...
به زحمت تکاني به خودم دادم ... سرم از درد تير مي کشيد...
چند تا از کارتن هاش رو ديشب انداخته بود روی من ... با همون چشم هاي خمار بهش نگاه کردم ... چقدر سخاوتمندتر از همه اونهايي بود که مي شناختم ... نداشته هاش رو با يه غريبه تقسيم کرده بود ...
از جا بلند شدم و دستم رو بردم سمت کيف پولم ... توي جيب کتم نبود ... چشمم باز نمي شد دنبالش بگردم ...
- دنبالش نگرد ...
خم شد از روي زمين برش داشت داد دستم ...
- ديشب چند تا جوون واست خاليش کردن ...
کيف رو داد دستم ...
- فقط زودتر از اينجا برو ... قبل اينکه زندگي من رو کامل به گند بکشي ...
ازشون دور شدم ... نمي تونستم پيداش کنم ... اصلا يادم نمي اومد کجا پارکش کردم ... همین طور فقط دور خودم می چرخیدم ... و از هر طرف، نور به شدت چشم هام رو آزار می داد ... همون جا کنار خیابون نشستم ... حی می کردم یکی داره توی گوش هام جیغ می کشه ...
چند خيابون پايين تر، سر و کله لويد پيدا شد ...
- تلفنت رو که برنداشتي ... حدس زدم باز يه گندي زدي ...
- چطوري پيدام کردي؟ ...
رفت سمت سطل هاي بزرگ آشغال و يه تيکه پلاستيک برداشت ...
- کاري نداشت ... زنگ زدم و گفتم بدون اينکه سروان بفهمه تلفنت رو رديابي کنن ... شانس آوردي خاموش نشده بود ...
پلاستيک رو انداخت روي صندلي ... سوار ماشين اوبران که شدم ... دوباره خوابم برد .
#مردی_در_آینه
#قسمت_بيست_چهارم: ضامن دار نظامی
دوش آب سرد ... لباس هام رو عوض کردم ...
از اتاق که خارج شدم ... تلفنش رو قطع کرد ...
- پزشکي قانوني بود ... خيلي وقته منتظره ...
نگاهي به اطراف کرد ...
- بد نيست به يه شرکت خدماتي زنگ بزني ... خونه ات عين آشغال دوني شده ... تهوع آوره ... عجيب نيست نمي توني شب ها اينجا بخوابي ...
پزشکی قانونی ...
از در که وارد شديم ... به جاي هر چيز ديگه اي ... اول از همه چشمم به جسدي افتاد که کارتر روش کار مي کرد ... نصف سرش له شده بود ...
- دوباره توي اتاق تشريح من بالا نياري ...
سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه کردم ... با عصبانیت بهم زل زده بود ... از اون دفعه که حالم وسط اتاق تشریح بهم خورد خيلي مي گذشت اما گذر زمان در کم کردن خشمش تاثیری نداشت ...
رفت سمت ميز کناري و پارچه رو کنار زد ...
- هيچ اثري از مواد و الکل يا ماده ديگه اي توي بدنش نبود ... يه بچه 16 ساله کاملا سالم ...
- اطلاعات قاتل چي؟ ...
- روي لباس و وسائلش اثر انگشتي که قابل شناسايي باشه باقي نمونده ... قاتل حدودا 6 فوت قد داشته ... مرد بوده با جثه اي کمي بزرگ تر از مقتول ... راست دست ...
و کاملا در استفاده از چاقو حرفه اي عمل کرده ... آلت قتاله احتمالا بايد يه چاقوي ضامن دار نظامي باشه ... دقيق نمي تونم نوعش رو مشخص کنم چون خيلي با دقت چاقو رو قبل از در آوردن دايره وار چرخونده ...
مي خواسته توي هر ضربه مطمئن بشه بيشترين ميزان آسيب رو به قرباني وارد مي کنه ... و خوب مي دونسته بايد چه کار کنه که اثري از خودش باقي نزاره ...
از نوع ضربه و طریق عمل کردنش، بدون هيچ شکي ... اين کار رو در آرامش تمام انجام داده و کاملا روي موقعيت تسلط داشته ... قاتل صد در صد يه آدم حرفه ايه ... و مطمئنم اولين باري هم نبوده که يه نفر رو کشته ... يه آدم غير حرفه اي محاله بتونه با اين آرامش و سرعت يه نفر رو اينطوري از پا در بياره ... این بچه هیچ شانسی برای زنده موندن نداشته ...
قاتل حرفه اي؟ ... اونم براي يه بچه 16 ساله؟ ...
نمي تونستم چشم از چهره کريس بردارم ... چه اتفاقی باعث شد که با چنين آدمي طرف بشه؟ ...
پارچه رو کشيد روي صورت مقتول ...
- توي صحنه جنايت به نظر مي رسيد شخص ديگه اي هم غير از قاتل و مقتول اونجا بوده باشه ... موقع بررسي جسد چيزي در اين مورد متوجه شدي؟ ... فقط قاتل باهاش درگير شده يا شخص سوم هم کمک کرده؟ ...
با حالت خاصي زل زد توي چشم هام ...
- به نظرت من شبيه سايکک هام يا روي پشيونيم نوشته مديومم؟ * ... اين جنازه فقط در همين حد، حرف براي گفتن داشت ... پيدا کردن بقيه داستان کار خودته ... ولي شک ندارم قاتل هيچ نيازي به کمک نفر سوم نداشته ... اونم براي يه نفر توي سن و سال اين بچه ...
جنازه رو بردن سمت سردخونه ...
قاتل حرفه اي ... چاقوي نظامي ... راست دست ... تنها مدرک هاي صحنه جرم ... چيزهايي که براي اثبات محکوميت يه نفر ... به هيچ درد نمي خورد ...
تازه اگر مي شد توي اطرافيان کريس کسي رو با اين سه نشانه پيدا کرد ...
* افرادی که ادعا می کنند می توانند با روح مردگان ارتباط برقرار کرده، آنها را ببینند و مستقیم با آنها صحبت کنند.