دیدی‌وقتی‌کسی‌بارداره ظرف‌سنگین‌نمیزاری‌بردارھ‌ میگی‌زن‌حاملست‌!! ۶‌مـاهست!!🙂 آخخخ‌بمیـرم💔

عمـــــر‌وقتی‌فهمید‌فاطمـــه‌پشت‌در‌هستش‌ چنان‌درو‌فشار‌داد‌... با‌هر‌چی‌زور‌که‌داشت😭💔

استخـون‌های‌پھـــلوی‌فاطمـــه‌شکست😭

میخ‌در‌سینه‌زهرا‌رو‌سوراخ‌کرد😭💔

ولی‌‌درد‌پهلو‌خیلی‌بده...😭 هی‌میخوابی‌رو‌پهلو‌چپ،اذیت‌میشی.. برمیگردی‌رو‌پهلو‌راست... بازم‌همینطور…💔

به‌کمر‌میخوابی... از شدت‌درد‌پهلو‌ها‌نفس‌عمیق‌میکشی...😞

هی‌علی‌پرسیدفاطمه‌به‌من‌بگو‌چیشده؟💔 هی‌پرسید‌فاطمه‌‌جان چرا‌صورتتو‌از‌منِ‌علی‌میپوشونی؟😞

میگفت‌با‌دیدن‌صورت‌فاطمه‌💔 غم‌های‌دنیا‌رو‌فراموش‌میکردم... اما‌الان‌فاطمه‌از‌من‌رو‌میگیره...

هــــر‌کسی‌میخوا‌دعلاقه‌‌زهرا‌رو‌‌به‌علی‌بفهمہ از‌این‌جمله‌بفهمه...🙂💔 فضـه‌وقتی‌‌بی‌بی‌را‌به‌حال‌آورد چطوری‌بگم‌اخه😭😭 دید‌که‌استخون‌هاش‌شڪسته... دید‌که‌سینش‌با‌میخ‌سوراخ‌شده... دید‌که‌بچه‌شیـــش‌ماه‌سقط‌ڪرده‌...

حالا‌وقتی‌به‌حـال‌میاد‌باید‌ناله‌ڪنه‌ آخ‌پھـلوم‌😭 آخ‌سینــم😭 وای‌بچـم😭

ولی‌وقتی‌به‌هوش‌اومد‌ گفت‌فضـة‌علی‌‌رو‌ڪجا‌بردن..!!؟؟😭💔

بلند‌شد‌اومد‌بیرون‌خانه‌ باهمون‌پهلوی‌شکسته....😭