«حماقت آگاهانه آب و بنزین!»
واقعا هنوز فردی هست که شبهه قیمت بنزین و آب معدنی براش حل نشده باشد؟!
آب آزاد تصفیه در ایران لیتری ۵۰تومان و آب شهری لیتری حدود ۱۴ تا ۲۰تومان است.
بنزین آزاد لیتری ۳۰۰۰تومان و ۶۰برابر گرانتر از آب است.
به همین سادگی ۶۰برابر دروغ میتوان گفت؟!
✍سیدامیرحسین حسینی🇮🇷
https://eitaa.com/sakinehkhatoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جدیدترین نسخه از «هرگز دروغ نخواهم گفت»/ پزشکیان در تبلیغات انتخاباتی: بارها گفتیم بنزین را گران نخواهیم کرد/ معاون اجرایی دولت: قیمت بنزین در کشور ما از آب خوردن ارزان تر است
🔹درحالی که ۴ ماه پیش و در ایام انتخابات، مسعود پزشکیان تاکید کرده بود برنامهای برای گرانی بنزین ندارد، رویکرد دولت او گرانی قطعی بنزین در سال آینده است و بنا به اخبار منتشر شده از کمیسیون تلفیق، قیمت بنزین قرار است ۴۰ درصد گران شود.
🔹شب گذشته نیز قائمپناه؛ معاون اجرایی پزشکیان به صورت رسمی برنامه دولت برای گران کردن بنزین را تایید کرد و گفت: وضعیت بنزین با قیمت فعلی قابل ادامه دادن نیست.
🔹حالا شاید بهتر میتوان شعار «هرگز دروغ نخواهم گفت» پزشکیان را قضاوت کرد.
https://eitaa.com/sakinehkhatoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چطور میشه به امام زمان نزدیک شد؟
#امام_زمان
#کلیپ_مهدوی
#استاد_عالی
https://eitaa.com/sakinehkhatoon
🔻 سکوت پزشکیان در برابر گرانی خودرو/ بانیان گرانی خودرو را بشناسید
🔹 رئیس شورای رقابت، وزیر صمت، رئیس ایدرو، رئیس سازمان حمایت، مدیرعامل ایران خودرو و مدیرعامل سایپا عاملان گرانی خودرو هستند.
🔹مسعود پزشکیان که همواره تاکید کرده تصمیمات دولت بر مبنای نظرات کارشناسان خواهد بود، اکنون نسبت به تصمیم خودروسازان برای گران کردن محصولاتشان سکوت کرده؛ آن هم در حالی که عمده کارشناسان مخالف این تصمیم خودروسازان هستند.
🔹در دو روزی که تصمیم وزارت صمت برای افزایش قیمت خودرو اعلام شده، انتقادات گستردهای نسبت به این تصمیم صورت گرفته است. انتظار میرود رئیس دولت چهاردهم جلوی این تصمیمات نابجا را بگیرد.
https://eitaa.com/sakinehkhatoon
13.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴شرایط سخت و پیچیده حاج حسین یکتا در لبنان
🔺پیام مهم و فوری حاج حسین یکتا را
در این شرایط ببینید و بشنوید
🔴 این ویدئو را برای دوستان خود ارسال کنید
و در پویش #ایران_همدل و مسیر دفاع از مظلوم
والسابقون السابقون باشید!
https://eitaa.com/sakinehkhatoon
#قصه_ننه_علی
#پارت31
فصل پنجم : خداحافظ مادر
منزل نو شبیه همهچیز بود جز خانهی آدمیزاد! کیسه گچ و سیمان را بردم بیرون از اتاق. بنّاها مشغول کار بودند و ما داشتیم اسباب خانه را وسط آنهمه خاک خالی میکردیم. کف اتاق را جارو زدم و فرش را پهن کردم. هوا خیلی سرد بود؛ فوری چراغ را روشن کردم و بچهها را نزدیکش نشاندم. به هر زور و زحمتی بود وسایل خانه را میان آنهمه خاک چیدم و کمی آرام گرفتم. هنوز تا تمام شدن کار بنّایی کلی راه داشتیم که اسبابکشی کردیم.
وجیهالله سطل و طناب را از پشتبام میانداخت پایین. خاک را تا جایی که میشد داخل سطل پر میکردم و او بالا میکشید. وسط اینهمه کار شوخیاش گرفت و گفت: «زن داداش! از خاکای اون طرف پر کنی بهتره. اونجا نه، اون طرفتر. یه کم برو عقب. برو، برو، برو...»
آنقدر مرا این طرف و آن طرف کرد که با پشت افتادم داخل گودال آب انبار. نفسم بند آمد و کبود شدم. حسین در شکمم تکانی خورد و بند دلم پاره شد. وجیهالله وحشتزده آمد بالای گودال. از هوش رفتم و دیگر نفهمیدم چه شد.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
https://eitaa.com/sakinehkhatoon
🍃
#قصه_ننه_علی
#پارت32
فصل پنجم : خداحافظ مادر
به توصیهی دکتر چند هفتهای در رختخواب افتادم. حال خودم بد بود، تمام تنم کوفته شده بود؛ اما شکر خدا حسین سالم بود و بلایی سرش نیامد. کمکم بهتر شدم و توانستم سرپا شوم. رجب نیمی از حیاط را تبدیل به مغازه کرد و کرکره انداخت. حیاط را شن و ماسه ریختیم. کمکم بنّاها بساطشان را جمع کردند و رفتند. خانه تکمیل نشده بود؛ مجبور بودیم به همان چهاردیواری دلمان را خوش کنیم. اتاق بزرگ جلوی حیاط را سفید کردیم و وسایلمان را داخلش چیدیم. اتاق نیمهکارهی پشتی را به وجیهالله دادیم. مغازه را هم به داییِ رجب اجاره دادیم تا کار نجاریاش را شروع کند.
آمدم نفسی بکشم که خانهی نیمهکارهام شد مثل مسافرخانه سیداسماعیل! فامیلهای شهرستانی رجب فهمیده بودند او صاحب خانه شده، هر کسی که گذرش به تهران میافتاد، چند روزی رختخوابش را خانهی ما پهن میکرد و بعد میرفت. کارم شده بود پذیرایی از میهمانان سرزده.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
https://eitaa.com/sakinehkhatoon🍃
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#قصه_ننه_علی
#پارت33
فصل پنجم : خداحافظ مادر
هروقت مینیبوس جلوی در خانه خاموش میکرد، دلم آشوب میشد. مادرم حال و روزم را میدید و حرص و جوش میخورد. میگفت: «پس تو کی میخوای زندگی کنی دختر؟! ناسلامتی حاملهای! چند وقت دیگه باید زایمان کنی و هیچی معلوم نیست. واقعا بارداری؟!» راست میگفت؛ زمان زیادی تا فارغ شدنم نمانده بود و اصلا شبیه زنان باردار نبودم! شکمم جلو نیامده بود و بچه رشدی نداشت. هرطور شده با خنده و شوخی مادرم را راهی خانهاش میکردم تا کمتر فکرش درگیر من باشد.
https://eitaa.com/sakinehkhatoon
🍃