🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#حیفا
⛔️ مبارزه حنانه در بین اون کفتارها خیلی دیدنی بود... حقیقتا گریه ام گرفته بود... نباید هیچ کاری میکردم...
🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#حیفا-
⛔️ مبارزه حنانه در بین اون کفتارها خیلی دیدنی بود... حقیقتا گریه ام گرفته بود... نباید هیچ کاری میکردم... اولین بار بود که داشتم حفصه را از نزدیک میدیدم... بسیار فرز و وحشی... مدام به حنانه نزدیک میشد و تلاش میکرد حنانه را دور بزنه...
⭕️ وسط اون معرکه، حنانه چنان لگدی بر سینه ابومحمد زد که ابومحمد نقش بر دیوار شد... فی الفور سراغ حفصه رفت... حفصه مثل ماهی از دست و بال حنانه در میرفت... تا اینکه حنانه، بالاخره حفصه را گرفت... حفصه خیلی تقلا میکرد تا بتونه از دستان درشت و چنگال گونه حنانه فرار کنه... دستان حنانه داشت حفصه را خفه میکرد... میتونست گردن حفصه را خورد کنه اما اینکار را نکرد... زن ابومحمد که هول شده بود، از کنار ابومحمدِ چسبیده به دیوار و نالان، جدا شد و محکم، حنانه و حفصه را هل داد... تعادل آنها به هم خورد و ناگهان هر دو با هم از پشت بام پرت شدند پایین‼️‼️😱
😨 قلبم به شدت داشت میتپید... بانو حنانه و اون سگ اسرائیلی را از یک پشت بام هفت یا هشت متری پرت کردن پایین اما من مامور به سکوت بودم... نمیدونم در این شرایط بودی یا نه؟ اما سکوت... صبر... حلم... استخوان در گلو بودن... خار در چشم داشتن را فقط در روضه ها شنیده بودم...😔
⛔️ شب سختی بود... بهتره بگم سخت ترین شب زندگیم بود... حتی از زمان اسارتم در بلندی های جولان هم سخت تر بود... مسلم بیسیم زد و گفت: دکتر! سیگنال داریم... سیگنال داریم... کار میکنه... رباب توی مسجده...
⭕️ در همون لحظه، ابو محمد سر زنش داد زد و گفت: چیکار کردی احمق! ببین در چه حالی هستند؟ ببین حفصه چی شد؟ زود باش که داره وقتمون تلف میشه... زود باش...
⭕️ زن ابومحمد که شدیدا هول شده بود گفت: خفه شو! پاشو بریم... مگه حفصه کیه؟ اون فاحشه را رها کن... از وقتی پای اون فاحشه به خونم باز شد چیزی جز خون و وحشی گری و کثافت بازی ندیدیم... پاشو بریم... پاشو از اینجا دور بشیم... من زنتم... نه اون... پاشو... التماست میکنم اونو رها کن و بیا بریم...
⛔️ ابومحمد که یه کم حالش بهتر به نظر میرسید، خودش رفت تا سر و گوش آب بده... اما از درد سینه هم مینالید... من نمیدیدم چه خبره...
⭕️ خیلی آروم خودم را به طرف شکاف دیوار رسوندم که به پایین مشرف بود... دیدم که حنانه، سر حفصه را همونجوری در بغل خودش نگه داشته... سر حفصه ضربه نخورده بود اما متاسفانه حنانه حرکتی نمیکرد... حفصه را دیدم که خیلی گیج بود و وقتی جواب ابومحمد را داد و بلند شد، گفت: من خوبم! این منو زخمی کرده... صورتم... صورتم زخم عمیقی برداشته... دو سه تا از دندونام هم خورد کرده... بیا پایین... بیا بریم...
⭕️ ابومحمد و زنش و حفصه فرار کردند... کوچه داشت شلوغ میشد که فورا مسلم مردم را متفرق کرد تا دور حنانه شلوغ نشه... فورا رفتم پایین... تا رسیدم به حنانه... وای خدای من... دیدم که خیلی خون ازش رفته... سرش به سنگ توی کوچه خورده بود... اما چشماش را باز کرد...
⭕️ رفتم بالا سرش با حالت بغض گفتم: بانوی من! لطفا حرف بزنین! یک کلمه جواب منو بدین...😭
⭕️ حنانه به سختی لبانش را تکون داد و با لبخند گفت: «برو پسرم دنبالش! فاصله ات را باهاش حفظ کن... اگر باهاش درگیر شدی، مواظب باش که پشت سرت نره...»
⛔️ در همین لحظه مشتش را باز کرد و گفت: «این یک مشت از موهای حفصه است که از سرش کندم و در آزمایشات به درد میخوره... حتی اگر تغییر چهره بده، بازم DNA حفصه را میشه ثبت کرد...»😳😳
⛔️ مشت دیگرش را باز کرد و گفت: «با این انگشتر به صورتش ضربه زدم... هر جا باشه تا حدودا نیم ساعت دیگه، بیهوش میشه... حفصه از حالا هر از چند ساعت مدام بیهوش خواهد شد... نگین این انگشتر حاوی نوعی سم است که تحریک کننده مواد ترشح زای هورمن برون ریز بدن خانم هاست و میتونه نوعی از ترشحات بدن حفصه را هر جا که بیهوش بشه برامون به جا بذاره... اینطوری حفصه میشه ردیاب خودمون... اینطوری میشه مدام کشفش کرد و مثل سایه مرگ دنبالش بود...»😳😡
⭕️گفتم: بانو جان! الهی از عمر من کاسته شود و عمر شما مستدام باشد... الان چه کاری برای شما از دستم برمیاد؟! ... راستی رباب...
⛔️ بانو حنانه گفت: «نگران رباب نباش... اون بلده از خودش دفاع کنه... همون اندازه که زنده موندن را یادش دادم، مردن را هم یادش دادم... فقط دعا کن تونسته باشه مقداری از مدفوع حفصه را جمع کنه!!! ... اگر روی مو و خون و مدفوع حفصه در آزمایشگاه کار بشه، میشه به خواهران کثیف همولوگش هم رسید... پاشو دکتر... پاشو که خیلی کار داری... پاشو برو... من بار اولم نیست که خورد و خونی شدم... پاشو برو یه سگ نر پیدا کن تا بتونیم به این انگشتر و موادی که روی آن باقی مونده معتادش کنیم...»😳🤔
👈 [الله اکبر از این همه هوش... الله اکبر از این همه شجاعت... الله اکبر از این همه غیرت بانوی چریک شیعه ...]
ادامه دارد...
#نویسنده:محمدرضا حدادپور جهرمی
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#حیفا
🔵 پیدا کردن سگ نر، چندان کار دشواری نبود... به تیم پشتیبانی عملیات سپردم که هرچه زودتر سگ نر مخصوص تعقیب و گریز با خودشون بیارند...
🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#حیفا-
🔵 پیدا کردن سگ نر، چندان کار دشواری نبود... به تیم پشتیبانی عملیات سپردم که هرچه زودتر سگ نر مخصوص تعقیب و گریز با خودشون بیارند... یکی از بچه ها زحمتش را کشید... اسمش «اسامه» بود... اسامه که بعدا از بچه های نفوذی در داعش شد، متاسفانه چند ماه پیش در یکی از تله های انفجاری داعش در فلوجه شهید شد و هنوز هم جنازه اش برنگشته... خدا بیامرزتش... 😔🙏
💠 خیلی پسر زیرکی بود... در جنگ ایران و عراق، وقتی حاج احمد (متوسلیان) فرمانده یکی از قرارگاه ها بوده، اسامه شیفته حاج احمد میشه و واسه حاج احمد از خاک عراق جاسوسی میکرده... خودش را مدیون حاج احمد میدونست...
🔴 شهید اسامه، سگ را برداشت و آورد... از حنانه جدا شدیم و حنانه را به تیم پزشکی رسوندیم... نمیدونستم باید رباب را پیدا کنم یا برم دنباله عملیات... اما چون حنانه گفته بود که رباب را رها کن... رفتم دنباله عملیات... چون بخاطر دریافت سیگنال از گردنبند رباب، تا حدودی خیالم راحت بود که رباب در مسجد هست...
⚫️ دکتر گفت: در یکی از جلسات به ما گفتند که چرا آنها را همون اول نابود نکردید؟!
🔵 بهشون گفتم که: الان راحت نشستید و میگید چرا حفصه و ابومحمد را نکشتید و شاید با مردن آنها داعش هم شکل نمیگرفت و... اما اینگونه سوالات، اصلا منطقی نیست... چون اولا اصلا از نیّت اصلی آنها خبر نداشتیم و ثانیا ماموران حرفه ای امنیتی، هیچوقت به همین سادگی دست به قتل سوژه ها و سر نخ هاشون نمیزنند...
🔴 بعدا فهمیدیم که وقتی ما درگیر عملیات تعقیب و گریز حفصه و ابومحمد و زنش بودیم، متاسفانه از دکتر ابراهیم، یا همون ابوبکر البغدادی معروف غافل بودیم...
⚫️ حتی فکرمون هم طرف ابوبکر نمیرفت... از بس مشغول ابومحمد و حفصه بودیم... فکر کنم حدس زدید که چه کلاهی داشت سرمون میرفت... در اون فاصله حدودا سه یا چهار ماهه که ما درگیر حفصه و ابومحمد بودیم، با کمال تعجب، دو برگ استعلام از بچه های بومی سپاه بدر الانبار به دستمون رسید که اون زمان، معنا و مفهومش را نمیدونستیم...
👈 [دکتر سراغ سیستمش رفت و متن اون دو تا برگه را برایم خواند...]
✔️ برگه اول:
به: اطلاعات و عملیات سپاه بدر
از: مجد الدین(فرمانده گردان اطلاعاتی سپاه بدر در استان الانبار)
سلام علیکم... در یک اقدام مشکوک، بسیاری از املاک شهرهای مهم استان الانبار، ظرف مدت دو ماه، توسط اشخاص خاصی خریداری شده است. این هجم از معاملات و خرید و فروش ها عادی به نظر نمیرسد. بیشترین حجم این معاملات در این شهرها دیده میشود: الرمادی... السداح... الهیت... الحدیثه... الفلوجه... النخیب... الاسد... الکرمه... و...
امضاء
✔️ برگه دوم:
به: اطلاعات و عملیات سپاه بدر
از: محی الدین(جانشین سابق دانشگاه الرمادی)
سلام علیکم و رحمه الله... بسیاری از دانشجویان ما میگویند که وضع مالیشان بهتر شده است... افرادی به صورت همزمان و در یک بازه زمانی دو ماهه، در حال خریدن املاک و خانه های آنها هستند اما به آنها اجازه داده اند که تا هر وقت خواستند آنجا زندگی کنند و خانه های خود را ترک نکنند... این خبر، چندان عادی نیست و بهتر است بگویم که اصلا عادی نیست و بوی خوبی نمیدهد. مراتب، جهت هرگونه پیگیری و اقدام لازم گزارش شد.
امضاء
🔵 اتفاق وحشتناکی در حال رخ دادن بود... وقتی دولت و رجال سیاسی عراق در حال کشمکش های خودشون بودند... وقتی بچه های ما درگیر پروژه های امنیتی خودمون بودیم... سایه وحشتناکی داشت بر سر حدودا نیمی از خاک و مردم عراق می افتاد و کار خودش را میکرد و جون میگرفت...
🔴 یکی از تیم ها را مامور رصد این معاملات کردیم... تازه متوجه شدیم که خریدار تمام اون زمین ها، افسران جنایتکار حزب بعث عراق در زمان صدام بودند... خیلی ناراحت شدیم... تقریبا داشت کار از کار میگذشت... چون میدونستیم که یک جنگ تمام عیار شهری در پیش داریم...
⚫️ بذارید خیلی روراست بهتون بگم: وقتی ما درگیر حفصه و ابومحمد بودیم، ابوبکر با خیال راحت، دستور خریداری زمین ها و خانه ها و مزارع مردم الانبار را داده بود... معامله کردند و خریدند و مستقر شدند... جوری تمیز این کار را کردند که رژیم صهیونیزمی به این تمیزی نمیتونست مردم اراضی اشغالی را سر کار بذاره... در اصل حفصه و ابومحمد ما را سرگرم کردند اما ابوبکر در سایه امنی که به سر میبرد، توانست الباقی عناصر القاعده و افسران حزب بعث را با هم متحد کند...
ادامه دارد...
#نویسنده:محمدرضا حدادپور جهرمی
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
" https://eitaa.com/salahshouran313»🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#حیفا
🔵 دکتر عزیز هم با من هم نظر بود که:
داعش از جای خاصی به عراق حمله نکرد... بلکه کاملا بومی و خودجوش از طرف افسران حزب بعث، تغذیه و حمایت شد. به این گونه که حزب منحل شده بعث در دوران حکومت نوری مالکی، نخست وزیر پیشین عراق اعتراضهای ساختگی خیابانی....
🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#حیفا-
🔵 دکتر عزیز هم با من هم نظر بود که:
داعش از جای خاصی به عراق حمله نکرد... بلکه کاملا بومی و خودجوش از طرف افسران حزب بعث، تغذیه و حمایت شد. به این گونه که حزب منحل شده بعث در دوران حکومت نوری مالکی، نخست وزیر پیشین عراق اعتراضهای ساختگی خیابانی، طراحی و اجرای انفجارهای مختلف و همکاری با تروریستها را در دستور کار داشت تا بار دگیر به عرصه قدرت بازگردد.
🔴 اقدامات مخرب حزب بعث پس از پایان دروان نخست وزیری مالکی هم ادامه داشت و در جریان رایزنیها برای انتخاب نخست وزیر جدید عراق (حیدر العبادی) در پارلمان، فتنه بعثی- داعشی در این کشور کلید خورد و شهر موصل ژوئن 2014 با همکاری آشکار حزب منحل شده بعث و حامیان آن از جمله آمریکا، عربستان و اسرائیل به اشغال داعش درآمد.
⚫️ فتنههای مختلف در عراق پس از پایان رژیم صدام، ریشه در حزب بعث دارد و اوج آن همکاری با تروریستها به ویژه داعش است.
⚫️ همکاری این حزب منفور با داعش به قدری ریشهدار است که امروز افسران بعثی در داخل گروه تروریستی داعش نفوذ دارند و بیشتر سرکردگان آن بعثی هستند.
🔵 افسران بعثی که در دوران صدام، روشهای مختلف سنگدلی و قساوت را آموزش دیدند و به راحتی مردم عراق را قتل عام میکردند امروز نیز اقدامات شنیع داعش در سربریدن گروگانها و رفتار شنیع با زنان ایزدی را مدیریت میکنند.
🔴 جنایات داعش در پایگاه نیروی هوایی اسپایکر در تکریت زادگاه صدام، مصداق عینی دیگر نمایش اقدامات تربیت یافتگان افسران بعثی در دوران صدام است که هم اکنون داعش را در بعد نظامی و دیگر طرحهای آن هدایت میکنند.
⚫️ داعش طی مدتی کمتر از سه ماه با خیانت برخی جناحهای داخلی حکومت عراق (رهبران عشایر اهل سنت و برخی نمایندگان استانهای صلاح الدین ، الانبار و نینوی) ، مافیای خانوادگی بارزانی ها ، بعثیون و بخشهایی از اهل سنت مناطق مذکور، موفق به بسط سیطره و تثبیت موقعیت خود در شهرهای مهم استانهای ذکر شده گردید.
🔵 با استقرار داعش و تثبیت موقعیت آن در بخشهای مختلف عراق ، فعالیتها و حملات این گروه برای تصرف سایر مناطق حساس این کشور نیز وارد مراحل تازه شد. اولویت نخست این گروه بسط سیطره بر کلیه مناطق استان الانبار قرار داشت که دارای موقعیت راهبردی ویژه ای از نظر جغرافیایی و اجتماعی و ... می باشد.
🔴 داعش ، عملیات نظامی خود برای اشغال شهر رمادی را «غزوه ابومهند سویداوی» نامید. ابومهند سویداوی نام مستعار یک از فرماندهان ارشد داعش با نام حقیقی «عدنان العفیف حمید السویداوی» می باشد. وی سرهنگ دوم سابق گارد ریاست جمهوری دوره صدام ملعون بود که پس از اشغال این کشور از سوی آمریکایی ها از ارتش اخراج شده و به سازمانهای تروریستی بعثی و تکفیری پیوست.
⚫️ همزمان با تشکیل داعش ، وی نیز همانند هزاران افسر ارشد گارد ریاست جمهوری و ارتش صدام به این تشکیلات پیوسته و با توجه به دانش بالای نظامی و اطلاعاتی خود، در رده فرماندهان ارشد نظامی این گروه جای گرفت. آخرین سمت وی فرمانداری ولایت الانبار در دولت کاریکاتوری و خودخوانده داعش بود که این سمت چندان برای وی خوش یمن نبود! چرا که اواخر سال گذشته میلادی طی عملیات مشترک ارتش و نیروهای امنیتی عراق شناسایی و به هلاکت رسید...
بگذریم...
👈 [از دکتر عزیز پرسیدم: بالاخره رد حفصه را تا کجا زدید؟ حفصه که هم زخمی بود و هم حنانه اونجوری از شرمندگیش دراومده بود... راستی چه بر سر رباب و حنانه آمد؟ ... دکتر عزیز که بسیار در این پروژه به من کمک کرده بود و واقعا شرمنده اش بوده و هستم، گفت]
⛔️ میفهمم... تو دنبال حفصه یا همون حیفا هستی... زدن ردّ حفصه دیگه چندان کار سختی نبود... چون با زخم پاش توسط رباب و زخم صورتش و ترشحاتش توسط حنانه خیلی حرکات او و حجم عملیاتشان را کند میکرد... حالا از حفصه بعدا میگم... اجازه بدید اول از رباب و حنانه بگم...
ادامه دارد...
#نویسنده:محمدرضا حدادپور جهرمی
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"https://eitaa.com/salahshouran313 »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#حیفا
🔵 دکتر درباره سرنوشت رباب اینطور توضیح داد:
من با ماشین و سگ تعقیب و گریز رفتم دنبال حفصه و ابومحمد و زنش... مسلم را مامور کردم که به مسجد بره و از رباب واسم خبر بیاره... اما با محاسباتم جور در نمیومد که رباب الان توی مسجد باشه... ولی ازش سیگنال داشتیم... سیگنالش هم از مسجد بود...
🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#حیفا-
🔵 دکتر درباره سرنوشت رباب اینطور توضیح داد:
من با ماشین و سگ تعقیب و گریز رفتم دنبال حفصه و ابومحمد و زنش... مسلم را مامور کردم که به مسجد بره و از رباب واسم خبر بیاره... اما با محاسباتم جور در نمیومد که رباب الان توی مسجد باشه... ولی ازش سیگنال داشتیم... سیگنالش هم از مسجد بود...
بعد از حدودا یک ربع، مسلم بیسیم زد و گفت که: «من الان مسجد را زیر و زبر کردم اما رباب را پیدا نکردم... اما... اما قسمتی از گردنبد رباب را پیدا کردم... گردنبند در مسجد بود اما خبری از رباب نیست... راستی دکتر..»
🔴 مسلم حرفی زد که خیلی به دردمون خورد... مسلم گفت: «دکتر! بچه های پشتیبانی، رفتند به همون کوچه ای که بانو حنانه به زمین خورد و زخمی شد و... یه چیزی پیدا کردند که بسیار ریز هست... قاطی چند تا از تیکه های دندون حفصه که توسط بانو حنانه شکسته شده بود روی خاک و سنگ های کف کوچه افتاده بود ... یه میکرو Gps پیدا کردن... از ظاهر ماجرا برمیاد که وسط دندون های حفصه کار گذاشته بودن!»
👈 [بعدا که خودم مدیر مستقیم تعقیب و کنترل حیفا شدم، فهمیدم که از اون روز که بانو حنانه دندون حیفا را خورد کرد، حیفا برای سازمان موساد و اداره متساوا گم شد و ... حالا بعدا میگم چه بلایی به سر این حیفا خانم آوردیم...]
⚫️ خب! رباب که با ابومحمد و حفصه نبود... در مسجد هم نبود... پس کجا میتونست رفته باشه... نمیدونستیم به چه سرنوشتی دچار شده... اما بعید هم بود بلایی سرش اومده باشه...
⚪️ قرار همیشگیمون این بود که هر کدوم از بچه ها در جریان ماموریتش گم شد و امکان ارتباط نداره و یا احتمال میده که تحت تعقیب باشه و نمیتونه بیاد مَقر، باید تا کمتر از 24 ساعت پس از گم شدنش، پیامی را به دست خط خودش در خیابان هایی که از پیش مشخص کرده بودیم بنویسه... به دیوارهای خاصّ اون خیابان ها، «دیوارهای اعلام وضعیت» میگفتیم...
🔵 از نظر تعداد نیرو خیلی کمبود داشتیم و اذیت شدیم... مسلم رفت دنبال موضوع اعلام وضعیت رباب... مسلم در یکی از خیابان ها که قرار عملیاتیمون بود، پیام رباب را روی گوشه چپ پایین یکی از دیوارهای اعلام وضعیت دید که با خودکار آبی نوشته بود: «من زنده ام... حفصه نقطه انحرافی است... مقصدم الرمادی است...»
🔴 ما هم تقریبا با اون دو تا سندی که قبلا رسیده بود فهمیده بودیم که اتفاق بدی داره میفته اما نمیدونستیم حفصه اینجا چه غلطی میکنه... چون قطعا اسرائیل، چنین ریسکی را نمیکرد که یکی از ماموران زبده خودش را فقط برای پرت کردن حواس ما بفرسته...
از طرف دیگر، اون روز نفهمیدم چرا رباب به طرف الرمادی رفت... بعدها مشخص شد که از لابه لای پچ پچ های آن ها فهمیده بوده که قرار مهمی در الرمادی دارند و مقصدشان الرمادی است...
⚫️ رباب خیلی زحمت کشید و الان وقتش نیست که بگم کجا به دردمون خورد... اما فعلا همین قدر بگم که تنها کسی که سبب مهره سوخته شدن حفصه برای اداره متساوا و موساد شد، رباب بود...
👈 از دکتر درباره بانو حنانه پرسیدم... دکتر عزیز با لبخندی که حکایتگر خاطرات ناب عملیاتی با ایشان داشت، گفت:
💠 بانو حنانه چند هفته طول کشید تا رو به راه تر شد... از ناحیه کمر و نخاع گردن، اذیت شده بود اما مشکل حادی نداشت... الحمدلله خیلی مقاوم بود و تونست با آن صبر و تحمل مثال زدنی، بهتر بشه و به جمع مجاهدان پیوست...
👈 [بانو حنانه در حال حاضر، با اسم مستعار، به آموزش بانوان حشد الشعبی عراق مشغول است و چند ماه پیش برای زیارت امام رضا علیه السلام، به ایران آمد و پس از سه شب اقامت در مشهد و قم، به خاک عراق برگشتند.]
ادامه دارد...
#نویسنده:محمدرضا حدادپور جهرمی
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"«https://eitaa.com/salahshouran313»🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
هدایت شده از درمانگاه گیاهی گل نرگس 🌼
5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚜خبر آمد که حسین بن علی (علیه السلام) راهی شد.
⚜ ۸ ذی الحجه سالروز حرکت امام حسین علیه السلام از مکه بسوی کوفه
🎊🎁🎊🎁🎊🎁🎊🎁🎊🎁
🔅 هر کدوم از شما عزیزانی که در مسابقات ثبت نام کرده ۵ نفر رو حداقل به ثبت نام در مسابقات دعوت کند.
☺️ ۳۰ جایزه ۲ میلیون تومانی برای افرادی که بیشترین دعوت به مسابقات را داشته باشند.
😉یادتون باشه شماره شما رو در قسمت معرف وارد کنند.
🎁 لینک ثبتنام در مسابقات قرآن بسیج
event.quranbsj.ir
#خدا_باهام_حرف_داره
#من_مبلغ_قرآنم
#مسجد_پایگاه_قرآن
#مسابقات_قرآن_بسیج
@quranbsjef
9.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
🎥 دستور به کتک زدن زنان در قرآن!!!
🍃🌹🍃
#پاسخ_شبهات
🆔 http://eitaa.com/meyarpb
🆔 http://rubika.ir/meyar_pb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 وقتی مجری فرانسوی شلنگ رو میگیره روی جان کری
🍃🌹🍃
🔻جان کری: غرب باید پوتین را به خاطر کارهایی که در اوکراین انجام داد پاسخگو باشد.
🔸روزنامه نگار فرانسوی: مثل کاری که بوش در عراق انجام داد؟
🔻جان کری: نه.
🔹روزنامه نگار فرانسوی: اما ورود شما به عراق به بهانه واهی بود!
🔺جان کری: نه... خوب، ما نمی دانستیم که این یک دروغ است.
https://eitaa.com/salahshouran313