🌹❇️🌹
۴۶-میان یارانش انس و الفت برقرار میکرد.
۴۷-وفادارترین مردم به عهد و پیمان بود.
۴۸-هرگاه چیزی به فقیر میبخشید به دست خودش میداد و به کسی حواله نمیکرد.
۴۹-اگر در حال نماز بود و کسی پیش او میآمد نمازش را کوتاه میکرد.
۵۰-اگر در حال نماز بود و کودکی گریه میکرد نمازش را کوتاه میکرد.
❤️💞❤️
هدایت شده از « مَتى تَرانا وَ نَراكَ »
⭕️به اونایی که میگن اگه نفت میفروشیم پولش کو؟ بگین
پولش داره صرف کارای عمرانی و تولیدی میشه
مثل همین بلندترین خط ریلی ایران، راه آهن مشهد- بیرجند- زاهدان با اعتبار ۱.۷ میلیارد یورو
که گره گشای مسائل مهمی در جابجایی مسافر و بار کشور و همچنین اتصال شمال به جنوب کشور خواهد بود
⭕️دفعه بعد که خواستی با جمله «عوضش #امنیت داریم» جوک بسازی و بخندی این تصاویر از انفجار پاکستان رو به یاد بیار تا بدونی اگر نبودند #جانبازان_امنیت؛ هر روز و هر ساعت باید شاهد این جور جنایت ها تو کوچه و خیابون و محله ت باشی اونوقت لبخند رو لبت خشک میشه!
#امنیت_اتفاقی_نیست
هدایت شده از « مَتى تَرانا وَ نَراكَ »
🎥 طلا و نقرۀ پرتاب دیسک برای ایران
🔹حسین رسولی با پرتابی به طول ۶۲.۰۴ متر به مدل طلای مسابقات آسیایی هانگژو رسید.
🔹احسان حدادی هم با پرتابی به طول ۶۱.۸۲ متر در رتبه دوم قرار گرفت و به مدال نقره رسید.
مردی مادری پیر داشت که همیشه از دست مادرش مینالید و مادرش به دلیل کهولت سن
در بینایی و شنوایی وراه رفتن ضعف داشت.مرد که از زندگی کردن با او خسته شده بود
به نزد شیخی رفت و به او گفت تا راه چاره ای به او نشان دهد.شیخ به او گفت،
مادرت هست و مراقبت از ان وظیفه ی توست او تو را بزرگ کرده وازتو مراقبت کرده
الان وظیفه ی توست که ازاو مراقبت کنی.مرد گفت ده ها برابر زحمتی که برای بزرگ کردن
من کشیده برای نگهداری او کشیده ام هیچ منتی برای بزرگ کردن من ندارد
که هرچه کرده بیشتر از ان برایش کرده ام ودیگر نمیتوانم او را تحمل کنم مگر برای او
پرستاری بگیرم.شیخ که این حرفا را از او شنید به او گفت،تفاوتی مهم بین مراقبت کردن
تو و مراقبت کردن مادرت است وان اینست که مادرت تورا برای ادامه زندگی بزرگ ومراقبت کرد
وتواز او مراقبت میکنی به امید روزی که بمیرد پس تا عمر داری هرکاری برایش کنی نمیتوانی زحمات او را جبران کنی
هدایت شده از « مَتى تَرانا وَ نَراكَ »
.حاج آقای قرائتی فرمود:یکی ازبستگان گفت
پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ،
در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست
( در بزم غم حسین، مرا یاد کنید )
بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده ؟؟
روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!!
وقتی آرام شد راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد :
در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند
از قضا نامزدم سرویس زیبا و بسیار گرانی را انتخاب کرد ،
من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم ناگهان پدرت گفت :
حسین آقا قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد
من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی ؟ من طلبی از حاجی ندارم !!
بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد
گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته
آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم
وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت
وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد :
آنروز بعد از خرید طلا چون چادر مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند ،
من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است
حواله ی آقا امام حسین علیه السلام است ،
لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !!
تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بگونه ای که آنروز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید
و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!!
وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم
یک حسینی حسینی راستین بوده است .....
اللهم ارزقنا توفيق خدمة الحسين عليه السلام في الدنيا و الآخره
⭕️ رئیس دفتر رهبری:حقاً و انصافاً در این دوران ما رئیس جمهوری پر تلاش مثل #دکتر_رئیسی سراغ نداریم.
♦️سفر رئیس جمهور به سازمان ملل، #بسیار_موفق_بود؛
♦️رئیس جمهور پشت میز نشین نیست و این کشور به #چنین_فردی احتیاج دارد.