158.mp3
1.18M
صفحه ۱۵۸
استاد پرهیزگار
🔹️لطفا برنامه روز را با قرائت صحیح و ترجمه بخوانید .⚘
@salahshouran313
💠🌹💠🌹💠🌹
#نکات_تدبری_ص۱۵۸
✍گرچه باران یکسان می بارد ولی زمین پاک و نیکو بار میدهد /۵۸
✍سرزمین خبیث اگر چه باران را میگیرد ولی هیچ ثمری ندارد /۵۸
✍ دعوت به سوی الله باید علنی باشد /۵۹
✍پیامبران به یکتا پرستی و معاد مردم را دعوت میکنند /۵۹
✍خواص جامعه و اشراف زادگان پیامبر را تکذیب میکنند /۶۰
✍تبلیغ دین نیاز مند سعه صدر است /۶۱
✍ با انکه پیامبران تکذیب میشدند ولی آرامش داشتند /۶۲
✍ پیامبران خیر خواه مردم اند /۶۳
✍تقوا سبب جلب رحمت خداست /۶۴
✍همیشه راه اکثریت راه حق نیست /۶۴
✍ فقط مومنین به سبب ایمانشان از طوفان سهمگین نجات پیدا کردند /۶۴
✍ حضرت هود در قوم عاد فرد شناخته شده بود /۶۵
✍پیامبران انواع تهمتها را تحمل میکردند تا حقایق عالم را برای مردم بگویند /۶۶و ۶۷
#انس_با_قرآن
@salahshouran313
💠🌹💠🌹💠🌹
💠🌹💠🌹💠🌹
#نکات_تدبری_ص۱۵۷
✍قران جلوه ای از رحمت خاص پروردگار برای مومنین است /۵۲
✍ یک معنای تاویل مصداق خارجی ایات قرآن است /۵۳
✍انهایی که روز قیامت را فراموش کرده اند دوست دارند به دنیا باز گردند /۵۳
✍ شفاعت شامل کسانی که روز قیامت را قبول ندارند نمیشود /۵۳
✍آسمانها و زمین در شش مرحله خلق شده است /۵۴
✍ آسمانها و زمین و کهکشانها همه گوش به فرمان الله تعالی سبحانه هستند /۵۴
✍ عالم خلق و عالم امر از آن خداست /۵۴
✍ باید در دعا کردن ها متواضع و خاکسار و مودب باشیم /۵۵
✍انجام عمل صالح به استجابت دعا کمک میکند /۵۶
✍دعا کردن باید از روی خوف و طمع باشد ؛ خوب از کرده های خودمان ، طمع به رحمت بی انتهای پروردگار /۵۶
✍آب در این عالم سبب رویش نباتات و جان گرفتن آنهاست /۵۷
✍ همان طوری که الله تعالی سبحانه عالم مرده را به وسیله آب زنده میکند انسانهای مرده را نیز زنده میکند /۵۸
#انس_با_قرآن
@salahshouran313
💠🌹💠🌹💠🌹
💠| یــادت باشد
#Part_33
منطق و احساسم حسابی بینشان شکرآب شده بود. پیش خودم گفتم: شاید وقتی از خواب بیدار شد دل درد بگیرد یا پایش پیچ بخورد، ولی ته دلم راضی نبود یک مو از سرش کم بشود یا دردی را بخواهد تحمل کند. به خودم تلقین میکردم که انشاءالله این بار هم مثل همهٔ ماموریت ها سالم بر میگردد.
یک ساعت مانده به اذان بیدارش کردم. مثل همیشه به عادت تمام روزهای زندگی مشترک برایش صبحانه آماده کردم. تخم مرغ با رب که خیلی دوست داشت همراه با معجون عسل و دارچین و پودر سنجد. گفتم: حمید! بشین بخور تا دیر نشده. نمیتوانستم یک جا بند باشم. می ترسیدم چشم در چشم شویم و دوباره دلش را با گریههایم بلرزانم.
سر سفره که نشست، گفت: آخرین صبحانه رو با من نمیخوری؟ دلم خیل گرفت. گوشم حرفش را شنیده بود، اما مغزم انکار میکرد. آشپزخانه دور سرم میچرخید. با بغض گفتم: چرا این طور میگی؟ اولین باره میری مأموریت؟ گفت: کاش میشد صداتو ضبط میکردم با خودم میبردم که دلم کمتر تنگت بشه. گفتم: قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی. من هر روز منتظر تماست میمونم.
کنارش نشستم خودش لقمه درست میکرد و به من میداد. برق خاصی در نگاهش بود گفتم: حمید! به حرم حضرت زینب(سلاماللهعلیها) رسیدی، من رو ویژه دعا کن. گفت:
چشم عزیزم، اونجا برسم به خانوم میگم که همسرم خیلی همراهم بود. میگم فرزانه پای زندگی وایستاد تا من بتونم پای اسلام و اعتقاداتم بایستم
میگم وقتهایی که چشمات خیس بود و میپرسیدم چرا گریه کردی، حرفی نمیزدی، دور از چشم من گریه میکردی که ارادهٔ من ضعیف نشه .....
•♡• #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج •♡•
•┈┈••✾•◈◈◈◈◈◈◈◈◈•✾••┈┈•
✒️ ★@salahshouran313
کپی آزاد√
انتشار خوبیها صدقه جاریه🌿:)
💠| یــادت باشد
#Part_34
همکارش تماس گرفت که سر کوچه منتظر است. سریع حاضر شد. یک لباس سفید با راه راه آبی. همراه کاپشن مشکی و شلوار طوسی تنش کرده بود. دوست داشتم بیشتر از همیشه روی حاضر شدنش وقت بگذارد تا بیشتر تماشایش کنم، ولی شوق حمید برای رفتن بیشتر از ماندن بود.
با هر جان کندنی که بود کنار در خروجی برایش قرآن گرفتم تا راهیاش کنم. لحظه آخر گفتم: کاش میشد با خودت گوشی ببری،حمید تو رو به همون حضرت زینب(سلاماللهعلیها) منو از خودت بی خبر نذار. هر کجا تونستی تماس بگیر.
گفت: هر کجا جور باشه حتما بهت زنگ میزنم. فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چه جوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدا منو بشنوم از خجالت آب میشم.
به یاد زندگی نامه و خاطراتی که از شهدا خوانده بودم افتادم. بعضی هایشان برای همچین موقعیتیهایی با همسرانشان رمز میگذاشتند. به حمید گفتم: پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو میفهمم.
از پیشنهادم خوشش آمد. پله ها را که پایین میرفت برایم دست تکان میداد وبلند بلند گفت: یادت باشه! یادت باشه!
لبخندی زدم و گفتم: یادم هست! یادم هست!
اجازه نداد تا دم در بروم. رفتم پشت پنجره پاگرد طبقهٔ اول. پشت سرش آب ریختم. تا سر کوچه دو، سه بار برگشت و خداحافظی کرد. از بچگی خاطره خوبی از خداحافظی های داخل کوچه نداشتم. روزهایی که پدرم برای ماموریت با اشک ما را پیش مادرمان میگذاشت و به سمت کردستان میرفت. من و علی گریه کنان دنبال ماشین سپاه میدویدیم ....
•♡• #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج •♡•
•┈┈••✾•◈◈◈◈◈◈◈◈◈•✾••┈┈•
✒️ ★᭄ꦿ@salahshouran313
کپی آزاد√
انتشار خوبیها صدقه جاریه🌿:)
💠| یــادت باشد
قسمت پایان ...
خیلی زود تنهایی ها شروع شد؛ درست مثل روزهایی که زندگی مشترکمان را شروع کردیم. خیلی زود همه چیز رفت به صفحه بعد. همه چیز برگشت به روزهای بی حمید؛ با این تفاوت که حالا خاطره هایش هر کجا یک جور به سراغم می آید. شبیه پروانه ای بی پناه که به دست باد افتاده باشد، سر مزارش آرام می گیرم ...
جریان بعد از شهادت آن قدر سخت است که قابل مقایسه با تدفین و آخرین دیدارها در معراج نیست. بارها پیش خودم گفته ام اگر قرار باشد حمید زنده شود و دوباره به شهادت برسد، هیچ وقت برای شهادتش گریه نمی کنم، چون اتفاقات بعد از شهادت به مراتب جان سوزتر از این فراق است. روزهایی بوده که مریض بودم و چشمم به در خشک شده....
دوست داشتم تا خود حمید بیاید و فقط یک لیوان آب به دستم بدهد، ولی فقط حسرتش برایم مانده است.
هنوز نتوانسته ام خودم را با این شرایط وفق بدهم ...
روزهای خیلی سخت بر من گذشته،؛ روزهایی که با یک صدا، با یک یادآوری خاطره. با دیدن یک زن و شوهر کنار هم بی اختیار گریه کرده ام. روزهایی که همه چیز خاطره حمید را به یادم می انداخت؛ از شنیدن مداحی هایز که دوست داشت گرفته تا بوی عطرهایی که می زد. روزهایی که حرف های خیلی تلخی می شنیدم. این که حمید برای پول رفته، این که شما حقوقتان از نظر شرعی مشکل دارد، چون حمید برای ایران شهید نشده است. حرف هایی که هر کدامشان مثل نمک روی زخم، وجودم را به آتش می کشد. هیچ عقل سلیمی قبول نمی کند در برابر پول چنین کاری بکند. این که همسرت دیگر نباشد، فقط در خواب بتوانی او را ببینی و وقتی بیدار می شوی نبودنش آن قدر آزارت بدهد که دوست داشته باشی فقط بخوابی و او را دوباره ببینی؛ ولی تا کجا؟ تا کجا می شود فقط خواب بود و خواب دید؟!
گاهی از اوقات حس می کنم حمید شهید نشده. فکر می کنم شاید گمش کرده باشم. با قاب عکسش صحبت می کنم. کفش هایش را می پوشم و راه می روم. صدای موتور که می آید فکر می کنم حمید است که برگشته. آیفون را برمی دارم و منتظرم حمید پشت در باشد. از....
کوچه که رد می شوم می ایستم شاید حمید هم از سر کوچه پیدایش بشود. شب های جمعه ساعت یازده منتظر هستم زنگ خانه را بزند و بگوید:" رفته بودم هیئت. جلسه طول کشید. برای همین دیر اومدم." و فکرهایی که هیچ وقت دست از سر آدمی بر نمی دارد " ....
•♡• #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج •♡•
•┈┈••✾•◈◈◈◈◈◈◈◈◈•✾••┈┈•
✒️ ★᭄ꦿ↬@salahshouran313
کپی آزاد√
انتشار خوبیها صدقه جاریه🌿:)
💠| یــادت باشد
#Part_35
و حالا دوباره خداحافظی، دوباره کوچه و این بار حمید!
با دست اشاره میکرد که داخل بروم، ولی دلم نمیآمد. در سرم صدای فریادم را میشنیدم که داد میزد: حمید! آهسته تر. چرا اینقدر با عجله داری میری؟ بذار یه دل سیر نگاهت کنم؟! ولی اینها فقط فریاد های ذهنم بود. چیزی که حمید میدید نگاهم بود که تکتک قدم هایش را تا سر کوچه دنبال میکرد. پاهایش محکم و با اراده قدم بر میداشت. پاهایی که دیگر هیچ وقت قسمت نشد راه رفتنشان را ببینم.
خودم را از پله ها بالا کشیدم و وارد خانه ای شدم که همه چیزش حمید را صدا میکرد. گویی در و دیوار این خانه از همیشه دلگیرتر شده بود. خانه ای که تا حمید بود با همه کوچکیاش دنیا دنیا محبت و مهربانی داشت. نفس کشیدن برایم سخت بود. خانه به آن با صفایی بعد از رفتن حمید برایم تنگ و تاریک شده بود.
اذان که شد سر سجاده خیلی گریه کردم. بعد از نماز قرآن را باز کردم تا با خواندن آیاتش آرام بگیرم. نیت کردم و استخاره زدم. همان آیه معروف آمد که: ما شما را با جان ها و اموال میآزماییم، پس صبر پیشه کنید ....
با خواندن این آیات کمی آرامتر شدم. با همهٔ وجود از خدا خواستم تا مرا در بزرگترین آزمون زندگیام رو سفید کند.
سجاده را که جمع کردم، چشمم به مُهرهایی افتاد که حمید روی اُپن گذاشته بود. به آنها دست نزدم. با خودم گفتم: خود حمید هر وقت برگشت، مُهر ها رو بر میداره. هر چیزی را که دست زده بود، آویزان کرده بود و یا جایی گذاشته بود، همانطور دست نخورده گذاشتم بماند ....
•♡• #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج •♡•
•┈┈••✾•◈◈◈◈◈◈◈◈◈•✾••┈┈•
✒️ ★᭄@salahshouran313
کپی آزاد√
انتشار خوبیها صدقه جاریه🌿:)
هدایت شده از سخنرانی ها/حجت الاسلام غفاری
عاق والدین.MP3
13.02M
حجتالاسلام والمسلمین علی صالح غفاری
موضوع عاق والدین
جلسه ۵۵۱
https://eitaa.com/eslam20
هدایت شده از سخنرانی ها/حجت الاسلام غفاری
عدالت.MP3
13.7M
حجتالاسلام والمسلمین علی صالح غفاری
موضوع عدالت
جلسه۵۵۲
https://eitaa.com/eslam20