eitaa logo
ســلام بـࢪ شـهــید
304 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
446 ویدیو
7 فایل
#نشر_معارف_شهدا #تصاویر #کلیپ #خاطرات_دلنشین_شهدا #مطالب_آموزنده_ارزشی 👈 کپی برداری حلال به شرط صلوات برای سلامتی و تعجیل ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ادمین: @Yek_jamande 🌸کانال وقف #امام_زمان عج الله
مشاهده در ایتا
دانلود
غیرت کوچه تنگ و تاریک بود. روایت نمیکنم. نه قصدم روایت نیست که روایت در داستان خوش نمکیِ آن را میگیرد. کافی بود نگاه کنی که این تنگی و تاریکی را خودت ببینی. بی آنکه به پشت سر نگاه کنم به جلو میرفتم. میدویدم. اما تا صدایم میزد برمیگشتم. دست به دیوار، همان دیوارِ تنگ، داشت می آمد. همپای من نبود. و دل من پرتپش و نگران روبرو. نه نه روایت نیست. اگر تو هم میدانستی روبرو چه آشوبی بود، نگران میشدی. نمیدانی، پس بخوان... . باز دویدم. باز صدایم کرد. باز برگشتم. دستش را به شانه ام گرفت: مادر، نفس ندارم تند نرو عزیزکم. گفتم: مادرجان، بابا را برده اند، زودتر بروم نجاتش بدهم. از آهش و از لمسِ دستش روی پهلو، دلم گرفت. دیگر پا تند نکردم. دیگر جلو نزدم. پس دیگر به عقب نگاه نکردم. صدای پایش در صدای پا کشیدنهای مادر گم شده بود، که نفهمیدم، ندیدم. و رسید. و دستش را بالا برد. و دستم را بالا بردم از غیرت. روایت نمیکنم.... غیرت که روایت نیست. غیرت، دردِ من است. کافی بود ببینی کنار مادر روی زمین شکستم تا بفهمی غیرتم بود که دستم را بالا بیاورم اما نه قد اجازه بدهد نه زور.... و مادر از سیلیِ دست و دیوار، روی زمین بشکند. دیوار تنگ یعنی همین. روایت نبود.... بلکه کوچه ها تنگ بود. 🏴صلی الله علیک یا ابامحمد یاحسن ابن علی ایها المجتبی یابن رسول الله🏴
●سید همیشه یک قرآن تو جیبی كوچیك داشت و هر وقت كه فرصت می كرد سریع قرآنش رو باز می كرد و می خوند، ●دوستاش می گفتن:هر وقت آماده نماز جماعت می شدیم سید همیشه صف اول نماز بود و وقتی روحانی نداشتیم آقا سید بزرگوار جلو می ایستادن وامام جماعت ما می شدن. ●اگه از مادر سید در مورد رفتارش با والدین سوال کنید، میگه آقا سید مصداق بارز آیه ی شریفه ی : {وبالوالدین احسانا} بود. 🌷 ولادت : ۱۳۶۳ خمین ، مرکزی شهادت : ۱۳۸۹/۱/۳۰ منطقهٔ سنگهای‌آذرین ، شمالغرب‌کشور ،به دست ضدانقلاب 🌷 @salam_bar_shahid
💌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔹با وضو راه می رفت، دائم‌الوضو بود! موقع اذان خیلی ها می رفتند وضو بگیرند، ولی حسن اذان و اقامه را می گفت و نمازش را شروع می کرد. ☘می‌گفت: «زمین جای جمع کردن ثوابه حیف زمین خدا نیست که آدم بدون وضو روش راه بره؟ 📖 کتاب یادگاران ، جلد ۲۵، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🖇 @salam_bar_shahid
🔰 | 🔻شهیدسیدمحمدبهشتی: ما بی شناسنامه نیستیم، اهل قنوتیم، ساکن دهستان نیایش و بچه جنوب عشقیم، کبوتران قباپوشی که بال در خون شهیدان کربلا نهاده ایم و عمری بر شاخه ها مرثیه خوان ذبح بنی آدم، ما از امتزاج دو ایمان بدوی روستایی از تصادم دو عدم ساده بوجود آمده ایم، با هیچ کس هیچ فرقی نداریم و نمازمان را اول وقت می خوانیم. @salam_bar_shahid
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🖤🌱• نه گنبد و نه حرم و نه علـم غم تو حسن کبابم میکنه💔 🖤 🥀 🏴 🔸 @salam_bar_shahid
6.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسین‌گفتن‌ما‌از‌عنایت‌حسن‌است💚!" از‌ته‌قلب‌حاجت‌داری.'! مریض‌داری.'! هر‌چی‌تو‌دلته‌از‌ته‌قلبت‌. سه‌مرتبه‌بگو.'! ✋️ ✋️ ✋️ ✋️ 🌹 @salam_bar_shahid 🌹
بِـسْـمِ‌رَبِّ‌الشُهَداءِ‌وَ‌الصِدِیْقِیْنـے
امام حسین علیه‌السلام: کسی که دارد به تأخیر افتد و روزی‌اش افزایش یابد، صله رحم به جا آورد. 📚بحار الانوار، ج ۷۱ ص ۹۱ ح۵ ༻✿@salam_bar_shahid✿༻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی از مشاوران مذهبی دانشگاه می گوید: ساعت حدود ۵ عصر بود و من مشغول نوشتن یک طرح برای باشگاه پژوهشی در کمیته ی فرهنگی بودم کاملا تمرکز گرفته بودم که ناگهان یک دختر خانمی مانتویی با ظاهری بسیار نامناسب وارد اتاق من شد و سلام کرد! جواب سلامش که دادم بدون مقدمه گفت : «حاج اقا ببخشید می توانم به شما اعتماد کنم؟ بچه ها می گویند راز کسی را فاش نمی کنید !» من هم به گونه ای که خیالش را راحت کنم محکم گفتم : «مطمئن باش من در موضع مشورت به هیچ کس خیانت نمی کنم.» همین که خیالش راحت شد چند لحظه ای سکوت کرد و بعد با احتیاط گفت : «حاج اقا من یک سؤال شرعی دارم آیا دختران می توانند برای امنیت خود اسلحه همراه خودشان داشته باشند؟» شما بودی چی می گفتی؟ من که از تعجب نمی دانستم چه بگویم تمرکز گرفتم و با تامل گفتم : «منظورت را واضح تر بگو» آن دختر خانم که یک دیگر جرات حرف زدن پیدا کرد بود گفت: «حاج اقا راستش را بخواهید من هر روز یک اسلحه رزمی امثال چاقو و ... با خودم دارم ولی می خواهم یک کلت کمری تهیه کنم!» توی این دانشگاه ما چیزهایی آدم می بیند که در هیچ جای دنیا نمونه ندارد! گفتم : «آخه چرا؟» گفت : «حاج اقا من بعضی وقتها که تا ساعت ۹ یا ۱۰ شب کلاس دارم وقتی به منزل برگردم نزدیک ساعت ۱۱ شب می شود برای همین وقتی از دانشگاه به طرف خانه می روم در پیاده رو که پسرها اذیت می کنند و متلک می گویند وقتی منتظر تاکسی می شوم ماشین ها مدل بالابوق می زنند و اذیت می کنند ! حاج اقا بخدا شاید وضع ظاهریم به نظر شما بد باشد ولی من اهل خلاف و رابطه های نامشروع نیستم من فقط دلم می خواهد خوش تیپ باشم !» من هم بدون مکث گفتم : «خوب از نظر دین هیچ طوری نیست شما اسلحه دفاعی داشته باشید اصلا همه دختران برای دفاع از خود باید نوعی اسلحه حمل نمایند ولی نه هر سلاحی یک نوع سلاح است که خیلی هم قدرت تخریب و دفاعی بالایی دارد» بنده ی خدا که منتظر موضع مخالف من بود با این حرفهای من داشت شاخ در می اورد برای همین خیلی زود گفت: «چی؟ چه؟ چه اسلحه ایی مجاز است؟ اسمش چیه ؟» من که دیدم بدجوری عجله دارد گفتم :«اگر بگویم قول می دهی یک هفته استفاده کنی اگر جواب نداد دیگر استفاده نکنی» بنده خدا خیلی هیجان زده شده بود گفت: «قول می دم قول می دم ... قول مردونه !» گفتم : «اسم آن سلاح بی خطر و بسیار کار آمد است! شما یک هفته استفاده کنید ببینید اگر کسی مزاحم شما شد دیگر هیچ وقت به طرفش نروید!» با تعجب مثل کسی که ناگهان همه انرژی او کاهش پیدا کرده باشد گفت: «چادر! اخه چادر ...» گفتم : «دیگه اخه ندارد یک هفته هم هیچ اتفاقی نمی افتد» با حالت نیمه ناامیدی تشکر کرد و رفت. و من ماندم و فکر مشغول که ای بابا عجب کاری کردم نکند بنده خدا دیگر هیچ وقت سراغ چادر نرود نکند از مشورت کردن با روحانی بیزار شود. حضرت وجدان من را سرگرم این فکرها کرده بود که یادم افتاد به حرف امام خمینی عزیزکه فرمودند: «ما مامور به وظیفه هستیم نه مامور به نتیجه !» لذا با خدای خودم خیلی خودمانی گفتم : « خدایا من سعی کردم وظیفه ام را انجام دهم انشالله مورد رضایت تو قرار گرفته باشد بقیه اش هم ،هر چه تو صلاح بدانی... » ༻✿@salam_bar_shahid✿༻