🌷🌷🌷
🔰زندگینامه
شهیـ🕊ـد گل محمد غزنوے
سومین فرزند خانواده غزنوی در سال 1335 ه ش در روستای دست گردان چشم به جهان گشود، ضعف جسمانی محمد از همان روزهای اول توجه خانواده را نسبت به رشد جسمی و تربیت او مضاعف نمود .این کودک چند ماهه از همان ابتدا با بیماریهای مختلف دست و پنجه نرم کرد .حتی زمانی رسید که دکترهای متخصص او را از دست رفته تلقی کردند و همین امر باعث شد که پدر و مادر دست به دامان امام هشتم شوند و فرزند خود را صحیح و سالم از آقا بخواهند و بدین ترتیب گل محمد با نگاه لطف آقا حیاتی دوباره گرفت
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
👆👆👆
دو ساله بود که به روستای «نیستان» نقل مکان کردند ، در این روستا تحصیلات ابتدایی را به اتمام رساند ، هوش سرشار وی اولیاء مدرسه را وادار نمود تا تلاشی دلسوزانه برای ادامه تحصیل او و گرفتن رضایت پدر انجام دهند . اما پدر از رعیت ارباب محسوب می شد. باید برای گذراندن زندگی هر چه زودتر پسر را در کار و کسب وارد کند تا بلکه بتواند وضع مالی خانواده را سر و سامانی بخشد، پس از ترک تحصیل بر سر زمینهای ارباب نگهبانی می داد و ساعتها را در تنهایی به سر می برد او از این فرصتها به خوبی استفاده می کرد و در خلوت خویش انسی عجیب با قرآن گرفت ، حالا دیگر سالهای نوجوانی را می گذراند، انیس خلوت های تنهاییش قرآن، به او آموخته بود که همواره در مقابل ظلم ایستادگی کند و این باعث شد که وی طریق درست را انتخاب نماید .
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
👆👆👆
«محمد» 15 ساله در گیر و دار مبارزات مخفی انقلابیون آن زمان که بسیاری هنوز صدای گام های انقلاب را نمی شنیدند به وسیله دوستان روحانی اش با این هدیه الهی آشنا شد و راهی این طریق گردید پخش اعلامیه ، تکثیر نوارها و اطلاعیه های امام ، چسباندن شبانه تصاویر امام بر روی در و دیوار از فعالیتهای او محسوب می شد .اولین سالهای انقلاب همزمان با ازدواج «محمد» بود. او در انتخاب ، تنها شرطی را که بیان کرد، این بود که شریک زندگی باید انقلابی باشد ، وی با دختری مومن و متعهد ازدواج نمود و این همسر وفادار او را در طریق هدایت یار بود .حاصل این ازدواج سه دختر و یک پسر است که از «گل محمد» به یادگار مانده است .
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
👆👆👆
او با وجود فشار مادی که در زندگی احساس می کرد ، کار و شغل خویش را رها کرد و مشتاقانه به عضویت سپاه در آمد تا هر چه بهتر بتواند در این سنگر خدمت کند .حضور فعالانه او در حفاظت اطلاعات سپاه ، تشکیل بسیج در روستای نو بهار و اعزامهای متعدد به جبهه های نبرد همه از خدماتش به انقلاب حکایت می کند .او بارها در عرصه نبرد مجروح شد اما هرگز در اراده اش که یاری سپاه حق بود خللی وارد نیامد بلکه توفیقش را روز افزون نمود . خلوص محمد در جهاد فی سبیل الله او را به محضر آقایش کشاند ، بارها در خواب و در بیداری به محضر امام زمان (عج) رسید و آقا بشارت شهادت را به او می دادند .
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
👆👆👆
بار ها پیش آمد که در شناسایی خاک عراق امدادهای غیبی به کمکش آمد ؛ و این از دل باصفای محمد خبر می داد ، او وافرتر از اینها را طلب می کرد ، می خواست به گونه ای وصل شود که زمین و زمان نتوانند او را جدا سازند و در راه رسییدن به آرزوی اتصال دائمی به حق ، جوش و خروشی در صحنه نبرد از خود نشان داد که زبانزد خاص و عام گشت .از خدا خوسته بود که جانشینی به او عطا کند و سپس خود را به باغ ملکوت برساند ، زمانی که حمزه چهارمین فرزند و اولین پسرش به دنیا آمد، گفت :دیگر مطمئنم شهادت نزدیک است چرا که جانشینم را خدا فرستاد .
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
👆👆👆
آخرین مرتبه حضور «محمد» در کانون خانواده با توصیه های فراوان او بر صبر و استقامت همراه بود ، خبر شهادتش را پیشاپیش به خانواده داد و گفت :شهید فاضل الحسینی به دیدارم آمده و گفته است هر چه زودتر به آنها ملحق خواهم شد ، خبر شهادتم را که برایتان آوردند، بی تابی نکنید تا اجرتان ضایع نشود .
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
👆👆👆
پای صحبتهای همرزمانش که می نشینی اضطراب آخرین لحظات را اینگونه بیان می کنند :ما از چهره نورانی محمد می دانستیم که چقدر نزدیک است واقعه ای که او را خوشحال می کند و ما را غمگین ، از این جهت جلو دارش شدیم ، از او خواستیم تا به خط نرود ، به خیال خود می خواستیم از او محافظت کنیم اما او روی ما را بوسید و گفت :من کجا و لیاقت شهادت کجا . محمد شاداب و پر نشاط از دوستان جدا شد و لحظاتی بعد خمپاره ای او را تا بی انتهای عشق پرواز داد .خاک مقدس شلمچه وعده گاه عشاق فراوانی است و شهید محمد غزنوی یکی از این عاشقان می باشد که روح مطهرش در کربلای 5 در جوار لطف حق آرام گرفت و جسد پاکش در بهشت رضا به آرامش رسید .
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
#زندگی_به_سبک_شهدا
قبل ازدواج...💍
هر خواستگاری کہ میومد،🚶💐
به دلم نمےنشست...😕
اعتقاد و #ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود...👌
دلم میخواست ایمانش واقعی باشہ😇
نه بہ ظاهر و حرف..😏
میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله...🙃😌
شنیده بودم چله #زیارت_عاشورا خیلی حاجت میده...
این چله رو #آیت_الله_حق_شناس
توصیه کرده بودن...✍
با چهل لعـن و چهل سلام...✋
کار سختی بود😁
اما به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود...
ارزششو داشت،
واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم.
۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان...
۴،۳روز بعد اتمام چله…
خواب شهیدی رو دیدم...
چهره ش یادم نیست ولی یادمہ...
لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود...💚
دیدم مَردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان📿
ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار...
یه تسبیح سبز📿 رنگ داد دستم و گفت:
"حاجت روا شدے..."
به فاصله چند روز بعد اون خواب...
امین اومد خواستگاریم...🙂
از اولین سفر #سوریه که برگشت گفت:
"زهرا جان…❤
واست یه هدیه مخصوص آوردم..."
یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت:
زهرا،
این یه تسبیح مخصوصه💕
به همه جا تبرک شده و...
با حس خاصی واست آوردمش...❤️😌
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق