ابراهیـم همیشہ میگفـت :
تا وقتے ڪہ زمان ازدواجتون نرسیـده
دنبال ارتباط ڪلامے با جنس مخالف نرید ؛
چون آهسته آهسته خودتون رو بہ نابودے میڪشید !
#شهیدابراهیمهادی
#نامحرم !
#قسمت_اول 🌹🍃
نام و نام خانوادگی: محمد تقی سالخورده
تاریخ تولد: 1365/10/01
تاریخ شهادت: 1395/01/21
محل شهادت / نام عملیات: خان طومان /حلب/سوریه
استان / شهرستان / شهر ، روستا: مازندران/نکا/ شهاب الدین
نام گلزار / قطعه ، ردیف ، شماره: گلزار شهدای شهاب الدین
تولد [سن هنگام شهادت 29 سال و 3 ماه]
شهید محمدتقی سالخورده (1365_1395) متولد روستای زیبای شهاب الدین شهرستان شهید پرور نکا استان مازندران است. محمد تقی سالخورده در خانوادهای با ایمان و دوستدار اهل بیت علیه السلام متولد شد ، مادرش فرخ اسماعیلی و پدرش غلامرضا نام داشت.
تحصیلات ؛ خانواده و ازدواج [لیسانس نظامی][متاهل _ یک دختر]
محمدتقی سالخورده در سايه محبت هاي پدر و مادر پاکدامن و مهربانش دوران کودکي را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد و به فراگیری تحصیل پرداخت ، محمد تقی در فروردین/1385 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و تحصیلاتش را در مقطع لیسانس نظامی از دانشگاه امام حسین با موفقیت پایان رسانید .شهید بزرگوار در مهر ماه سال 1390 ازدواج نمود (نام همسر سیده نرگس قاسمی) و از ایشان یک دختر (زینب . متولد 1393/05/16) به یادگار ماند. محمد تقی فرزند ششم خانواده بود و دو برادر [حمید ؛ جواد] سه خواهر [محبوبه ؛ نرگس ؛ حمیده] دارد.
شهادت [پاسدار_لشکر25کربلا_سوریه]
محمدتقی سالخورده عضو رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و دریگان ویژه صابرین در لشکر25کربلا به اسلام خدمت می کرد ایشان به عنوان مستشار در تاریخ 1394/07/19 به کشور سوریه اعزام شد و به مدت 56 روز در ماموریت بود و در 1395/01/14 برای دومین بار به کشور سوریه اعزام شد و در 1395/01/21 در شهرک خان طومان استانحلب شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت .این شهید بزرگوار دومین شهید مدافع حرم شهرستان نکا و هفدهمین شهید مدافع حرم استان مازندران هستند. سرگرد سالخورده در مورخه 88/88/88 تشییع و در زادگاهش شهاب الدین دفن شد. سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.
فرازهایی از وصیتنامه شهید محمدتقی سالخورده
خیلی دوست دارم شهید بشم ولی نمیدونم باید چیکار کنم..نمیدونم دیگه چه جوری از خدا بخوام..ان شاءالله که عاقبتم شهادت باشه..اگر هم طور دیگه ای از دنیا رفتم امیدوارم دوستان شهیدم دست منو بگیرن..
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت پدر و مادر عزیزم،قبل از اینکه بخوانید میخواهم ناراحتی و غم را از چهره ی خود بیرون کنید.خواندن این مطالب باید با چهره ی خندان باشد. خود را ناراحت نکنید..می دانید که کسی در این دنیا نمی ماند.یکی از دیگری زودتر..دلم میخواهد در این رابطه گریه نکنید باید خوشحال باشید. هر چه برای شما عزیز باشم از علی اکبر امام حسین(ع) که عزیزتر نیستم.
محبت را نسبت به همدیگر فراموش نکنید.کینه و چشم و هم چشمی میان شما تفرقه و جدایی نیندازد. رفت و آمدهایتان را زیادتر و البته صمیمی تر کنید.خوبی کنید به یکدیگر مثل دوران بچگی هایتان و با هم مثل آن دوران مهربان باشید. تجملات زندگی شما را از هم دور نکند.درباره دیگران میان خود حرف نزنید. امیدوارم زیر سایه الطاف الهی و در پناه ولایت حضرت بقیة الله و رهبری آیت الله خامنه ای موفق و مؤید باشید.
برای همدیگر برادر و خواهر خوبی باشید و گذشت زمان شما را از هم جدا نکند. نگذارید مشغله های زندگی باعث جدایی شما شود. سعی کنید همین مهربانی و سادگی را نسبت به هم داشته باشید و در آینده هم همینطور باشید.
خواهشا ما را در دعاهای خیرتان فراموش نکنید.
از این فرصت که خدا در اختیارتان قرار داده به خوبی استفاده کنید.
ما سالهاست که در راه خدا برای مظلومیت امام حسین(ع) و یارانش و اهل بیت به سر و سینه می زنیم و عزاداری کردیم.آیا ما فقط تا حدّ عزاداری و سینه زنی شیعه اهل بیت هستیم؟ اگر مرحله آزمایش ما سخت تر شود آیا قبول می شویم یا از صراط مستقیم خارج می شویم؟ برای من این آزمایش هم یک مرحله جلوتر بود.که گفته شد آیا تو که این همه برای امام حسین و اهل بیت عزاداری کردی،تو که این همه ادّعا داشتی ،تو که این همه می گفتی کاش ما هم در کربلا بودیم،تو که این همه می گفتی ما شیعه علی بن ابیطالب هستیم،تو که این همه برای مأموریت های سخت آموزش دیدی،تو که این همه تمرین کردی آیا به مرحله عمل رسیدی عمل میکنی یا جا می زنی؟
بین حرف و عمل خیلی فاصله است.باید عمل کرد.. حالا که ما این راه را انتخاب کردیم،ان شاءالله که قبول می شویم. از پدرومادر عزیزم می خواهم که صبر داشته باشند و خدارو شکر کنید و ناشکری نکنید. مرگ هر لحظه در کمین ماست.اولین نفری نیستم که می میرم و آخرین نفر هم نیستم...
#قسمت_دوم 🌹🍃
در میان ما انسان هایی وجود دارند که فقط نیمه ی خالی لیوان را نگاه می کنند حتی اگر لیوان پُر هم باشد از پُر بودن لیوان ایراد می گیرند. اختلاف عقیده و سلیقه در همه جا وجود دارد ولی این جور نیست که باعث جدایی،حتی جدایی خانواده ها شود. در بحث های سیاسی کشوراختلاف نظر وجود دارد ولی نباید این جوری برداشت شود که باعث از بین رفتن ما می شود.
ما به جای اینکه اعمال مرحله خودمان را درست انجام بدهیم،داریم از دیگران انتقاد می کنیم.در گوشه و کنار شنیده میشد که این شهدا کشته ی بازی های سیاسی بزرگان شده اند.این حرف ها را نزنید. هر کسی که جان خود را مخلصانه در کف دست خود می گیرد بدانید که برای بازی سیاسی بزرگان نیست.ارزش الهی دارد. نگویید ندانسته کار می کنند..نگویید نمی دانند که دارند چه کار می کنند..نگویید با ندانم کاری جان خود را از دست داد..نگویید فریب خورد..
ایشان امام زمان نیست..رهبر جامعه ایست که به لطف خدا پادگان امام زمان عج خواهد بود ان شاءالله.. گوشتان به زبان رهبر باشد که گوش ایشان به دهان آقا امام زمان عج است. میدانم که دلتان میخواست که جوابم را با حرف ها و منطق هایی که در گوش شما پُر کرده اند،بدهید.ولی به درد خودتان میخورد.
ان شاءالله که خداوند مرگم را شهادت در راه خودش قرار بدهد. سالهاست که تنها آرزویم شهادت در راه خداست.و سالهاست که در هر نمازی که میخوانم اجابت این آرزو را از خدا میخواهم..سعی کردم تمام کارهایم را با محوریت این آرزو انجام بدهم. در کارهایم سعی میکنم این آرزو را در ذهن خودم فراموش نکنم تا ان شاءالله به لطف خدا روزی من شهادت در راه خدا شود. از خدا عاجزانه درخواست شهادت خودم و دوستانم را دارم و ان شاءالله که به یاری خودش و تلاش خودمان شهید بشویم.ان شاءالله...

«زینب» زینب هم نام زیبایی است که بعد از «سیده نرگس» به شناسنامه من اضافه شد. «زینب سالخورده» وقتی اسم زینب را صدا میزنم یک آرامشی می گیرم و با خودم می گویم اسم دخترم زینب است؟ یا یکی از من می پرسد بچه ات چیست؟دختر است یا پسر؟با صدای خوبی می گویم زینب..
ان شاءالله که زینب هم از اسم خودش راضی باشد.
ان شاءالله که حضرت زینب س هم،هم از ما و هم از زینب راضی باشد.
ان شاءالله که حضرت زینب س از اینکه اسم دخترم زینب است خوشحال باشد.
زینب جان ؛ امیدوارم در زندگیت به فکر آخرت هم باشی.یعنی هم زندگی کنی برای این دنیا و هم زندگی کنی برای آخرت.. اطرافیان(دوستان،جامعه و...)تأثیر زیادی بر روش زندگی و حالات اخلاق و رفتار آدم می گذارند.سعی کن تأثیر منفی نگیری.سعی کن آدم خوبی باشی و تأثیر مثبت بر دیگران بگذاری. نگو چون فلانی دارد این جوری رفتار می کند یا این جوری لباس می پوشد من هم بپوشم و ..تو خوب باش تو حجاب داشته باش بگذار دیگران از تو تأثیر بگیرند..بگذار دیگران مثل تو باشند.
شهید محمد تقی سالخورده متولد سال 66 از پاسداران لشکر عملیاتی 25 کربلای استان مازنداران بود که فروردین ماه 1395 در دومین اعزام خود به سوریه و در دفاع از حرم حضرت زینب کبری (س) و نبرد با تروریست های تکفیری داعش در منطقه عملیاتی حلب سوریه به جمع شهدای مدافع حرم پیوست.
تصویر زیر محل شهادت شهید سالخورده را نشان می دهد که وی آخرین نماز خود را در این مکان بر رویکارتن اقامه کرد و پس از اصابت ترکش به فیض شهادت نائل آمد.

شهید سالخورده دومین شهید مدافع حرم شهرستان نکا است و «زینب» تنها یادگار دو ساله این شهید است.
#شهیدمحمدتقےسالخورده 🌹🍃❤️
همسر شهید مدافع حرم محمدتقی سالخورده:بی خداحافظی از دخترمان رفت مبادا دلش بلرزد و جا بماند
مرور تصاویر شهید محمدتقی سالخوره به همراه فرزند خردسالش دل هر بینندهای را به درد میآورد. نوشتههای بابا روی عکسهای دو نفرهاش با زینب ۲ ساله، روایت روزهایی سراسر صبوری و ایستادگی است.

به گزارش گروه دیگر رسانههای خبرگزاری فارس، برای آشنایی با زندگی و منش شهید مدافع حرم محمدتقی سالخورده با همسرش نرگس قاسمی همکلام شدیم. خانم قاسمی معتقد است آنچه خوبان همه دارند او یکجا داشت؛ مهربانی و صداقت و آرامش و ولایتپذیریاش کار را به جایی رساند که شهادت نصیبش شد. متن زیر برگرفته از روایتهای این همسر شهید است.
همسنگری برای زندگی
من و محمدتقی به واسطه معرفی یکی از دوستان با هم آشنا شدیم. ابتدای آشنایی و دیدار صحبت خاصی بین ما صورت نگرفت. ایشان خودش را معرفی کرد و من هم خودم را. شروط ما برای تشکیل زندگی ایمان بود و اخلاق که در رتبه اول همه خواستههایمان قرار داشت. تنها خواستهای که محمد از همسر آیندهاش داشت این بود که میگفت همسرم با شغلم کنار بیاید و من را همراهی کند تا بتوانم در کنارش آرامش داشته باشم. در حقیقت محمد به دنبال یک همسنگر بود و من خوب میدانستم که عاقبت شغل و جهادی که همسرم در پیش گرفته به شهادت ختم خواهد شد، چراکه من از همان ابتدا شهادت را در وجودش میدیدم.
جان کلام همکلامی شب خواستگاری من و محمدتقی این بود که میگفت که من میدانم شرمنده همسرم هستم، اما میخواهم همسرم همسنگر من باشد. 17/7/90 مراسم عقدمان برگزار شد که مصادف با تولد امام رضا (ع) بود. یک سال و نیم بعد یعنی در تاریخ 11/2/92 عروسی کردیم که مصادف با تولد حضرت فاطمه (س) بود. از زمانی که با هم عقد کردیم کم کم این احساس به من دست داد و با خودم میگفتم چرا او شبیه آدمهای دور و برم نیست. چرا شبیه کسی نیست. فراتر از یک آدم عادی بود. نمونه یک انسان کامل. از نظر من هیچ نقصی نداشت. تمام کارهایش را با اخلاص تمام انجام میداد. فروتنی و تواضع بزرگترین درسی بود که من از سالهای همراهی با محمدتقی یاد گرفتم.
وقتی کنارم بود باز دلتنگش میشدم
محمدتقی پاسدار تکاور گردان صابرین لشکر 25 کربلای مازندران بود. از دور و اطرافیان میشنیدم که زندگی با یک نظامی سخت است، ولی من در طول زندگی با محمدم که یک نظامی بود هیچ سختیای را ندیدم و نچشیدم. تنها سختی کار محمدم دلتنگیهایی بود که هنگام مأموریت رفتنش برای من پیش میآمد. من به محمد میگفتم حتی زمانی که پیش من هستی دلم برایت تنگ میشود، حالا این دلتنگیها زمان مأموریت رفتن شما دیگر جای خود را دارد و بیشتر هم میشود.
همیشه بیشتر دلتنگش میشدم تا اینکه بخواهم نگرانش شوم. چون میگفتم خدا هست و دلیلی برای نگرانی وجود ندارد. محمدم همیشه میگفت تا خدا نخواهد هیچ برگی از درخت نمیافتد. من تمام تلاشم را برای حفظ سلامتیام انجام میدهم. حالا اگر هم اتفاقی بیفتد خواست خدا بوده و باید راضی باشیم به رضای خدا. محمد در طول زندگی اصلاً از شهادت صحبت نمیکرد. ولی من از روی رفتار و کردارش میفهمیدم که یک روزی شهادت نصیبش میشود. محمد خودِ شهید بود! خودم میدانستم که با یک شهید زنده زندگی میکنم، تمام رفتار و کردارش مثل شهدا بود.
همنام یک شهید
پدر محمد پاسدار بود و در جنگ تحمیلی هم شرکت داشت. چند تن از دوستان و همرزمان پدرشوهرم هم به شهادت رسیده بودند. پدرشهید در جبهه بود که محمد به دنیا آمد. وقتی به مرخصی برگشته بود، نام ایشان هم انتخاب شده بود. گویی ابتدا قرار بوده اسم را پدرشان برای او انتخاب کنند. اما نام محمد با توجه به خوابی که عمه ایشان از شهید محمدتقی هاشمینسب دیده بودند، محمدتقی انتخاب شد. شهید محمدتقی هاشمینسب یکی از نوادگان آیتالله سیستانی و از دوستان صمیمی و همرزم پدرشوهرم بودند. نام محمدم بر گرفته از نام اوست.
وصیتهایی روی عکسهای دو نفره
من و محمد یک سال و نیم عقد بودیم و سه سال هم زیر یک سقف با هم زندگی کردیم. حاصل این زندگی عاشقانه تولد تنها دخترم زینب در 16/5/1393بود. محمد عاشق اسم زینب بود و به من میگفت من چهار تا اسم انتخاب کردم و از بین این چهار تا اسم زینب را بیشتر از همه دوست دارم ولی باز هم هر اسمی که شما انتخاب کنید. هیچوقت نظرش را تحمیل نمیکرد.
همیشه دوست داشت نظر، نظر من باشد. من هم نام زینب را برای دخترمان انتخاب کردم، چون خوابی در این خصوص دیده بودم. محمد خیلی دوست داشت با زینب قرآن کار کنیم، دوست داشت حافظ قرآن شود. یادم است چند روزقبل از رفتنش زینب خیلی شیرینزبانی میکرد. محمد به من گفت: زینب کم کم همه چی را تکرار میکند. میتوانی قرآن یادش بدهی. محمدم وصیتهایش را برای دخترمان روی عکسهای یادگاری که با هم داشتند نوشت تا برای همیشه بماند.